مدتی الاغ حوصله هیچ کاری را نداشت و همه در خانه نشسته بودند و می پیچیدند و می پیچیدند.
وقتی خیلی حوصله اش سر رفته بود ناگهان وجدانش به سراغش آمد و مدتی دعوا کرد تا اینکه یک بار وجدانش گفت:
بریم سینما، پارک، دریا، جنگل، کوه، دشت، معدن، علف ….. به دل.
الاغ دید بهتر از هیچی گفت: باشه.
و وجدان گفت: آه.
به طرز وجدانی آهنگی از یکی از الاغ های امروزی خواند و گفت:
اگر در حال حاضر تنها الاغ باشم، چه کنم؟
من عاشق این غرفه الاغی شدم که دوست دارم ببینمش
هیچ چیز بدتر از خودت نیست و من می گویم بخر تا باور کنی
من …….
آقای الاغ وقتی دید ماجرا خیلی خشک شده است گفت: می خواهم یک جوک وجدانی به شما بگویم، اما اینقدر نخندید که در خیابان بگویند شما خری هستید.
وجدان گفت: آه بگو ببینم.
الاغ گفت: الاغ می رود می گوید یک ساندویچ یونجه 51 پوندی با سس بنفش به من بده.
ساندویچ میگه: ساندویچ یونجه باچی اسپندیاناوا؟
الاغ میگه : با سس بنفش … فهمیدی ؟؟؟؟
ساندویچ می گوید: نه، الاغ پیر خورد.
بعد خر با خودش خندید.
وجدانش به او گفت: بی معنی
الاغ گفت نفهمیدی؟
وجدان گفت نه
الاغ گفت: من هم نفهمیدم. و وجدان گفت: آه.
رسیدن به سینما. تابلو خوانده بود:
سالن شماره یک: الاغ کونگ فو.
سالن شماره دو: خارکش عاشق.
سالن شماره سه: جزیره الاغ خوار.
سالن شماره چهار: یک الاغ تنها.
سالن شماره پنج: Donkey 2012
این در حالی است که «آقای هورسادا پس از پایان فیلم اجرای زنده در سالن دارد».
الاغ گفت: فکر می کنم وجدان یک کونگ فو چینی، پس فایده ای ندارد.
عاشق الاغ هم هندی است.
جزیره خروپف را هم دیدیم.
الاغ فقط عاشقانه است حالا دلمان داغ است. پس بریم فیلم Donkey 2012 رو ببینیم
چون ماهواره خیلی تبلیغ می کند. وجدان گفت: اوه.
خلاصه بلیط گرفت و رفت داخل، یکدفعه الاغ به الاغ نگاه کرد که یک لحظه احساس کرد تبدیل به الاغ دیگری شده است و ما متوجه شدیم که الاغ عاشق یک دل شده است نه صد تا. . جلو رفت و گفت: سلام به تنها بانوی دنیا. چند لحظه می توانم به شما فرصت بدهم؟
خانم خر گفت: برو خر مزاحم نشو.
الاغ گفت: خواهش می کنم، بیا کمی قدم بزنیم و بچریم، قول می دهم زیاد وقت شما را نگیرم.
خانم داد زد و گفت: برو اونجا خر، اگر نامزد ما را نمی بینی، من نامزد دارم.
اگر مرا ببیند به سرم می زند.
الاغ گفت: نامزدت کیه که من اونو نمیبینم؟؟؟
خانم خر اشاره کرد و گفت: می بینی؟ آن خر آرزوهای من که سوار بر الاغ سفید بالدار شد و دستم را گرفت و مرا به شهر یونجه خواب برد تا با هم چرا کنیم.
الاغ گفت: برو ای خر او خر است و تو الاغی، آن الاغ چگونه سوار الاغ دیگری شد و آمد دست تو را بگیرد؟ !!!!!!
خانم خر گفت: تو هم احمقی. حقیقت این است که او یک الاغ است، من یک الاغ و شما یک الاغ
اما بگذارید داستانی در مورد الاغی برایتان تعریف کنم که فکر می کرد می خواهم در مورد یک گاو به شما بگویم.
الاغ گفت تعریف کن.
می خواست تعریف کند که وجدان الاغ با چند بسته دانه رسید و گفت: سلام الاغ واقعا این الاغ و آن الاغ را می شناسی؟
الاغ گفت آره من تازه باهاشون دوست شدم ولی حالا باید بری اونجا بشینی.
وجدان گفت: اوه ……….. اما چرا؟
الاغ گفت: آخه مجلس خر است.
وجدان گفت آخه سریع گفت لااقل به من معرفی کن.
الاغ گفت: مقدمه نیست: این الاغ است و او الاغ دیگری است، همه خرها اینجا هستند.
وجدان گفت: اوه و او رفت.
خانم خر شروع به گفتن داستان خود کرد:
داستان ما از آنجا شروع می شود که یک روز الاغی که با کامپیوترش بازی های زیادی کرده بود شکوفا می شود و آن را می خرد و فکر می کند گاو است …
خلاصه ای از داستان او که به پایان رسید. الاغ از او پرسید: خوب این چه ربطی دارد؟
بانو خر گفت: ربطی نداشت، گفتم باید جو را عوض کنیم.
الاغ چه فضایی گفت؟
خانم خر گفت: این جوی خون ماست.
سپس الاغ گفت: اوه به این معنا.
بعد وجدانش از او فریاد زد: وای دلم گرم شد، داستان فوق العاده ای بود، پس باید برایم تعریفش کنی و رو به الاغ کرد و گفت: حوصله ام سر رفته، بیا بازی کنیم. .
در این بازی باید 5 بار متوالی بگویید: «من الاغم و اگر الاغ باشم، الاغ را الاغ می دانم».
الاغ گفت: من الاغم و اگر الاغم منظورم الاغ است.
یک دفعه الاغی پرید وسط حرفش و گفت من الاغ می گیرم، به خریدت شک دارم.
الاغ گفت چرا؟ الاغ گفت: اوه فکر کرد تو الاغی.
الاغ گفت: آه و رو به وجدانش کرد و گفت: فکر کردی من الاغ هستم؟ !!! مگر اینکه بهت گفتم تلاش نکن، عجله کن برو اونجا و تو هوا بازی کن. و وجدان گفت: اوه و او رفت.
وقتی وجدانش از بین رفت، الاغ به الاغ گفت: «الاغ، خودمان می خریم، پس چرا گفتی: فکر می کرد می خریم؟» فقیر به درستی فکر کرد که ما آن را می خریم.
خانم الاغ گفت: بذار یه داستانی برات بگم تا بفهمی.
الاغ اسمش را گفت؟ الاغ گفت: الاغی که فکر می کرد گاو است.
الاغ گفت: خوب، همین را تعریف کردی. فکر کردم خریدیمش
بعد خانم با خنده خرخر کرد و گفت: گفتی خریدی و خودت جواب دادی و شنیدی؟
وجدانش بهش داد زد و گفت: خب راست میگی آی سی بالا داری.
و الاغ گفت: اوه، حق با توست.
دیگر احمق های سینما که اعصابشان به هم ریخته بود و به خاطر حرف ها و سر و صدایشان نتوانستند فیلم را ببینند، شروع به داد و فریاد و پیچ و تاب کردند.
و هر الاغی که می دیدی می گفت: “این یک الاغ است!”
الاغ قصه ی ما بیرون آمد و یک بار الاغ با صدای بلند گفت: آخه فیلم گرفتی.
مورد دیگر این است که در اتاق انتظار نشسته و فکر می کند فیلمش خیلی خوب است و سریع به سالن می رود تا فیلم را ببیند.
بانو خر گفت: خر، فیلم را دیدی؟ الاغ گفت نه. بانو خر گفت: پس چرا گفتی فیلم فوق العاده ای است که همه خرهای سالن به فکر یک فیلم خوب باشند و تو بروی؟
الاغ گفت: در تلفن به خانم الاغ گفت: بابا منظورم خر ما با همین جریانات بود. خانم خر هم گفت: چند میخری؟
وجدان دوباره فریاد زد و گفت: آه.
الاغ و الاغ تعجب می کنند و می گویند چطور شنیدی؟
وجدان گفت: اگر الاغ جای من بود این را می فهمیدم.
الاغ و الاغ خانم می گویند: اوه راست می گویی.
(یکی از خوانندگان داستان می گوید پس نامزد بانو خره ها کجاست؟
به همین دلیل خوب است بدانید که لیدی الاغ توهم فانتزی دارد.)
خلاصه اینکه الاغ و خانم و کاندیدای خری خیالی به توافق رسیدند که بعداً همدیگر را ببینند.
بعد الاغ با وجدان به خانه آمد که ناگهان دید بخاری خانه خاموش است.
الاغ گفت: چه کسی بخاری را خاموش کرد؟
وجدان گفت: من و تو با هم خوش گذشت، حتما خاموش شده، شک نکن، می فهمی؟
الاغ قبول نکرد و گفت: فکر کردی من در طویله جلامو سفید کردم؟ نه… من فقط درس می خواندم. و نداند که الاغ تحصیلکرده چیزی نمی داند دلیلش را نمی پذیرد.
بعد صدایی آمد و گفت: خاموشش کردم.
الاغ گفت: تو چه الاغی هستی و اینجا چه کار می کنی؟
او پاسخ داد: من یک الاغ محافظ هستم و می دانی اگر همه الاغ ها مثل تو باشند چه می شود؟
الاغ گفت: نه.
الاغ امن گفت: دنیا خر تو می شود و این را هر الاغی می داند.
الاغ گفت: من از این منظر به این موضوع نگاه نکردم. !!!!!!!!!
خر صافی گفت: اگر فکر می کردید در مورد الاغ جدید به شما گفته نشده است، من از این منظر به آن نگاه نکرده ام و از آن منظر نیستم و نمی دانم چه دیدگاهی دارد.
الاغ صفتی گفت نمی دونم اما بذار یه داستانی برات تعریف کنم از الاغی که فکر می کرد می خواد از یه گاو برات تعریف کنه:
الاغ پرید وسط سخنرانی و گفت: میدونم نمیخوای بگی.
و وجدان گفت: آه.
خر صفتی نیز گفت: توصیه های امنیتی را جدی بگیرید و بروید.
دوباره وجدان و تنهایی در خانه. وجدانش رفت، مبل را گرفت و کنترل کرد و گفت: تلویزیون را روشن کنم ببینم کی وجدان جهانی دارد ؟؟؟!!!
در وسط خبر، مجری یک بار گفت: به خبری که به تازگی به دست ما رسیده توجه کنید:
این خبر به ما ربطی ندارد، اما چون به داستان ما ربط دارد، می گویم:
خبر این بود که:
مشتری می تواند خرید خود را درک کند و دستگاهی برای تعیین خرید بسازد.
صبح روز بعد همه خراش ها زیر دستگاه جدید رفت و دستگاه به هر الاغی که روی آن نشسته بودی می گفت: تو خری. و همه خرها از خریدهای خودشان خوشحال از آن بیرون آمدند و از خوشحالی شوخی کردند و زوزه کشیدند.
سپس نزد سازنده دستگاه رفت و پرسید: این دستگاه چگونه کار می کند؟
سازنده پاسخ داد: “مشکل”.
“می دانم که سخت کار می کند، اما چگونه؟”
سازنده دستگاه باز هم گفت: خیلی کار می کند.
الاغ گفت: اوه، قطعاً موضوع همین است.
سازنده دستگاه گفت: از کجا فهمیدی؟
و الاغ گفت : سخت !!!!
و وجدان گفت: آه.
………………………………………… ……………………………………………… ………………………. ……………
این داستان ادامه دارد…..
نویسنده و طراح: مهدی پویان
مجموعه: مجله اینترنتی تشویقی