درس ششم فارسی کلاس یازدهم |
چون رایت عشق آن جهانگیر
شد چون مه لیلی آسمان گیر
قلمرو ادبی: مَه: استعاره از جمال و کمال لیلی. / «لیلی» با توجه به آسمان و مه، ایهام تناسب زیبایی آفریده: 1- لیلی (معشوق مجنون) 2- لیل (شب).
قلمرو فکری: تصویری را که شاعر از قبل این آرایهها و چینش درست آنها آفریده، میتوان بدین گونه توصیف کرد: ماه، در شب، بر چهرهٔ آسمان طلوع میکند و گسترهٔ آسمان را نورانی میکند (تسخیر میکند) عشق مجنون نیز به سانِ ماه، علم خود را به نشانهٔ تسخیر جهان بر میافرازد.
هر روز خندیده نام تر گشت
در شیفتگی تمامتر گشت
قلمرو زبانی: هر روز: ترکیب وصفی / خنیده: مشهور، معروف، نامدار / شیفتگی: شیدایی، عشق و دلدادگی، عاشقی / هر مصراع یک جمله ساده شامل: نهاد محذوف + مسند + فعل اسنادی
قلمرو ادبی: کنایه: خندیده نامتر گشتن کنایه از مشهور شدن، پر آوازهتر گردیدن
قلمرو فکری: هر روز، آوازهٔ عشق مجنون بیشتر میشد و او عاشقتر میشد.
برداشته دل ز کار او بخت
درمانْد پدر به کار او سخت
قلمرو زبانی: نهاد جمله، «بخت» است. یعنی بخت، دل از کار او برداشته.
قلمرو ادبی: کنایه: دل برداشتن کنایه از قطع امید کردن – جناس ناهمسان (ناقص اختلافی): بخت و سخت – تکرار: کار و او – تشخیص: دل برداشتن بخت
قلمرو فکری: پدر نیز در کار عشق او به شدت درمانده شده بود.
خویشان همه در نیاز با او
هر یک شده چاره ساز با او
قلمرو ادبی: کنایه: در نیاز بودن یا کسی کنایه از همراهی و همدلی کردن با فرد.
قلمرو فکری: همهی قوم و خویشها برای همراهی پدر، هر کدام به فکر راه چارهای برای مشکل او بودند.
بیچارگی ورا چو دیدند
در چاره گری زبان کشیدند
قلمرو زبانی: ورا: وُرا، وِرا (وِی را)، وَرا (وَی را).
وَرا:
(مثنوی معنوی 57/4)
از عَوانی مر وَرا آزاد کن
آن چنان که شادم، اورا شاد کن
وَی:
(مثنوی معنوی 1110/2)
ما که واپس ماند ذرّات وَییم
در دو عالم آفتابی بی فَییم
قلمرو ادبی: زبان کشیدند: کنایه از سخن گفتند.
قلمرو فکری: بستگان وقتی درماندگی پدر را مشاهده کردند برای چاره جویی به گفت وگو پرداختند.
گفتند به اتّفاق یک سر
کز کعبه گشاده گردد این در
قلمرو ادبی: کنایه: گشوده شدن در کنایه از برطرف شدن مشکل – مجاز: کعبه مجاز از زیارت خانه کعبه – استعاره: «در» استعاره از مشکل – واجآرایی: تکرار صامت «د»
قلمرو فکری: همگی به اتّفاق گفتند که مشکل او فقط با رفتن به زیارت کعبه حل میشود.
حاجت گهِ جملهٔ جهان اوست
محراب زمین و آسمان اوست
قلمرو زبانی: محراب: قبله گاه، جای ایستادن پیش نماز در مسجد.
قلمرو ادبی: مجاز: جهان، زمین و آسمان مجاز از همهی مخلوقات و انسانها – تضاد: زمین و آسمان – تناسب: زمین و آسمان- واجآرایی: تکرار صامت «ج»
قلمرو فکری: کعبه محل برآورده شدن حاجات همهٔ جهانیان و عبادتگاه همهٔ مردم است.
چون موسم حج رسید، برخاست
اُشْتر طلبید و محمل آراست
قلمرو زبانی: محمل: کجاوه / چون: حرف ربط.
قلمرو ادبی: کنایه: شتر طلبیدن و محمل آراستن کنایه از آمادهی سفر شدن – تناسب: اشتر و محمل
قلمرو فکری: وقتی که ایام حج فرا رسید. پدر مجنون حرکت کرد و شتری فراهم ساخت و کجاوهای بر آن نهاد.
فرزند عزیز را به صد جهد
بنشاند چو ماه در یکی مهد
قلمرو زبانی: صد جهد و یکی مهد: ترکیب وصفی/ مهد: کجاوه.
قلمرو ادبی: چو ماه: تشبیه / جناس ناهمسان (ناقص اختلافی): جهد و مهد – تشبیه: فرزند به ماه – کنایه: مصرع دوم کنایه از اینکه با احترام با او برخورد کرد- اغراق: صد
قلمرو فکری: فرزند عزیز خود را با تلاش بسیار و به زیبایی ماه در کجاوه نشاند.
آمد سوی کعبه، سینه پرجوش
چون کعبه نهاد حلقه در گوش
قلمرو ادبی: تکرار: کعبه – تشبیه: پدر به کعبه – کنایه: حلقه در گوش کردن کنایه از تسلیم و مطیع محض شدن – تشخیص: حلقه به گوش بودن کعبه – ایهام: حلقه (1- حلقهی در کعبه، 2- حلقهی گوش غلامان)- کنایه: سینه پرجوش بودن کنایه از ناراحتی فراوان
قلمرو فکری: پدر مجنون نیز چون کعبه، بنده وار به حق متوسّل شد.
گفت: «ای پسر، این نه جای بازی است
بشتاب که جای چاره سازی است
قلمرو ادبی: کنایه: نه جای بازی است کنایه از جدّی باش
قلمرو فکری: پدر به مجنون گفت: فرزندم این جا محل تفریح نیست و تلاش کن تا چارهای برای درد خود بیابی.
گو یارب از این گزاف کاری
توفیق دهم به رستگاری
قلمرو زبانی: بیت دارای سه جمله است. / «م» در دهم نقش متممی دارد. (به من توفیق بده)
قلمرو ادبی: کنایه: گزاف کاری کنایه از عاشقی
قلمرو فکری: فرزندم بگو پروردگارا مرا از این کار بیهوده، عشق ورزی، نجات بده و توفیقِ رستگاری نصیب کن.
دریاب که مبتلای عشقم
آزاد کن از بلای عشقم»
قلمرو زبانی: «م» در مصرع اول مخفف فعل ربطی است و در مصرع دوم نقش مفعولی دارد.
قلمرو ادبی: تناسب: مبتلا و بلا – کنایه: دریاب: کنایه از کمکم کن – اشتقاق: مبتلا و بلا – اضافهی تشبیهی: بلای عشق
قلمرو فکری: خدایا نجاتم بده که اسیر عشق شدم و بلای عشق مرا در بند کشیده است.
مجنون چو حدیث عشق بشنید
اول بگریست، پس بخندید
قلمرو ادبی: تضاد: گریستن و خندیدن
قلمرو فکری: مجنون هنگامی که سخن عشق را شنید، اوّل گریه کرد، سپس خندید.
از جای چو مارِ حلقه برجست
در حلقهٔ زلف کعبه زد دست
قلمرو زبانی: چو: حرف اضافه، ادات تشبیه.
قلمرو ادبی: تشبیه :چو مار حلقه/ زلف کعبه: اضافهٔ استعاری.
قلمرو فکری: مجنون مانند مار حلقه زدهای برخاست و حلقۀ در خانهٔ خدا را به دست گرفت.
میگفت، گرفته حلقه در بر
کامروز منم چو حلقه بر در
قلمرو ادبی: بیت ذو قافیتین دارد. (در، بر/ بر، در) / چو حلقه بر در: تشبیه/ حلقه در برگرفتن: کنایه از متوسل شدن./ بر و بر: جناس تام.
قلمرو فکری: من امروز تسلیم و بی ارادهام و حرکت و جنبش من به دست توست و از تو یاری میخواهم.
گویند ز عشق کن جدایی
این نیست طریق آشنایی
قلمرو فکری: [نزدیکانم] به من میگویند از عشق دوری کن؛ اما این راه و رسم دوستی و عاشقی نیست.
پروردهٔ عشق شد سرشتم
جز عشق مباد سرنوشتم
قلمرو ادبی: واجآرایی: تکرار صامت «ش» – تکرار: عشق
قلمرو فکری: وجود من با عشق پرورش یافته است و نمیخواهم چیزی جز عشق سرنوشت من باشد.
یا رب، به خدایی خدائیت
وانگه به کمال پادشاییت
کز عشق به غایتی رسانم
کو مانَد اگر چه من نمانم
قلمرو زبانی: بیت دارای سه جمله است. فعل در جملۀ دوم و سوم به قرینهٔ معنوی حذف شده است. [سوگند می دهم]. / «م» در «رسانم» مفعول است. / ماند: مضارع التزامی (بماند).
قلمرو ادبی: تناسب: رب و خدا / خدایی و پادشاهی
نکته: این دو بیت موقوفالمعانی هستند – در بیت اوّل «به»، «به سوگند» است.
قلمرو فکری: بروردگارا تو را به مقام خداوندیت قسم میدهم.
گرچه ز شراب عشق مستم
عاشق تر ازین کنم که هستم
قلمرو ادبی: مست و هست: جناس ناهمسان اختلافی./ شراب عشق: اضافهٔ تشبیهی.
قلمرو فکری: مرا در راه عشق به نهایتی از عشق ارزشمند برسان که عشق بماند هر چند که من نباشم.
از عمر من آن چه هست بر جای
بستان و به عمر لیلی افزای
قلمرو زبانی: بستان و افزای: فعل امر
قلمرو ادبی: تضاد: بستان و افزای.
قلمرو فکری: آنچه را که از عمر من باقی مانده است، بگیر و به عمر لیلی اضافه کن (اوج فداکاری مجنون)
میداشت پدر به سوی او گوش
کاین قصه شنید، گشت خاموش
قلمرو ادبی: سوی کسی گوش داشتن: کنایه از شنیدن / خاموش گشت: کنایه از ساکت شد.
قلمرو فکری: پدر که به رازها و نیازهای عاشقانه مجنون گوش میداد، ساکت
دانست که دل، اسیر دارد
دردی نه دواپذیر دارد
لیلی و مجنون، حکیم نظامی گنجهای
قلمرو زبانی: دانست: دریافت / فهمید اسیر: گرفتار، دربند
قلمرو ادبی: واج آرایی «د» / واژه آرایی یا تکرار: دارد / تناسب و تضاد: درد و دوا / دردی نه دوا پذیر داشتن: درد بیدرمان / درد استعاره از عشق / دل استعاره و تشخیص / دل اسیر داشتن کنایه از عاشق بودن
قلمرو فکری: فهمید که دل مجنون اسیر عشق است و درد او دردی است که درمانی ندارد.
واج، هجا، صامت و مصوت
واج: واج عبارت است از کوچکترین واحد صوتی بی معنی زبان که میتواند تغییری در معنا ایجاد کند.
مانند: /م / ی / ز / در «میز» و / ر / ی / ز / در «ریز»
واجها به دو دسته تقسیم میشوند: صامت و مصوّت (صدا دار)
صامت: صامت به آن گروه از آواهای گفتاری گفته میشود که در ادای آنها، جریان هوا پس از گذشتن از نای گلو بر اثر مانعی متوقف میشود و با فشار بیرون میآید. تعداد صامتها در زبان فارسی 23 تا است که عبارتاند از:
(ء، ع) ب، پ، (ت، ط)، (ث، س، ص)، ج، چ (ح، ه)، خ، د، (ذ، ز، ض، ظ)، ر، ژ، ش، (غ، ق)، ف، ک، گ، ل، م، ن، و، ه، ی.
مصوّت: آوایی است که با لرزش تارآواها از گلو بیرون میآید و هنگام ادای آن دهان گشاده میماند، چنان که جریان هوا میتواند ازگلو تا لب آزادانه بگذرد. در زبان فارسی امروز شش مصوّت وجود دارد:
کوتاه « ــَـ ــِـ ــُـ»
بلند «آ و ی»
برخی از نشانهها یعنی حروف، گاه نشانهٔ صامت است و گاه نشانهٔ مصوّت. آنها عبارتند از: ا، و، ه، ی.
توجّه:
نشانهٔ «ا» (الف):
اگر در آغاز کلمه بیاید، واج صامت همزه را نشان میدهد و با یکی از مصوّت ها همراه میشود (در زبان فارسی هیچ کلمهای با مصوّت آغاز نمیشود.)؛ مانند: «ابر، امین، ایراد، اوامر و …» بنابراین «اَ، اِ، اُ» دو واج اند: صامتِ همزه (ء) + مصوّت.
– اگر در وسط یا پایان کلمه قرار بگیرد، نشانهٔ مصوت «ا» خواهد بود؛ مانند: سایه، مانا و…
– گاهی کرسی ای برای تنوین نصب قرار میگیرد؛ مانند: فوراً، معمولاً و مثلاً (نَه صامت است و نَه مصوّت)
نشانهٔ «و»:
– این نشانه میتواند در میان و پایان کلمهها نشانهٔ مصوّت «و» باشد؛ مانند: زور، مو و….
– در آغاز و میانه و پایان میتواند نشانهٔ صامت «واو» باشد؛ مانند: وسعت، گیوه، ناو و….
– در برخی کلمهها نشان مصوّت کوتاه «ــُـ» است؛مانند:تو، دو و….
– لغت نویسان گذشته «و» را در «خور» نوعی «واو معدوله» نامیدهاند. واو معدوله امروز فقط در نوشتن باقی مانده است و در تلفّظ شنیده نمیشوند؛ مانند: خوار، خواب، خواستن.
– کاربرد دیگر این نشانه «و» آن است که نَه صامت است نَه مصوّت، بلکه کرسی همزهٔ کلمههای عربی «مؤذن، مؤمن و …» است.
نشانهٔ «هـ»:
– این نشانه که آن را با نامهای گوناگون از جمله «های دو چشم» و «های هَوَز» میخوانند؛ در خطّ فارسی به شکلهای مختلف نوشته میشود، میتواند در آغاز، میانه و پایان کلمه، نشانهٔ صامت باشد؛ مانند: هنر، مهر، نگاه و….
– در پایان کلمه، نشانهٔ مصوّت کوتاه است در این صورت آن را «های بیان حرکت» میگویند؛ مانند: خانه، شانه و….
نشانهٔ «ی»:
– این نشانه که در آغاز کلمه به صورت «یـ» و در وسط به صورت «ـیـ» و در پایان به صورت «ی» نوشته میشود،
– در میان و پایان کلمه میتواند نشانهٔ مصوت بلند «ی» باشد؛ مانند: شیراز، گیلانی و….
– نشانهٔ واج صامت نیز است. در این صورت در آغاز، میانه و پایان کلمه میآید؛ مانند: یاس، آید، جای و….
– در کلمههای عربی به جای نشانهٔ مصوّت بلند a نیز به کار میرود؛ عیسی، یحیی و….
هجا چیست؟
هجا از ترکیب واجها؛ یعنی صامت و مصوّت پدید میآید. هر هجا تنها یک مصوّت دارد اما میتواند یک یا دو صامت داشته باشد. هر هجا را با یک خطّ عمود «|» از یکدیگر جدا میکنیم.
آموختن چند نکته ضروری است:
– در واج نگاری تنها به نوشتن واجهایی میپردازیم که تلفّظ میشوند ولی نوشته نمیشوند. مانند:
– خویش (خیش) خواب (خاب) خورشید (خرشید) و….
– هر واج را با / / نشان میدهیم. / ب /
– اوّلین واج در تمام ترکیبها صامت است.
– دومین واج در تمام ترکیبها مصوّت است.
– سومین و چهارمین واج همواره صامت است.
– هیچ واژهای در الگوهای هجایی با مصوّت شروع نمیشود.
– دو مصوّت در هیچ الگویی کنار هم دیده نمیشوند و در زبان فارسی همنشینی دو مصوّت در کنار هم امکان پذیر نیست.
– هر هجا تنها یک مصوّت دارد. تعداد هجا = تعداد مصوّت
– هر هجا با یک خط عمود | جدا میشود.
– هر هجای فارسی حداقل دو واج و حداکثر چهار واج دارد.
– باید توجّه داشت که واج با حرف متفاوت است. حرف صورت مکتوب واج است و واج صورت ملفوظ حرف.
– آ در ابتدای برخی واژهها مانند آسمان، آباد همیشه دو واج هستند. مانند: «آ = /ء/ صامت + / ا / مصوّت= 2 واج»
برای یافتن نوع و تعداد واجها، بهترین و سادهترین راه استفاده از الگوی هجایی و یا در واقع استفاده از محور جانشینی است. باید با توجّه به الگوهای ارائه شده، واجها را جانشین یکدیگر نماییم تا به این وسیله امکان تشخیص نوع واج ممکن شود. در زبان فارسی هیچ گاه صامت جانشین مصوّت و یا بر عکس مصوّت جانشین صامت نمیشود؛ پس تمام واجهایی که جای اوّلین واج را اشغال میکنند، قطعاً صامت و واج دوم مصوّت و واج های سوم و چهارم صامت خواهند بود. واج نگاری چند واژه آموزش داده میشود:
«دو» (بن مضارع دویدن) = / د / ـُ / و / ←← صامت + مصوّت + صامت
«رو» (بن مضارع رفتن) =/ ر / ـُ / و / ←←صامت + مصوّت + صامت
«نو» (تازه) = / ن / ـُ / و / ←← صامت + مصوّت + صامت
«کی» (چه وقت) = / ک / ـِ / ی / ←← صامت + مصوّت + صامت
«نی» (نوعی ساز) = / ن / ـِ / ی / ←← صامت + مصوّت + صامت
«شَبه» (شباهت) = / ش / ـَ / ب / ـَ / ه / ←← صامت + مصوّت + صامت + مصوّت + صامت
«سایه» (س/ ا /ی/ ـِ / ←← صامت + مصوّت + صامت + مصوّت
«لؤ لؤ» (مروارید)= / ل / ـُ / ء / ل / ـُ / ء / ←← صامت + مصوّت + صامت + صامت + مصوّت + صامت
کارگاه درس پژوهی (صفحهٔ 63 و 64 کتاب درسی)
1- معنای واژههای مشخّص شده را بنویسید.
جهد بر توست و بر خدا توفیق
زانکه توفیق و جهد هست رفیق
سنایی
جهد: تلاش و کوشش
توفیق: سازگار گردانیدن
خنیده به گیتی به مهر و وفا
ز اهریمنی دور و دور از جفا
فردوسی
خنیده: مشهور، بلند آوازه، معروف
2- مطابق با نوشتارِ معیار، در متن آموزشی، نهاد در آغاز جمله و فعل در پایان آن قرار میگیرد.
– اجزای بیت زیر را مطابق زبان معیار مرتّب کنید.
گفتند به اتّفاق یک سر
کز کعبه گشاده گردد این در
گفتند: فعل نهاد
که :حرف نهاد
این در از کعبه گشاده میگردد: مفعول
نکته: مصراع دوم مفعول مصراع اوّل واقع شده است؛ در عین حال خود یک جمله است که میتوان ارکان آن را به ترتیب زیر مشخّص کرد:
که: حرف ربط
این در: نهاد
کعبه: متمم
گشاده: مسند
میگردد: فعل اسنادی
3- در بیت های زیر، نقش «ـَـ م» را بررسی کنید.
دریاب که مبتلای عشقم
آزاد کن از بلای عشقم
عشقم: هستم، فعل
عشقم: من را، مفعول
پروردۀ عشق شد سرشتم
جز عشق مباد سرنوشتم
سرشتم: سرشت من، مضاف الیه
سرنوشتم: سرنوشت من، مضاف الیه
4- شاعران، در سرودن منظومههای داستانی، غالباً از قالب «مثنوی» بهره میگیرند؛ مهمترین دلیل آن را بنویسید.
قالب مثنوی به این دلیل که هر بیت آن قافیهی جداگانه و مستقل داردف به شاعر این امکان را میدهد که تا آنجا که میخواهد، شعر بسُراید؛ اما دیگر قالبها به دلیل محدودیت قافیه این امکان را ندارند؛ به همین دلیل قالب مثنوی برای سرودن داستانها و منظومههای بلند مورد استفاده قرار میگیرد.
5- هر یک از بیتهای زیر را از نظر کاربرد آرایههای ادبی بررسی کنید.
چون رایت عشق آن جهان گیر
شد چون مه لیلی آسمان گیر
تشبیه: عشق به رایت/ رایت عشق به مه لیلی/ لیلی به ماه – کنایه: آسمانگیر شدن کنایه از مشهور شدن – استعاره: جهانگیر از مجنون
برداشته دل ز کار او، بخت
درماند پدر به کار او سخت
کنایه: دل از کاری برداشتن کنایه از قطع امید کردن – تکرار: کار/ او – جناس ناهمسان (ناقص اختلافی): بخت و سخت/ تشخیص: دل برداشتن بخت
6- معنی و مفهوم بیت زیر را به نثر روان بنویسید.
حاجت گهِ جمله ی جهان اوست
محراب زمین و آسمان اوست
خداوند برطرف کنندهی حاجات و نیاز همهی مردم و معبود و معشوق همهی مخلوقات است.
7- در بیتهای هفدهم و بیستم، کدام ویژگیهای «مجنون» بارز است؟
بیت 17 ==> وفاداری و ثابت قدم بودن در عشق
بیت 20==> اوج ایثار، فداکاری و از جان گذشتگی
8- بر مبنای درس و با توجّه به بیتهای زیر، تحلیلی از سیر فکری پدر مجنون ارائه دهید.
عشق بازی، کار بیکاران بُوَد
عاقلش با کار بیکاران چه کار؟
نعمت الله ولی
از سر تعمیر دل بگذر که معماران عشق
روز اوّل، رنگ این ویرانه، ویران ریختند
بیدل
پدر مجنون «عشق» را یک کار بیهوده و باطل میداند و هیچ اعتقادی به عاشقی ندارد. او معتقد است عشق یک «بلا و بیماری» است که انسانها را گرفتار خود کرده و باید برای رهایی از این گرفتاری از خدا کمک خواست؛ البته کسی که عاشق نیست، عشق و عاشقی را نخواهد فهمید، همچنان که پدر، حال و روز مجنون را نمیفهمید. کسی که غرق در عشق باشد، دیگر آسایش برای او معنایی ندارد؛ اما پدر که اعتقادی به عشق نداشت آسایش را در دوری از عشق میدید.
9- مفهوم بیت زیر را با نگرشِ خویشانِ مجنون و چارهسازی آنها مقایسه کنید.
یک بار هم ای عشقِ من از عقل میندیش
بگذار که دل حل بکند مسئلهها را
محمّدعلی بهمنی
راه حلی که خویشان مجنون به پدرش ارائه دادند، کمک خواستن از خدا و دعا به درگاه او بود؛ اما در این شعر، شاعر راهحل مشکلات و مسائل را به دل که سرچشمهی عشق است، واگذار نموده است.
گنج حکمت
مردان واقعی
یکی از کوه لکُام به زیارت «سَری سَقَطی» آمد. سلام کرد و گفت: «فلان پیر از کوه لکُام تو را سلام گفت.»
سَری گفت: «وی در کوه ساکن شده است؟ بس کاری نباشد. مرد باید در میان بازار مشغول تواند بود، چنان که یک لحظه از حق تعالی غایب نشود.»
تذکره الاولیا، عطّار
تحلیل متن
این متن را میتوان در کنار متن دیگری از «اسرار التوحید» دید:
«شیخ ما را گفتند: که فلان کس بر روی آب میرود. گفت: سهل است چَغْزی و صَعوهای نیز بر روی آب میرود. گفتند: فلان کس در هوا میپرد. گفت: زغن و مگس نیز در هوا میپرد. گفتند: فلان کس در یک لحظه از شهری به شهری میرود. شیخ گفت: شیطان نیز در یک نفس از مشرق به مغرب میرود. این چنین چیزها را چندان قیمتی نیست. مرد آن بود که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بخورد و بخُسبد و بفروشد و در بازار در میان خلق، ستد و داد کند و زن خواهد و با خلق درآمیزد و یک لحظه از خدای غافل نباشد.«
پیام اصلی متن: نکوهش زهد منفی
شعر خوانی: آفتاب حُسن
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
قلمرو زبانی: که: زیرا که (حرف ربط تعلیل)
قلمرو ادبی: استعاره: باغ و گلستان استعاره از چهرهی زیبا / قند استعاره از سخنان زیبا و دلنشین – تناسب: باغ و گلستان/ رُخ و لب – کنایه: بگشای لب کنایه از سخن گفتن/ بنمای رُخ کنایه از خود را نشان دادن
قلمرو فکری: ای معشوق، چهرهی زیبایت را به من نشان بده؛ زیرا آرزوی دیدن زیباییهای تو را دارم و با من سخن بگو؛ زیرا آرزوی شنیدن حرفهای همچون قند تو را دارم
ای آفتاب حُسن برون آ دمی ز ابر
کان چهرهی مُشَعشَع تابانم آرزوست
قلمرو زبانی: مُشَعشَع: «درخشان، تابان «سابقهٔ مشعشع او موجب شهرت وی گردید» ضح. به این معنی از ترکی وارد فارسی شده است. منظور چهرهٔ شمس مراد مولانا است.
قلمرو ادبی: آفتاب حُسن: تشبیه/ مراعات نظیر: آفتاب، تابان، ابر.
قلمرو فکری: ای معشوق زیبا، برای لحظهای هم که شده نقاب از چهرهات بردار؛ زیرا آرزوی دیدن آن صورت زیب و درخشان تو را دارم.
گفتی ز ناز «بیش مرنجان مرا، برو»
آن گفتنت که «بیش مرنجانم» آرزوست
قلمرو زبانی: از روی ناز گفتی. «ز روی ناز» قید حالت.
قلمرو ادبی: تکرار: بیش مرنجان
قلمرو فکری: از روی ناز گفتی مرا بیش از این میازار، باز دلم میخواهد که آن سخن را از دهان تو بشنوم.
زین همرهانِ سست عناصِر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
قلمرو زبانی: سست عناصر: با «سست رگ» و «سست ریش» و «سست بنیاد» مترادف است؛ یعنی ضعیف و تنبل، زبون، بی حمیّت، بی درد. هم از این رو در تقابل با آن، شیر خدا (علی) و رستم دستان را آورده است.
قلمرو ادبی: استعاره: شیر خدا استعاره از حضرت علی (ع) / رستم و حضرت علی (ع) نماد جوانمردی و وفاداری هستند – کنایه: دلم گرفت کنایه از ناراحت بودن
قلمرو فکری: از این همراهان سست عنصر و پیمان شکن بسیار ناراحتم. آرزوی دیدن حضرت علی و رستم دستان را که وفادار و جوانمرد هستند، دارم.
دی شیخ با چراغ همی گشت گِردِ شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
قلمرو ادبی: این تلمیح نیز معروف است؛ این شیخ، همان دیوژن یا دیوجانس است. در بی اعتنایی او به مردم گفتهاند: وقتی او را دیدند میان روز با فانوس روشن میگردید، سبب پرسیدند، گفت: انسان میجویم.
قلمرو فکری: دیروز آن فیلسوف بزرگ با چراغ در شهر میگشت و میگفت از انسانهای درندهخو و ظالم بیزارم و به دنبال انسان واقعی میگردم.
گفتند یافت مینشود، جستهایم ما
گفت: «آن که یافت مینشود آنم آرزوست
قلمرو زبانی: «م» در آنم نقش اضافی دارد، آرزویم است.(جهش ضمیر)
قلمرو ادبی: تکرار یافت مینشود – واجآرایی: تکرار صامت «ف»
قلمرو فکری: در پاسخ او میگفتند، ما نیز به دنبال «انسان» گشته و جستوجو کردهایم؛ اما نیافتهایم. گفت: «من هم آروزی همان انسانی را دارم که یافت نمیشود.»
پنهان ز دیدهها و همه دیدهها از اوست
آن آشکار صنعت پنهانم آرزوست
قلمرو زبانی: «م» در پنهانم نقش اضافی دارد، آرزویم است. (جهش ضمیر)
قلمرو زبانی: تلمیح به آیهٔ 103 سورهٔ انعام اشاره دارد: «لا یدرکه الابصار و هو یدرک الابصار لا» چشمها او را نمیبینند و او بینندگان را میبیند.
قلمرو فکری: آشکار صنعتِ پنهانم: صانع جهان، آن خدایی که آثار صنع او آشکار است و خود از دیدهها پنهان است.
غزلیات شمس، جلال الدّین محمّد مولوی
درک و دریافت (صفحهٔ 67 کتاب درسی)
1- سه بیت نخستین این شعر را با توجّه به گونۀ «ادب غنایی » بررسی کنید.
2- دربارهی دنیای آرمانی شاعر توضیح دهید.
مولانا از همراهان سست عنصر و حاکمان ظالم خسته شده و زندگی برای او در این دنیا مشکل شده است. فردی با روح لطیف عارفانه همچون مولانا طاقت دیدن وحشیگریها، درندهخوییها و ستمهای همنوعان خود را ندارد. روح بزرگ او این خشونتها را بر نمیتابد؛ بنابراین، خالصانه آرزوی دیدار «انسان و انسانیت» را میکند و امیدوار است دنیایی را تجربه کند که در آن عدالت پیامبران، صلحطلبی عارفان، وفای به عهد اسطورهها و در یک کلام «انسان کامل» وجود داشته باشد.
واژهنامه
پرورده: پرورش یافته
جمله: همه، سراسر
جهانگیر: گیرندۀ عالم، فتح کنندۀ دنیا
جهد: کوشش، تلاش، سعی
چارهگری: تدبیر، مصلحت اندیشی
خنیده: مشهور، معروف، نامدار؛ خنیده نامتر گشتن: مشهورتر شدن، پرُ آوازهتر شدن
خویشان: جمع خویش، اقوام
رایت: بیرق، پرچم، دِرَفش
سرشت: فطرت، آفرینش، طبع
سست عناصر: بیاراده، بیغیرت
غایت: پایان، فرجام، نهایت
گزاف کاری: زیادهروی، بیهوده کاری
محمل: کجاوه که بر شتر بندند، مهد
مشعشع: درخشان، تابان
موسم: زمان، هنگام
حتماً بخوانید: