مجله گردشگری

پربازدیدترین‌ها
لینک های مفید

داستانی زیبا از میوه های غمگین

Picture of به قلم زود نیوز
به قلم زود نیوز
سرفصل‌های مقاله


داستانی زیبا از میوه های غمگین

داستانی زیبا از میوه های غمگین

دنبال کردن غذا بود. در حیاط قدم می زد و با شنیدن صدایی بو کرد. رفت جلو. یکی مقدار زیادی میوه دیدم هستی سطل بازیافت گریه کردند.

پیشاپیش پرسید: میوه!! چرا داخل سطل بازیافت چرا اینقدر زخمی و بی حال هستی؟

گلابی بزرگ آن که فقط یک لقمه خورد گفت: می خواهی بدانی؟ پس به من گوش کن که از تو تعریف کنم. دیشب تولد بود، همه جا را روشن کردند سیب، گلابی، آلو و هلو آورده شده. من و دوستانم داخل جعبه میوه ما بودیم. اول ما را در استخر انداختند. نمیدونی چقدر پول داد

داستانی زیبا از میوه های غمگین

یکی آلوهای بزرگ از سطل زباله بیرون آمد و گفت: با آب بازی کردیم، بالا و پایین پریدیم و خندیدیم. وقتی بازی تمام شد، ما را در سبدهای بزرگ انداختند.

یکی هلوی بزرگ اما نیمه ناله کرد و گفت: اول به من نگاه کن ببین چقدر زشتم. من دیگه اصلا خوشحال نیستم چون الان یه آدم خرافات هستم. سپس ادامه داد سبد ما بودیم. اول از همه با یک حوله تمیز خشکم کردند تا پوستم بدرخشد…

داستانی زیبا از میوه های غمگین

هلو گریه کرد و نتوانست حرفش را تمام کند.

سیب گفت: راست می گوید: من هم در سبد بودم. سپس همه ما را خشک کردند و در یک کاسه کریستالی بزرگ گذاشتند. نمیدونی چقدر زیبا بودیم مهمان ها که آمدند همه به ما نگاه کردند و گفتند.

یکی خیار زخمی در میان میوه فریاد زد: اما چه فایده؟ آنقدر شیطون بودند که همگی یکی از ما و فقط یکی را گرفتند گسنی در زد و پرتاب کرد. یکی زیر پا، یکی زیر پا یک صندلی، یکی در باغ همه جا پراکنده بود. جارو بیچاره به هر حال ما را بلند کرد.

بیشتر بخوانید  پیام تبریک روز پرستار به همسر

داستانی زیبا از میوه های غمگین

زودتر به حیاط نگاه کرد و جارو کنار باغ افتاد. معلوم شد او خسته است. گریه کرد و گفت: چه مهمان بدی اینجا دارم. میهمانان من دوست ندارم. سپس از در خارج شد و با ناراحتی بیرون رفت.

منبع: آل البیت


ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید.
ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید.
نظرتون رو بنویسید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *