داستان های قدیمی درباره کسری و باغبان!


یکی بود، یکی نبود، زیر گنبد کبود کسی نبود جز خدای مهربان.
یکی از روزهای پایانی فصل زمستان بود که یک پادشاه ایرانی به نام خسرو انوشیروان از کاخ خود بیرون رفت تا در شهر بچرخد و ملازمان پادشاه دور او را گرفتند. یکی گفت بیا برای گشت و گذار و شکار به کوه برویم. دیگری گفت: «بیا باغ های اطراف شهر را بگردیم. شخصی گفت: «پادشاه باید برای گردش در بازار شهر برود.» اما پادشاه تصمیم خود را گرفت و به وزیر گفت: «ما برای گردش به باغ‌های اطراف شهر می‌رویم.» از یکی از باغ‌ها عبور می‌کنیم. در باغ‌های بزرگ با درختان، پادشاه پیرمرد باغبانی را دید که با تلاش فراوان زمین را کنده و نهال گردو می‌کارد.
باغبان در قیافه خود نشانه های پیری و گذشت زمان را نشان می داد. کمرش خم شده بود و دستانش می لرزید، اما سعی می کرد نهال های بیشتری در زمین بکارد.
کسری که غرق در تماشای باغبان پیر بود، از تلاش زیاد او شگفت زده شد و با خود گفت: این پیرمرد همچنان حریص دنیا و مال دنیاست، با وجود خستگی و کهولت سن دست از کار نمی کشد و به راه خود ادامه می دهد. . تلاش کند.” باغ خود را گسترش دهد و درختان بیشتری بکارد.”
انوشیروان به خود آمد و سرش را از جیب متفکرش بیرون آورد و از باغبان پرسید: پیرمرد، خدا به تو قوت دهد، چه کار می کنی؟
باغبان که شاه را نمی شناخت به او پاسخ داد: بسیار متشکرم، می بینی من چه می کنم؟
پادشاه از او پرسید: در باغت چه نهالی می کاری؟
باغبان پاسخ داد: نهال گردو می کارم.
شاهنشاه گفت: در تو نشانه ای از جوانی نمی بینم، رنج و سختی های گذشته کمرت را چون کمان خم کرده و اکنون دستانت می لرزد. آیا امید به زندگی طولانی تری دارید؟ اینقدر زحمت می کشی و میوه این درختان را می کار.» محصولش را نخواهی دید و درو نمی کنی. پس چرا این همه رنج؟
باغبان پیر پاسخ داد: آنچه شما می گویید درست است. خورشید زندگی من در حال غروب است. شاید من نتوانم از این درختان میوه بچینم، اما بدانید که دیگران کاشتند و ما خوردیم و ما می کاریم تا دیگران بخورند.» انوشیروان از این گفتار نیک خرسند شد، درایت و هوشیاری و درایت باغبان را ستود.
گفتگوی خسرو با باغبان پایان یافت و در این هنگام یاران و خادمان پادشاه به دنبال او آمدند و باغبان پیر با دیدن غلامان شاه و هاشم متوجه شد که شخصی که با او صحبت می کند انوشیروان خسرو است. پیرمرد ترسید که مبادا اظهارات جسورانه او باعث رنجش پادشاه شود.
اما پادشاه که از رفتار و کار باغبان خشنود بود دستور داد این باغ را در اختیار باغبان قرار دهند و خداوند چند سال دیگر به او عمر داد تا زمان میوه دادن درختان و باغبان فرا رسید. میوه همان درختان را نزد شاه آورد و کار او انوشیروانا را شادتر کرد.

بیشتر بخوانید  هشدار کنفدراسیون فوتبال به بازیکنان عراقی برای استفاده ار ماسک


دیدگاهتان را بنویسید