داستانی جالب در مورد نی نی و سنجاب کوچولو


داستانی جالب در مورد نی نی و سنجاب کوچولو

داستانی جالب در مورد نی نی و سنجاب کوچولو

چند روز پیش، سنجابه هم نیست او به دنیا آمد و سنجاب کوچک یک برادر داشت. سنجاب ها بسیار کوچک و شور بودند. سنجاب کوچولو او از دیدن برادر کوچکترش بسیار خوشحال شد.

می خواست او را در آغوش بگیرد و با او بازی کند، اما مامان سنجاب اجازه نداد و گفت نی نی هنوز خیلی کوچک است. باید صبر کنید تا او بزرگ شود و بتواند با شما بازی کند.

داستانی جالب در مورد نی نی و سنجاب کوچولو

سنجاب می خواست با مادرش بازی کند، اما مادرش هم نمی توانست با سنجاب بازی کند، زیرا او مدام نی نی را در آغوش می گرفت.

سنجاب مدتی به اتاقش رفت و با اسباب بازی های او بازی کرد. اما خیلی زود حوصله اش سر رفت و خسته شد.

مادربزرگ سنجاب آمده است. سنجاب به سمت بابا دوید.

اما بابا خسته بود و حوصله اش را نداشت سنجاب کوچولو یک بازی.

داستانی جالب در مورد نی نی و سنجاب کوچولو

اما وقتی نشست جدید نیست بغل کرد و شروع کرد به بوسیدن و بازی با سنجاب.

سنجاب کوچولو ناراحت شد.

به اتاقش رفت و روی تخت خوابش برد و پتویی را روی سرش کشید. بعد از مدتی. غذای مامان سنجاب به نام سنجاب کوچولو آماده است.

سنجاب کوچولو جوابی نداد.

“پدر زنگ زد.”سنجاب بابا«بیا فندق پلو بخوریم.

داستانی جالب در مورد نی نی و سنجاب کوچولو

سنجاب کوچولو هنوز جوابی نداد.

مامان و بابا اومدن سمت سنجاب دیدند سنجاب ناراحته.

بابا سرفه کرد … اوه … اوه …

چرا سنجاب کوچولو نه تکان خورد و نه به بابا نگاه کرد.

داستانی جالب در مورد نی نی و سنجاب کوچولو

مامان گفت سنجاب عزیزم.

لب سنجاب کوچولو گریه کرد چشماش پر از آب شد گفت تو منو دوست نداری فقط نی نی دوست داری.

بیشتر بخوانید  50 متن و پیام عاشقانه انگلیسی کوتاه با معنی

مامان و بابا سرشان را پایین انداختند و کمی فکر کردند. دوتایی بعدی با هم دست سنجاب کوچولو او را بردند و از تخت بلندش کردند و به او پرتو زدند.

سنجاب کوچولو او خندید. مامان و بابای سنجاب دوباره سنجاب را در هوا تاب دادند. حالا سنجاب کوچولو با صدای بلند خندید.

داستانی جالب در مورد نی نی و سنجاب کوچولو

یک بار، یک صدا گریه سنجاب برخیز. مامان و بابا هنوز با سنجاب کوچولو بازی میکردن.

سنجاب برای آنها متاسف شد و جز صدای او چیزی نگفت نه نه نمی شنوی؟ بیا دهنش رو ببندیم

حالا مامان و بابا و سنجاب کوچولو هر سه با هم رفتند تا سنجاب را ساکت کنند.

منبع: تبجان


دیدگاهتان را بنویسید