***نوشتن واضح و خوانا***
در
مادر دستانش را مانند شانه روی موهای پسرش دراز کرد، سپس یقه پسرش را برید، پس از خشنود شدن از ظاهر پسرش، پیشانی او را بوسید و او را تا در راند.
اما انگار چیزی را فراموش کرده بود، سریع برگشت و چند لحظه بعد با یک سیب برگشت و آن را در کیف پسرش گذاشت: «تو راه برو، ضعیف نباش!
پسر که اشک در چشمانش حلقه زده بود دستان مادرش را بوسید و سوار ماشین شد.
مادرم در خانه سالمندان دورتر و دورتر می شد !!!
!!!!!!! …….. بی وفایی نکن …… !!!!!!
***نوشتن واضح و خوانا***
بنده خدا نزدیک مقام حضرت عباس تسبیحا بود باحال رفتیم خرید 🙂
این موضوع با داعش در میان گذاشته شد
وقتی برگشتم بهش گفتم داداش میدونی جیگر چیه؟
گفت بله می دانم
گفتم عراق جگر ارزن است… شما نباید الان اینجا باشید
ترش کرد
گفتم سامارا مال ماست، دیگر اسمش را داعشی نمی گذارم.
انگشتامو اشاره کردم دوبار چسبوندم و تکرار کردم..گفتم:ببین اینا دارن زمین میخورن…
هرمشهر ما آزاد شد…
***نوشتن واضح و خوانا***
الاغ فهمیده:
الاغ برای اربابش در مزرعه کار می کرد. جنگ در گرفت و دشمن به اطراف خانه آنها رسید. استاد می خواست با الاغ فرار کند.
به او گفت: عجله کن، باید فرار کنیم…
اما الاغ حتی نمی خواست حرکت کند.
استاد مضطرب گفت: شیطان در خانه ماست. قبل از اینکه شما را بگیرند باید بدویم. اما الاغ جواب داد:
برای من چه اهمیتی دارد که مرا بگیری؟ چه اهمیتی دارد که رئیس جدید من کیست؟ حالا من یک نقشه پشت سرم دارم، به نظر شما طرح دیگری روی پشتم می گذارند؟
***نوشتن واضح و خوانا***
گردآوری: مجله اینترنتی دلگرم