به گزارش خبرنگار فرهنگ آژانس تسنیم، کتاب “سفیر شیعه در غرب” یکی از کتابهای جدید مرکز اسناد انقلاب اسلامی است که به تازگی منتشر شده و روز یکشنبه 11 تیر در مراسمی ارائه می شود.
این کتاب مستندی در مورد مبارزات و تلاش های حجت الاسلام والمسلمین “محمد محقق لاهیجی” است. وی به عنوان اولین امام جماعت مسجد در هامبورگ و نماینده مستقیم آیت الله بروجردی ، در شکل گیری فعالیتهای مرکز اسلامی در هامبورگ نقش ویژه ای داشت. این ساختمان که توسط حجت الاسلام والمسلمین مهاجقی بنیان نهاده شد ، بعداً به پایگاه وحدت مسلمانان ، جذب و آموزش نیروهای انقلابی و گسترش اندیشه های مبارز توسط آیت الله شهید بهشتی تبدیل شد.
این کتاب اطلاعات جامعی در مورد مرکز اسلامی امام علی (هامبورگ) ، وضعیت شیعیان در آلمان ، روابط آنها با دیگر مسلمانان آن کشور و نحوه تعامل آنها با دولت آلمان ارائه می دهد.
در خاطرات محمد محقق در این کتاب می خوانیم:
این محقق توضیح داد که وقتی یکی از ایرانی ها در آلمان بمیرد ، پس از اطلاع به شهرداری ، ما جمع می شویم ، او را غسل می دهیم ، او را می پوشانیم و سپس تابوت او را در آمبولانس قرار می دهیم. داخل ماشین شخصی در حال تلاوت قرآن با صدای بلند است. اتومبیل های اسکورت دنبال کردند و شیعیان تا مدت زیادی تابوت را دنبال کردند. مراسم کامل مذهبی نیز در قبرستان مشاهده می شد. برای آلمانی ها بسیار دیدنی بود به طوری که یک زن و مرد مانع ما شدند و با احترام به مراسم تشییع جنازه نگاه کردند.
آلمانی بیمار گفت: “من مهندس عمران هستم.” پزشکان قادر به درمان من نبودند. از وقتی همسر و تنها پسرم فهمیدند دارم می روم ، آنها دیگر به دیدن من نیامده بودند. در اینجا آنها به شما احترام می گذارند ، به شرطی که سالم باشید و درآمد کسب کنید. اما وقتی می بینند وجود هیچ فایده ای ندارد ، آزاد می کنند … “لطفاً شرایط یک مسلمان را به من بگویید تا بتوانم مسلمان شوم و اگر می میرم ، جنازه ام را بردارید و به همان روش در قبرستان مسلمانان دفن کنید همانطور که شما. »
آقای مهاجگی گفت: “من اصول اسلام را به او گفتم و او صحبت كرد و به آن ایمان آورد. وی از پرستار خواست تا روی کاغذ بالای سر خود ، که مشخصات وی روی آن نوشته شده است ، “مسلمان” بنویسد و پرسنل بیمارستان به درخواست وی در حضور من این کار را انجام دادند. چند روزی که زنده بود ، به او دستور دادیم و دانشجویان و بازرگانان ایرانی مقیم هامبورگ هر روز با دسته گل و جعبه شیرینی به دیدن او می آمدند. اتاق او از همه شلوغ تر بود. وقتی از او دیدن کردیم از خوشحالی گریه کرد. یک روز بیمارستان گزارش داد که مهندس فوت کرده است. اجازه دهید بدن او را مطابق خواست او بپذیریم.
تعداد زیادی از ایرانیان و دیگر مسلمانان در بیمارستان حضور داشتند. هنوز جنازه را حرکت نداده بودیم که یک زن و پسر جوان حدوداً 20 ساله به سراغ من آمدند و گفتند: آقا! آیا می خواهید بدن مهندس را بگیرید؟ من گفتم بله. زن گفت: من همسر هستم و این جوان پسر مهندس است. حالا که او مرد ، ما را از درآمد خوب محروم نکنید. بدن او را به ما بدهید تا در اتاق تشریح دانشگاه بفروشد و آنها هزینه آن را می پردازند. گویی که مرگ مهندس کوچکترین تأثیری در قلب همسر و پسرش نداشته است و آنها فقط ناراحت بودند که ما جسد را به آنها تحویل نمی دهیم! گفتم: خانم! خوردن مرده در اسلام حرام است؛ او باید با احترام به خاک سپرده شود. سرانجام ما جسد را از بیمارستان بیرون آورده و در مراسمی خاص در قبرستان مسلمانان به خاک سپردیم. »
انتهای پیام /