داستان عاشقانه یک پسر ساده دل به دختری خیانتکار

داستان زیبا و آموزنده از عشق یک جوان ساده دل به یک کافر که او را از ایمان خدا جدا کرد و زندگی اش را تباه کرد.
جوان ساده ای که ناگهان مجذوب دختر شده بود، چشم از او بر نمی داشت، لحظه ای مدام به او نگاه می کرد. عشق دختر به دل شیخ افتاد. بلافاصله از مناره پایین آمد و بدون عبادت جماعت از مسجد خارج شد و به خانه دختر رفت.
پس از در زدن، پدر دختر در را باز کرد. مرد جوان خود را معرفی کرد و ماجرا را تعریف کرد، از دختری که صاحب خانه بود خواستگاری کرد. صاحب خانه هم قبول کرد و گفت: با توجه به موقعیت و آبروی شما، من هم موافق ازدواج شما هستم، اما یک اشکالی وجود دارد و آن این است که ما کافریم.
مرد جوان که فریب شیطان را خورده بود و کاملاً عاشق شده بود بلافاصله گفت: اشکالی ندارد. و من کافر می شوم. بلافاصله خروج از اسلام را اعلام کرد و کافر شد.
سپس پدر دختر گفت: البته باید قبل از ازدواج با دخترم ملاقات کنی تا شرط ازدواج را داشته باشی. مرد جوان قبول کرد و نزد دختر رفت. دختر کافر از مرد جوان خواست تا برای اثبات عشقش جرعه ای شراب بنوشد. جوان فریب خورده بلافاصله پذیرفت و جرعه ای را که برایش آورده بودند خورد.
دختر شراب خواری را ترک نکرد و گفت: آخرین شرط من این است که قرآن را در مقابلم پاره کنم. مرد جوان که در یک قدمی خود را در حال ازدواج با دختری می‌دید، آخرین شرط او را پذیرفت و بعد از اینکه یک جلد قرآن برای او آوردند، در مقابل چشمان دختر و پدرش قرآن را پاره کرد.
ناگهان دختر عصبانی شد و بر سر مرد جوان فریاد زد: از خانه ما برو بیرون. تو که 30 سال به خاطر یک دختر به نمازت پشت کردی، چه تضمینی هست که مدتی بعد از یک دختر دیگر به من که تازه وارد زندگیت شده ام پشت نکنی؟!
جوانی که از بین رفته بود با ناراحتی خانه کافر را ترک کرد و سپس برای همیشه شهر را ترک کرد. سرنوشت جوان به خاطر نگاهش به نامحرم این بود.

مجموعه: مجله اینترنتی تشویقی