داستانی جالب در مورد یک خرس تنبل


داستانی جالب در مورد یک خرس تنبل

داستانی جالب در مورد یک خرس تنبل

بهار آمدند و برف آب شد و برگ های درخت دوباره آمدند و همه حیوانات جنگل آنها بیدار شدند و با هم بازی کردند.

ولی خرس کوچک او هنوز خواب است و نمی داند که بهار آمده است. گوش کن هیسینگ می آید.

اکنون زمان تابستان. هوا گرم است و حیوانات جنگل بازی می کنند و لذت می برند. اما دوباره خرس کوچک این نیست آن کجاست؟

داستانی جالب در مورد یک خرس تنبل

خرس کوچک او هنوز خواب است. او نمی داند تابستان است.

پاییز است. برگ های درخت زرد، قرمز و نارنجی شده است. همه حیوانات برای زمستان آماده می شوند. ولی خرس کوچک کجاست؟

خرس کوچولو هنوز خوابه. او نمی داند که پاییز آمده است.

اکنون زمستان سایه! هیچ حیوانی در جنگل دیده نشد. همه بله خونه های گرمشون رفتند و خوابیدند. اما خرس کوچولو کجاست؟

داستانی جالب در مورد یک خرس تنبل

خرس کوچک بیدار می شود و می گوید: وای چه خواب خوبی. چقدر خوابیدم! الان زمستان است! من خیلی تنها هستم! و دوباره بخواب

بهار دو بار آمد و همه حیوانات شاد و سرحال آنها بودند. آنها با هم یکی هستند جشن بزرگ آنها کردم. اما خرس کوچولو کجاست؟

همه سر خرس کوچولو فریاد می زدند. خرس کوچک! بالاخره خرس کوچولو از خواب بیدار شد فصل بهار دیدن.

منبع: تبجان


بیشتر بخوانید  بیوگرافی نیلوفر کوخانی:زندگینامه بازیگر نقش رزی در سریال سرجوخه

دیدگاهتان را بنویسید