احتمالاً نام مککینزی را شنیدهاید. این نام معمولاً در ارتباط با شرکتهای عظیمی مانند جنرالالکتریک، مایکروسافت و فورد ظاهرمیشود. در واقع، میتوان با اطمینان گفت که تقریباً هر شرکت بزرگی در مقطعی با این شرکت مشاوره، کار کرده است. مککینزی به غولهای دارویی، تنظیمکنندههای دولتی، خطوط هوایی، دانشگاهها، سازندگان سلاح و رسانهها و حتی به دولتهای ریاستجمهوری آمریکا -از جمله دولتهای اوباما و ترامپ- مشاوره داده است.
این شرکت که در 65 کشور فعالیت دارد، با رهبران برجسته تجاری، سیاسی و نظامی همکاری میکند. مککینزی بدون اغراق بزرگترین نام در تجارت مشاوره است. این شرکت که در سال 1926 تاسیس شد، 30 هزار نفر را در استخدام خود دارد؛ هر سال حدود دویست هزار نفر از باهوشترین دانشآموختگان جهان برای کار در مککینزی درخواست میدهند. کار در این شرکت علاوه بر اینکه نقطه عطف رزومه آنها خواهد بود که تقاضایشان را در بازار کار به طرزی باورنکردنی تغییر خواهد داد، ضامن به دست آوردن درآمدی بسیار بالاتر از شغلهای مشابه هم هست. کسانی که مدرک MBA دارند در صورت اشتغال در مککینزی ممکن است در سال اول 195 هزار دلار درآمد داشته باشند. علاوه بر این، عضویت در مککینزی به آنها اجازه میدهد تغییرات بزرگی را ایجاد کنند (حتی در مقیاس جهانی) که در هیچ شغل دیگری ممکن نیست. مککینزی بیش از 130 دفتر در سراسر جهان دارد و پیت بوتیگیگ، وزیر حملونقل ایالاتمتحده را از فارغالتحصیلان خود میداند. بسیاری اوقات مککینزی نه به یک شرکت یا شخص، که به یک کشور مشاوره میدهد؛ موقعیتی که برای دیگر شرکتهای مشاوره غیرقابل دسترس به نظر میرسد. ارزش این شرکت در حدود 5 /31 میلیارد دلار برآورد شده است.
مککینزی چگونه به این جایگاه رسیده است؟
اما واقعاً مککینزی چگونه این موقعیت را به دست آورده است؟ این پرسشی است که والت بوگدانیچ و مایکل فورسایت تلاش کردهاند به آن پاسخ دهند. کتاب آنها «مککینزی در شهر: تاثیرات پنهان قدرتمندترین شرکت مشاوره جهان» تلاشی بسیار خواندنی و جذاب برای پاسخ به این پرسش است. والت بوگدانیچ و مایکل فورسایت، خبرنگاران تحقیقی نیویورکتایمز، پروژه تحقیقی بسیار بزرگ و کاملی را به انجام رساندهاند. آنها با بیان نامهای دقیق و مشخص؛ افراد، پروژهها و سیاستمداران را به هم متصل میکنند و اسناد را از آرشیوها بیرون میکشند. این البته کاری است که دقیقاً از این دو نام بزرگ، با توجه به سابقه آنها انتظار میرفت. بوگدانیچ سه بار برنده پولیتزر شده است. فورسایت نیز به موضوعاتی مانند سیاست و چین و تلاقی آنها نگاهی موشکافانه دارد. او قبلاً در هنگکنگ مستقر بود. البته جای تعجب ندارد که مککینزی هم برای وزارت دفاع ایالاتمتحده و هم برای شرکتهای دولتی چین که به تقویت نظامی پکن کمک کردهاند، کار کرده است. شرکت مککینزی البته در موضعگیری اعلام کرده که بوگدانیچ و فورسایت «اساساً شرکت و کار ما را نادرست معرفی کردهاند».
با توجه به تحقیق جامعی که این دو خبرنگار انجام دادهاند و نتیجه آن در کتاب «مککینزی در شهر» منعکس شده است، این شرکت مشاوره با معرفی موفقیتآمیز خود به عنوان راهی برای انجام کارهای خوب، از بر عهده گرفتن نتایج کارهایش اجتناب کرده است. در فصل «ثروت بدون گناه: ارزشهای مککینزی»، نویسندگان جزئیاتی را بیان میکنند حاکی از اینکه شرکت مشاور برجسته جهان ادعا میکند که نهتنها درگیر بهبود عملکرد شرکتها و دولتها، بلکه زندگی مردم و جامعه بهعنوان یک کل است. ادعایی که از نظر بوگدانیچ و فورسایت، نهتنها دروغ که عمیقاً گمراهکننده است. در واقع، آنها استدلال میکنند که ارزش اصلی بیانشده مککینزی -که بهطور پیوسته شماره یک در فهرست متغیر پانزده ارزش رسمی شرکت در طول چندین دهه بوده است- در واقع منشأ مشکلات عمیق آن است. «منافع مشتریان را مقدم بر شرکت بشمارید» ممکن است خوشخیم به نظر برسد، اما اگر افراط شود، میتواند مشکلساز باشد- بهویژه زمانی که مشتریان مشکوک را قبول میکنید و مایل هستید که منافع آنها را مقدم بر نگرانیهای اجتماعی گستردهتر قرار دهید. این اتفاقی است که به نظر نویسندگان در مککینزی رخ داده است و آنها تلاش میکنند در کتاب خود این ادعا را ثابت کنند و با توجه به عکسالعملها میتوان گفت موفق هم بودهاند.
نویسندگان اثر انگشت مککینزی را در اکثر رسواییهای شرکتهای بزرگ نسلهای اخیر، از تنباکوی بزرگ در دهه 1950 تا شرکتهای داروسازی در سالهای منتهی به رسواییهای مواد مخدر، پیدا کردند. چشمگیرترین تلاش آنها برای دخالت دادن این شرکت در فهرست بلندبالایی از آسیبهای اجتماعی و اقتصادی گستردهتر مانند نابرابری درآمد، توخالی شدن طبقه متوسط و بحران مالی 2008-2007 است. برای رهبرانی که باعث تغییر در سازمانهای بزرگ میشوند، این به عنوان یادآوری مهمی از نقش گسترده مشاورهها عمل میکند. مککینزی ممکن است «فقط یک مشاور» بوده باشد، اما توصیههای این مشاور عواقب جدی داشت. تشخیص اینکه چگونه استراتژیها، بهویژه در حوزههای بازسازی و کارایی، میتوانند بر اقتصاد جهانی، زندگیها و شکلدهی به صنایع تاثیر بگذارند، ضروری است. این شرکت ادعا میکند که به مشتریان کمک میکند تا سیاستها و استراتژیهای نوآورانهای را برای ماندن در رقابت ایجاد کنند. در طرح بزرگ، نوید تقویت اقتصاد و تبدیل جهان به مکانی بهتر را میدهد. اما در واقعیت، فرمول موفقیت آن کاملاً کاهشدهنده است.
روند کاری معمول مککینزی شامل کاهش هزینهها، اخراج کارگران و کاهش اقدامات ایمنی «غیرضروری» است. نتایج این اقدامات اما، بهویژه برای کارگران اغلب فاجعهبار است. اما جالب است که حتی وضعیت مشتریان هم در مواردی بعد از انجام اقدامات مورد توصیه مککینزی بدتر شده است.
مککینزی در شهر
یکی از مثالهای مطرحشده در کتاب، شرکت فولاد ایالاتمتحده است. این شرکت زمانی سودآورترین شرکت فولاد جهان بود، تا سال 2014 که با مشکل مواجه شد و نتوانست با نوآوری در صنعت همگام شود. مدیرعامل جدید از مککینزی دعوت کرد تا اوضاع را تغییر دهد. طبق معمول، مککینزی دهها کارگر را اخراج کرد. در ابتدا قیمت سهام افزایش یافت. اما تا سال 2015، زیان به 75 میلیون دلار رسید. حتی بدتر از آن، مککینزی با وجود اعتراضات کارگران، تعدیل کارکنان و تعمیر و نگهداری خطرناکی انجام داد. بهزودی، دو کارگر در حوادثی که مستقیماً به کاهشها گره خورده بودند دچار برقگرفتگی شدند. در اعتراضات پس از مرگ، کارگران خشمگین شروع به سر دادن شعار «مککینزی بد است!» کردند. اما در نهایت این شرکت فولاد آمریکا بود که مبلغ ناچیز 14500 دلار غرامت پرداخت کرد. مشاوران مککینزی با هیچ عواقبی مواجه نشدند. همین چرخه در دیزنیلند تکرار شد. با وجود هشدارهای کارکنان در مورد ایمنی سواری، مککینزی کاهش عمده تعمیر و نگهداری را برای افزایش سود انجام داد. بهزودی، حوادثی به وقوع پیوست- از جمله دو مرگ غمانگیز. اما باز هم مککینزی مسئول شناخته نشد. این الگوی نگرانکننده به زعم نویسندگان نشان میدهد که مککینزی چگونه پشت تصویر معتبر خود پنهان شده و اقدامات خود را انجام میدهد. برای ارضای منافع شرکت، اقدامات سختگیرانه و کمهزینه را توصیه میکند. برای مککینزی، این فقط یک تجارت است. اما برای مردم عادی، میتواند فاجعه و ناامیدی را بیان کند. اینکه ارتباط عمیق مککینزی با بسیاری از این شرکتها و سیاستها بهخوبی شناخته نشده است، تا حدی تابعی از رفتار وسواسآمیز این شرکت بر پنهانکاری است که از طریق شبکهای از توافقنامههای سختگیرانه عدم افشای اطلاعات اعمال میشود. این باعث میشود که گزارشی که در «مککینزی در شهر» ارائه میشود، مهمتر هم محسوب شود.
موضوع دیگر در مورد مککینزی تضاد منافع است. پتانسیل تضاد منافع زمانی افزایش مییابد که یک مشاور به چندین طرف در یک معامله یا فضای سیاستگذاری یکسان مشاوره دهد. احزابی که طبیعتاً دارای منافع متضاد هستند، مشاوره به تنظیمکننده و تنظیمشده، کار با نماینده هر دو طرف در قراردادهای پرسود دولتی، و مشاوره برای تسهیل به برونسپاری و همزمان مشاور دریافتکننده این برونسپاریها بودن نمونههای معمولی از تضاد منافعی هستند که شرکتهای مشاور با آن روبهرو میشوند. اگر کسی با FDA و همزمان با شرکتهای سیگار بر روی استراتژیهای مربوط به تنباکو، سیگار کشیدن و سلامتی کار کند، احتمالاً با تضاد منافع جدی مواجه خواهد شد. وضعیت مشابهی در مورد بحران مواد مخدر که ایالاتمتحده را فرا گرفت و بحران مسکن وجود دارد.
شرکتهای مشاوره اغلب با نپذیرفتن کاری که در آن اهداف پروژه با یکدیگر در تضاد است از چنین موقعیتهایی اجتناب میکنند. وقتی این کار بهدقت انجام شود، از ورود شرکتها به روابط متضاد جلوگیری میکند. برای مثال، شرکتهای حسابرسی جهانی، فرآیندهای دقیق و سیستمهایی خودکار برای کمک به مدیریت این موضوع دارند. این فرآیندهای مدیریت ریسک سخت، اما ضروری هستند. هنگامی که نپذیرفتن کار یکی از طرفین یک گزینه نیست، یا از نظر تجاری بسیار مضر است، شرکتها سعی میکنند با ایجاد «دیوارهای چینی» داخلی، تعارضات را مدیریت کنند. اینها به منظور جلوگیری از انتقال اطلاعات محرمانه از یک تیم پروژه به تیم دیگر است. اینکه این دیوارها چقدر خوب کار میکنند به شرکت و مهمتر از آن به افراد درگیر بستگی دارد. این امر مستلزم آن است که مشاوران و شرکا عمیقاً به رازداری و اخلاقیات متعهد باشند، آن هم در حالی که با رعایت نکردن این موارد میتوانند به سودهای کلان و پیشرفت شخصی برسند و واضح است که این نبرد نابرابر در بسیاری موارد با شکست مواجه میشود. اتفاقی که به عقیده نویسندگان در مککینزی عامدانه و در سطح شرکتی و نهفقط افراد به تعداد رخ داده است. هرچه در «زنجیره فرماندهی» در این شرکتهای مشاوره بالاتر برویم، این تیمهای متقابل به هم نزدیکتر میشوند. نقطهای در سلسلهمراتب وجود دارد که در آن دو پروژه متناقض به یک فرد، معمولاً یک فرد ارشد، گزارش میدهند. در سطوح ارشد، درآمد و سود تعیینکننده پاداش است. این یک موقعیت دشوار است که واقعاً اخلاق فرد را آزمایش میکند. هنگامی که یک شرکت مشاوره فهرست مشتریان یا توصیههای خود را فاش نمیکند (به دلیل ملاحظات محرمانه)، تشخیص تضاد منافع بسیار دشوار میشود. باید تحقیقات دقیقی را آغاز کرد که صنعت را در برمیگیرد و به اسناد محدود دسترسی دارد. این کاری است که نویسندگان این کتاب انجام دادهاند. علاوه بر این، آنها با تعداد زیادی از افراد آشنا با پروژههای مککینزی مصاحبه کردند. در فصلی که به سرکوب مهاجرت از سوی دونالد ترامپ میپردازد، اظهارات نویسندگان خواننده را وحشتزده میکند. اگر بخواهیم منصف باشیم، نویسندگان همچنین درباره انزجار بسیاری از کارمندان مککینزی با آشکار شدن دخالت شرکت در این موضوع صحبت میکنند. این دسته از کارمندان با اعتراضات خود باعث شدند شرکا و مدیرانی که به اداره مهاجرت خدمت میکنند دوباره تصمیمات خود را مرور کنند که البته احتمالاً به نتیجه متفاوتی منجر نشده است. کتاب در ادامه به موضوعات دیگری از جمله پروژههای خارجی انرون، والاستریت و مککینزی در بریتانیا، آفریقای جنوبی و عربستان سعودی میپردازد. البته موارد مثبتی نیز در مورد سیاستهای شرکتی در کتاب مطرح میشود؛ مثلاً در بسیاری از سطوح، تعهد تاریخی مککینزی به ارزشهای بزرگتر، ستودنی و واقعی به نظر میرسد. این کتاب توضیح میدهد که مشاوران جوان شرکت میتوانند از کار بر روی پروژههایی که به آنها اعتراض دارند خودداری کنند و تشویق میشوند که نظر خود را بیان کنند. البته نویسندگان اعتقاد دارند این سیاست تا حدی به این دلیل است که شرکت همچنان به جذب بیش از سهم خود از متخصصان جوانی که هم با استعداد و هم آرمانگرا هستند ادامه دهد و برای این دسته از فارغالتحصیلان جذاب باقی بماند.
بسیاری از آنچه در این کتاب گفته میشود احتمالاً برای کسانی که با صنعت مشاوره آشنا هستند تعجبآور نخواهد بود. اما برای کسانی که به این صنعت آشنا نیستند، اطلاعات مهم و جالب بسیاری وجود دارد. اینکه چه بخشهایی از مطالب این کتاب را میپذیرید و چه بخشهایی را نمیپذیرید کاملاً در اختیار شماست. اما یک مرور سریع در اینترنت و شبکههای اجتماعی نشان میدهد که این کتاب خشم را در برخی از بخشها برانگیخته است. «مککینزی در شهر» بهعنوان یک وجدان بیدار در رابطه پیچیده بین مشاوره شرکتی، مسئولیتپذیری اخلاقی و اثرگذاری اجتماعی عمل میکند. به عنوان رهبر تغییر در یک سازمان بزرگ، ضروری است که بین پیگیری کارایی و رشد با توجه عمیق به پیامدهای اخلاقی تصمیماتمان تعادل برقرار کنیم. داستان مککینزی یک داستان هشداردهنده درباره عواقب بالقوه نادیده گرفتن این تعادل است. رهبران را تشویق میکند تا رویکردی جامع برای تغییر در پیش بگیرند؛ رویکردی که نهتنها موفقیت تجاری را در برمیگیرد، بلکه تعهد به نقش اجتماعی مثبت و مسئولیت اخلاقی را نیز شامل میشود. ایما موسیزاده