شهید ابوالقاسم مقدسی در 25 تیر 1361 در عملیات رمضان به شهادت رسید. وی در وصیت نامه خود نوشت: “من مقداری پول پس انداز کردم.” من همچنین دوچرخه خود را می فروشم و پس انداز خود را به جبهه اهدا می کنم تا صرف هزینه های نظامی شود. ”
به گزارش ایسنا ، روزنامه جوان در ادامه می نویسد: برای دیدار با این شهید از عملیات رمضان ، با خواهرش فاطمه مقدسی گفتگو کردیم. پیش روی شما داستان های این خواهر شهید است.
کارگر ساختمانی
خانواده ما بزرگ و در مرکز خانواده ما پاکی ، روشنگری و همدلی بود. فضای زندگی ما با صدای قرآن فضای متفاوتی داشت. ما سه خواهر و شش برادر بودیم. ابوالقاسم در 11 نوامبر 1964 متولد شد و تا کلاس ششم درس نخواند. ابوالقاسم تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه انقلاب اسلامی در روستای گانی آباد به پایان رساند. در آن زمان پدر ما کشاورز بود و قبل از عزیمت به جبهه ، ابوالقاسم هم به عنوان دستیار پدرم کار می کرد و هم به عنوان برادر دیگرم که در ساخت و ساز کار می کرد.
شعرهای حماسی و جنگی
با شروع جنگ ، ابوالقاسم و چهار برادر دیگر برای دفاع از کشور به جبهه رفتند. مادر و پدرم اعتراضي به حضور بچه ها در ميدان جنگ نداشتند. مادرم برای ما تعریف کرد که وقتی ابوالقاسم می خواست به جبهه برود ، نزد من آمد و گفت: «مادر! “من تصمیم گرفتم که به جبهه بروم ، البته با رضایت شما.” باهم کنار آمدیم و او رفت. وقتی می خواست به جبهه اعزام شود خیلی خوشحال به نظر می رسید. وی چفیه خود را به گردن خود بست و در خانه راه می رفت و اشعار حماسی و جنگی را نجوا می کرد. وقتی به جبهه رفت ، به من و پدرش توصیه کرد که برای راندن او از خانه بیرون نروید تا احساس دلتنگی و بی حوصلگی نکنید. وقتی او به تعطیلات رفت ، همان روسری را که هنگام رفتن روی شانه های خود بسته بود ، به تن کرد.
ماه رمضان ، ایست بازرسی زید
ابوالقاسم سه بار به جبهه ها اعزام شد. وی برای اولین بار به کردستان رفت. وی در عملیات نزدیک بیت المقدس و آزادسازی هورامشهر از ناحیه پا مجروح شد. وی بدون اطلاع خانواده اش برای معالجه و جراحی در بیمارستان تبریز بستری شد و پزشکان توانستند چندین ترکش از بدن وی خارج کنند. برادرم پس از بهبودی به دامگان آمد و از بیمارستان مرخص شد. در مرحله سوم توسط بسیج به جبهه اعزام شد. سرانجام وی در عملیات رمضان به عنوان تیرانداز در خط مقدم حضور داشت و در 16 تیر 1361 در همان عملیات به همراه دو دوست و همکار دیگر به نامهای شهید علی مقدی و شهید محمد نجاری در خط دفاعی زید ایست بازرسی (شرق) بصره) آنها شهید شدند. پیکر مطهر برادرم را به زادگاهش ، روستای گانی آباد بردند و در آنجا به خاک سپردند.
پول فروش موتور
ابوالقاسم یک بسیجی شجاع و فرماندار مدار بود. برادرم مقداری پول از پول خود پس انداز کرده بود و در وصیت نامه خود به ما دستور داده بود که موتورش را بفروشیم و با پس انداز خود آن را به جبهه اهدا کنیم تا در هزینه های نظامی خرج کنیم. ابوالقاسم رزمنده ای شجاع و شاد بود که رفیق ما را تشویق و تشویق می کرد. او مردی وارسته و خداپسند بود. تمام افکار او در مورد حفاظت از میهن اسلامی و تقدس ارزشهای دینی بود. او در برابر گروه های ضدانقلاب موضع قاطعی گرفت. وی اطاعت از رهبری حضرت امام (ره) و حفاظت از میهن اسلامی را وظیفه خود می داند. او بسیار مهربان و مهربان بود. او در بین اعضای خانواده ما بسیار مهربان و متدین بود. او همیشه به مادرم می گفت: “مادر! هر آنچه لازم دارید به من بگویید. “من آن را برای شما درست می کنم.” ابوالقاسم از كودكي رفتار و شخصيتي قاطع و بردبار داشت. او با محبت و مهربانی با همسایگان و دوستانش رفتار می کرد و اجازه نمی داد از او آزرده شود. وی به دلیل سن کم ، دارای ذهن باز و تفکر بالایی در موضوعات مختلف بود. او به برادران خود توصیه کرد. او به پدر و مادرم احترام زیادی می گذاشت و به آنها ابراز عشق ویژه می كرد.
بخشی از وصیت نامه شهید
به امید پیروزی حقیقت بر دروغ و اسلام بر کفر و سلامتی رزمندگان و پیروزی آنها و آزادسازی کود از اشغالگران ، همه شما را به خدا می سپارم. روز قضاوت با ما ملاقات کنید! میریم کربلا داداش! خداوند! خداوند! شما را در روح مهدی ، تا انقلاب مهدی خمینی ، نگه دارید.
انتهای پیام