در
دارو را در دهانش گذاشت:
روزی روزگاری بود. او در شهر داروساز بود و تصادفاً زنی را یافت که از زشتی به کدو تنبل می خندد. معتاد هم به این زشتی بسیار حسادت می کرد و هر وقت زن زیبایی را می دید، حسادتش شکوفا می شد، مخصوصاً هر بار که به دستشویی می رفت، زشتی خود و زیبایی زنان دیگر را به یاد می آورد و بیشتر حسادت می کرد. اگرچه او همیشه با برده ها و کنیزان بود. جونگ دنگ و فنگ حمام کردند، علیرغم اینکه چشمش به زنان دیگر افتاد و خون او را می خوردند.
تا اینکه یک روز که از حمام بیرون می آید، خانه به داروساز می گوید: به شفا دهنده ها بگو بعد از این همه با فاحشه غسل کن همه جا داد بزنند. در قدیم لنگ نمی زدند و از آن روز لنگ بودند.
روزی زنی بدبخت که از آن خبر نداشت وارد حمام می شود و بعد از درآوردن لباس هایش حمام نمی کند و می خواهد برهنه وارد حمام شود. حمامی هر چه دعا می کند می گوید: قضا دوا است. زن هر چه بگوید: جز لباس چیزی ندارم، دستشویی نمی رود. زن دستمال مثلثی پاره ای داشت که وسطش وصله بود. وقتی وارد دستشویی می شود به زن نگاه می کند و می بیند که او بسیار مورد احترام است. این زن معتاد بود که آن روز به دستشویی آمد و وقتی زن برای انجام کارش رفت و سرش را شست، معتاد به او نگاه کرد و گفت: چرا اینطوری رفتی داخل دستشویی؟ این خود بیزاری چیست؟ زن دستش را روی وصله دستمال پاره ای که مقعدش را پوشانده بود می گذارد و می گوید: دارو را در دهانم بستم.
داروساز از این شوخی خوشش میآید و در صورت زن و به گفتههای زن خیلی میخندد و وقتی به خانه برمیگردد به شوهرش میگوید کلمه به کلمه بگو که بعد از آن کی میخواهد برود دستشویی.
در
در
در
ضرب المثل های زیبا در مورد شهر و کشور خود را در قسمت نظرات بنویسید ….
ممنون از دنیا…
مجموعه: مجله اینترنتی تشویقی
ضرب المثل های ایرانی ضرب المثل های باستانی ایرانی گنجینه ضرب المثل های ایرانی ضرب المثل های قدیمی آشنایی با تمام ضرب المثل های ایرانی ضرب المثل های ایرانی ضرب المثل های ایرانی داستان ضرب المثل های معروف ضرب المثل های ایرانی با خط فارسی