آموزش کامل درس نهم فارسی هشتم |
نوجوان باهوش
میرزا ابوالقاسم فراهانی توانایی عجیبی در حفظ اشعار و مطالب داشت. اگر شعری را تنها یکبار برای او میخواندند، آن را به طور کامل حفظ میکرد. همین باعث شده بود که پدربزرگش میرزا محمّدخان که خود شاعری سرشناس در شیراز بود، نوهاش را به همراه خود به مجالس شعرا ببرد. یکبار که قائم مقام به همرا پدربزرگش به یکی از این مجالس رفته بود، مردی خارجی را دید. پدربزرگش او را به آن مرد معرّفی کرد و به میرزا ابوالقاسم گفت: «برای ایشان شعری بخوان. وی فارسی را خوب میفهمد». قائم مقام فراهانی پرسید: «قصیده بخوانم یا غزل؟» آن شخص گفت: «غزلی از سعدی برایم بخوان».
میرزا ابوالقاسم لحظهای مکث کرد، چشمانش را بست وشروع به خواندن کرد:
«به جهان خرّم از آنم که جهان خرّم از اوست
عاشقم بر همه عالَم که همه عالَم از اوست
در جهان خرم و خوشحالم چون که جهان و خرمی و خوشحالی آن را خدا خلق کرده است. من عاشق هستم عاشق همه دنیا و آفریدههای آن هستم آن هم به خاطر این که همه عالم را خدا آفریده است.
به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقی است
به اردات بکشم درد که درمان هم از اوست»
با عشق و علاقه و شیرینی زهر را مینوشم (هر سختی و رنجی را میپذیرم) زیرا معشوق زیبا روی من آن را به من عرضه میکند و هر دردی که از جانب او باشد با دل و جان و با میل و رغبت تحمل میکنم و میپذیرم. زیرا درمان همه دردها همین معشوق زیباروی من است.
آن مرد از شادی چشمانش درخشید و با لهجهٔ خاصّی گفت: «فوقالعاده است!».
پدربزرگ قائم مقام گفت: «شعر سعدی فوقالعاده است یا شعرخوانی میرزا ابوالقاسم؟»
آن خارجی گفت: «هر دو، هم شعر سعدی و هم شعر خوانی نوهٔ شما…».
وقتی آن شخص پی برد که میرزا ابوالقاسم در ریاضی، فلسفه، حکمت و علوم قرآنی نیز استعداد بینظیری دارد، گفت: «قدر این نوجوان را بدانید. من آیندهٔ درخشانی برای او میبینم». آری قائم مقام به کمک هوش و استعداد سرشار خود بعدها یکی از مردان نامی کشورداری و سیاست شد.
آشپززادهٔ وزیر
هیاهوی کلاغها سکوت باغ را میشکست. برف به آرامی میبارید. صدای کلاغها گوش محمّدتقی را آزار میداد؛ صدای استاد را از پشت درهای بسته به سختی میشنید.
روزهای زیادی بود که محمّدتقی سینی غذا بر سر میگذاشت و فاصلهٔ آشپزخانه تا مکتبخانه را یک نفس طی میکرد. غذا را به اتاق میبرد؛ پشت در مینشست و به بهانهٔ بردن ظرفها، به گفتههای استاد گوش میسپرد. چون قلم و کاغذی برای نوشتن نداشت، شنیدهها را بر کاغذ ذهن مینوشت و در دل تکرار میکرد.
حاصل ماهها پشت در نشستن و از سرما لرزیدن و دزدکی به درس گوش دادن، دانش دست و پا شکستهای بود که اندک اندک در قلّک ذهنش جمع شده بود.
باغ، دوباره طراوت و سرسبزی پیدا کرده بود. برگهای سبز، زیر نور گرم خورشید میدرخشیدند. شب تولد حضرت محمّد (ص) بود و قائم مقام فراهانی، مهمانهای زیادی را دعوت کرده بود. محمّدتقی به جای پدر، سینی شربت را برای مهمانها برد. شربتها را که داد، گوشهای ایستاد تا ظرفها را جمع کند. قائم مقام متوجّه او نبود. داشت از استاد، وضع درس بچّهها را میپرسید که استاد گفت: «بچّهها با استعداد هستند». محمّدتقی خوشحال شد. قائم مقام رو به پسرش کرد و گفت: «بگو ببینم محمّد، کاشف الکل که بود؟»
محمّد سکوت کرد و از گوشهٔ چشم به علی خیره شد. علی گفت: «من بگویم؟»
– بگو، تو بگو!
– معلوم است، ابن سینا.
نگاه تأسفبار قائم مقام چرخید روی برادر زادهاش و همان سوال را با نگاه از او پرسید. اسحاق گفت: «خیر، ابنسینا که شاعر است، کاشف الکل…» و سکوت کرد و به سرش کوبید. اتفاقاً محمّدتقی جواب آن سوال را میدانست امّا میترسید بگوید. لب گزید و منتظر ایستاد، ولی با خود فکر کرد: «بگذار لیاقت یک بچّه آشپز را ثابت کنم». این بود که سینی را کنار نهاد و جلو رفت و گفت: «اجازه هست من بگویم؟»
قائم مقام نگاهش کرد. همهٔ سرها به طرف او برگشت.
– بگو، اگر میدانی بگو!
محمّدتقی سرش را بالا گرفت و گفت: «محمّدبن زکریّای رازی».
چشمهای قائم مقام از تعجّب باز ماند. گفت: «آفرین بر پسر کربلایی محمّدقربان!».
قائم مقام رو به بچّهها کرد و گفت: «این شعر از کیست؟
ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیدهٔ ما را انیس و مونس شد»
ستاره ای در آسمان هستی پدیدار گشت و در این دنیا ارجمند گردید. و برای دلهای پریشان یار و همدم شد. منظور حضرت رسول است.
و اینبار هم چون هر کدام از بچّهها جواب غلط دادند، از محمّدتقی پرسید. همهٔ چشمها به دهان او خیره شده بود.
محمّدتقی گفت: «این بیت از خواجه حافظ شیرازی است».
جمعیّت که از این جواب به وجد آمده بودند، بیاختیار دست زدند و هلهله و شادی کردند. محمّدتقی سرانجام توانست با تلاش و پشتکار فراوان به مقام صدر اعظمی برسد و لقب امیرکبیر بیابد و منشأ خدمات فراوانی برای کشور عزیزش ایران باشد.
امیرکبیر، فرهادحسن زاده
گریهٔ امیر
میرزا تقیخان امیرکبیر از مردان نامدار تاریخ ایران است. وی حدود سال 1222 ه.ق. در هَزاوهٔ فراهان متولّد شد. در مورد هوش و ذکاوت امیر داستانهای بسیار بر سر زبانهاست.
در ماه صفر سال 1267 قمری به امیرکبیر اطلاع دادند که در شهر تهران بیماری آبله شیوع پیدا کرده است. امیر فوراً دستور داد که در تمام شهر و روستاهای نزدیک، برنامهٔ آبلهکوبی اجرا شود تا بیماری گسترش پیدا نکند.
چند روز پس از آغاز آبلهکوبی به امیر خبر دادند که مردم از روی جهل و نادانی و خرافات حاضر نیستند واکسینه شوند و در تمام شهر تهران فقط 330 نفر آبله کوبیدهاند. امیر سخت نگران شد. از قضا در همان روز مردی را که طفلش در اثر آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امیر به پدرش گفت: «ما که برای نجات بچّههایتان آبلهکوب فرستادیم». مرد با اندوه فراوان گفت: «جناب امیر، گفته بودند اگر آبله بکوبیم، بچّه جنزده میشود!».
امیر فریاد کشید: «وای از جهل و نادانی!». چند دقیقه بعد بقّالی را آوردند که او نیز بچّهاش مرده بود. این بار امیر دیگر نتوانست تحمّل کند و شروع به گریه کرد.
بعد از این ماجرا امیرکبیر با صدای رسا خطاب به اطرافیان گفت: «مسئول جهل مردم، ما هستیم. اگر ما در هر روستا و کوچه خیابانی مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم، این وضع پیش نمیآید. تمام بچّههای ایران، فرزندان حقیقی من هستند».
داستانهایی از زندگی امیرکبیر، محمود حکیمی
خودارزیابی (صفحهٔ 73 کتاب درسی)
1- پرسشهای قائم مقام فراهانی برای آزمایش فرزندانش چه بود؟
الف) کاشف الکل که بود؟
ب) این شعر از کیست؟
ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیدهٔ ما را انیس و مونس شد»
2- ویژگیهای مشترک امیرکبیر و قائم مقام فراهانی چیست؟ هر دو بزرگوار به صدر اعظمی رسیدند هر دو به کشور خدمات ارزندهای کردند. هر دو دلسوز مردم این آب و خاک بودند. هر دو نوجوانی پشتکار داشتند و برای رسیدن به آرزوهایشان تلاش کردهاند. هر دو به آداب و رسوم و فرهنگ ایرانی آَشنا بودند و بزرگان ایران را میشناختند.
3- خدمات قائم مقام فراهانی و امیرکبیر به ایران چه بوده است؟ قائم مقام در عرصههای سیاسی خدمات بسیاری انجام داد. قراردادهای مهم و ارزشمندی را برای ایران بست. امیرکبیر برای اولین بار در ایران مدرسهای به شکل امروزی به نام دارالفنون تاسیس کرد. روزنامه را انتشار داد. گروهی از دانشجویان را برای تحصیل به خارج اعزام کرد و جلوی ریخت و پاشهای درباریان را گرفت و…
دانش زبانی: وابستههای اسم (1) صفت بیانی
به جملههای زیر، توجّه کنید.
– دانشجوی کوشا، مقالۀ خوبی نوشت.
– باغبان مهربان، گلهای صورتی را کاشت.
گروههای اسمی جملههای بالا را در جدول زیر، میبینیم.
جمله |
گروه اسمی |
گروه اسمی |
1 |
دانشجوی کوشا |
مقالۀ خوب |
2 |
باغبان مهربان |
گل های صورتی |
در هر چهار گروه اسمی، واژهای که بعد از اسم آمده است، «صفت بیانی» است که دربارهٔ چگونگی و ویژگیهای اسم، توضیحاتی را بیان میکند. صفت بیانی معمولاً پس از اسم میآید و «وابستۀ پسین» اسم به شمار میآید.
در نمونههای بالا واژههای کوشا، خوب، مهربان و صورتی، صفت بیانی هستند.
گفتوگو (صفحهٔ 73 کتاب درسی)
1- دربارۀ یکی از شخصیتهای معروف استان، شهر، روستا یا منطقۀ خود تحقیق کنید و نتیجۀ آن را در کلاس گزارش دهید.
2- متن «آشپززادۀ وزیر» یا «نوجوان باهوش» را در کلاس نمایش دهید. فایل صوتی نمایش آشپززاده وزیر
فعالیتهای نوشتاری (صفحهٔ 74 کتاب درسی)
1- واژههای مهمّ املایی را از متن درس بیابید و بنویسید. فرزندان حقیقی، مسئول، اطرافیان، صدای رسا، خطاب، واکسینه، از قضا، حاضر، طراوت، ماه صفر، قلک، ذهن، قلم و کاغذ، ظرفها، هیاهوی کلاغها، فاصله، اسحاق، حکمت، استعداد بینظیر، انیس و مونس، حفظ اشعار و مطالب، قائم مقام، معرفی
2- در هر یک از جملههای زیر، صفتهای بیانی را بیابید.
– زنان اندیشمند، در سربلندی ایران عزیز، نقش مؤثر داشتهاند.
– من آیندهای درخشان برای این نوجوان میبینم.
– برگهای سبز، زیر نور گرم خورشید میدرخشیدند.
3- واژههای زیر را با صفتهای بیانی مناسب، گسترش دهید.
نمونه: حرم ⇐⇐ حرم مطهّر
مطالب: مطالب خواندنی
کاشف: کاشف توانا
لهجه: لهجهٔ شیرین
دریا: دریای طوفانی
همزه (ء) یکی از حرفهای الفبای زبان فارسی است. این حرف، مانند سایر حرفها در خطّ فارسی، حرکت گذاری نمیشود؛ بنابراین بهتر است بنویسیم «قائم» و نه «قائِم»؛ «مؤدّب» و نه «مؤَدّب».
در املای کلماتی مانند «جزءِ اول» و «شیءِ نورانی»، نشانهٔ «کسره» نیست؛ به این نشانه، «نقش نمای اضافه» میگویند.
در نوشتن واژههای عربی همزهدار نیز باید توجّه و دقّت کافی داشت؛ مانند «شأن، رؤیا، مؤسّس، لؤلؤ، رئوس، توطئه، ان شاءالله»
حتماً بخوانید: