حکایت جالب گفت و گوی استاد و شاگرد درباره مرغ تخم طلایی


حکایت‌های کوتاه و داستان‌های آموزنده از بزرگان در گوشه و کنار کتاب‌های تاریخی نقل شده‌اند. این حکایات به زبان ساده نقل می‌شوند به طوری که برای همه قابل فهم و درک باشند. خواندن حکایت‌ کوتاه و پندآموز به سادگی و بدون هیچ کلاسی، درس اخلاق می‌دهد. 

حکایت های فارسی داستان های کوتاهی هستند که معمولاً با یک آموزه اخلاقی یا اخلاقی به پایان می رسند. آنها اغلب در قالب شعر یا نثر نوشته می شوند و موضوعاتی از قبیل خرد، عشق، دوستی و شجاعت را پوشش می دهند.

«حکایت» کلمه ای عربی است که به معنای «داستان» یا «روایت» است. حکایت های فارسی از دیرباز در فرهنگ ایرانی جایگاه ویژه ای داشته اند و در ادبیات فارسی تأثیر زیادی داشته اند.

در ادامه با یک حکایت جالب همراه ما باشید.

حکایت استاد و شاگرد 

شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع و گریه و زاری بود. در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را، بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت؛ او را، نظاره می‌کند!

استاد پرسید: «برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می‌کنی؟»

شاگرد گفت: «بگریه می‌کنم تا طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم بکنم، و برخوردار از لطف خداوند بشوم!»

استاد گفت: «سوالی می‌پرسم، با دقت به آن پاسخ ده.» شاگرد گفت : «با کمال میل استاد.» استاد گفت: تو اگر اگر مرغی را پروش دهی، هدف تو از پرورشِ آن چیست؟»

شاگرد گفت: «خوب معلوم است استاد. برای آنکه از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم.»

استاد گفت: «اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند، آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی شد؟»

بیشتر بخوانید  ۵۵۰ میلیون تومان پاداش پایان خدمت کارمندان در سال آینده

شاگردگفت: «خوب راستش نه…!نمی توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ، برای خود، تصور کنم!»

استاد گفت: « حال اگر این مرغ ، برایت تخم طلا دهد چه؟ آیا باز هم او را، خواهی کشت، تا از آن بهره مند گردی؟!»

شاگرد گفت: «نه هرگز استاد، مطمئنا آن تخم‌ها، برایم مهمتر و با ارزش تر، خواهند بود!»

استاد گفت: «پس تو نیز برای خداوند، چنین باش. همیشه تلاش کن، تا با ارزش تر از جسم، گوشت، پوست و استخوانت گردی. تلاش کن تا آنقدر برای انسان‌ها، هستی و کائنات خداوند، مفید و با ارزش شوی تا مقام و لیاقتِ توجه، لطف و رحمتِ او را، بدست آوری.

خداوند از تو گریه و زاری نمی خواهد! او، از تو حرکت، رشد، تعالی، و با ارزش شدن را می‌خواهد و می‌پذیرد، نه ابرازِ ناراحتی و گریه و زاری را…..!

دیدگاه شما درباره این حکایت چیست؟ چه مقدار از صحبت‌های استاد صحیح است؟ لطفا نظرات و پیشنهادات خود را در انتهای همین مطلب با ما و دیگر کاربران ستاره به اشتراک گذارید.

دیدگاهتان را بنویسید