دلم برای شوخی های شیطانی دوستم لک زده است
برای نفرین های ما که نفرین نبود بلکه صمیمیت بود
برای کتک زدن و دویدن و افتادن و خندیدن به دوستانم
برای قلدری دوستانم در حیاط مدرسه و کلاس درس
برای دوبرابر کردن غذای دوستم
برای گیج کردن و نوشتن یک دفترچه
برای زمزمه کردن در کلاس
برای عصبانی کردن معلم
برای اینکه من را به دفتر مدرسه بفرستند و مدیر مدرسه و سازمان دهنده را کتک بزنند
برای “آقا برو دستشویی”
برای «پروردگارا، آب بخورم»
برای “آقا… چیزی شما را آزار می دهد”
برای…
برای آزار پذیرایی و لگد زدن و دفنشون..
برای استرس امتحانات و مرتب کردن صندلی کلاس، زنگ تقلب سرگرم کننده
همیشه در هر کلاس 14 کلاس عربی وجود دارد
به طوری که یک بار دیگر مدیر یا ناظم یا هر معلم یا دبیری که به کلاس ما می آید به ما می گوید:
«کلاس شما شیطون ترین، بی نظم ترین و تنبل ترین کلاس این مدرسه است.
برای بیرون آمدن زنگ تفریح، کلاس را ترک کنید و از پله ها بالا و پایین بروید.
برای یک کل با یک کلاس از مواد غذایی بالاتر از همه، و به خصوص مزخرف
پس باز هم تمام دغدغه ام این است که معلم روزی به مدرسه نیاید و ما از دست درس و معلم خلاص شویم (چه برسد به اینکه چه دعاها و سخنانی در مورد مرگ و بیماری معلم یا آشنایانشان گفتیم).
میخوام یه بار دیگه حالم خوب بشه و ناظم اعصابمو بخوره با سیستمی سازی و اطلاع رسانی از جلو…
دلم برای تکیه بر کلمات معمولی تنگ شده و عصبی می شوم.
دلم برای زمزمه بالای خط و بیرون کشیدن مدیر از خط تنگ شده و ….
دلم برای اخراج شدن از کلاس تنگ شده چون تکالیفم را انجام ندادم…
دلم برای احمق ترین نخبه کلاسمون تنگ شده که همیشه مسخره اش میکردیم ولی اگه یه روز سر کلاس نمیومد کلاسمون خوب نمیخندید و خسته کننده بود.
برای اینکه کلاس احمق یک بار دیگر چهره عبوس معلم ریاضی را از چهره اش محو کند و بفهمد که او هم مثل بقیه معلم ریاضی است و بخندد و این و آن را بداند (منظورم توهین به شما نیست، این را بدانید قطعه احساسی است؛ خوب، بریم)
دلم برای بچه باهوش کلاس تنگ شده که به زودی می آید و تمرین های سختی را از دفترش می نویسیم و به معلم نشان می دهیم…
برای شاعر همکلاسمان که با ردیف ها و آهنگ های قافیه اش باعث خنده و شادی می شد و ما او را بیشتر از حافظ و سعدی دوست داشتیم چون مجبور نبودیم آهنگ هایش را برای امتحان حفظ کنیم…!!!
برای زنگ ادبیات و «آقا بخوانیم آقا بخوانیم»
برای آموزش دینی و درجه بندی با مسائل کلیدی (ایمان، تقوا، عمل صالح)
برای کلاس های ریاضی و حل معادلات و نابرابری ها و معادلات خواب
در کلاس فیزیک، آن شخص و آن جعبه و جهت افق و ضریب اصطکاک که هر چند کوچک است، پدرمان را زیر و رو کرد و اگر به آن مرد یا جعبه برسم، آنها را اخراج می کنم. البته مراقب باشید، منشی فیزیک الان با شما نیست)
برای درس جبر و احتمال و اینکه تاس و سکه در قبر دفن شد که از سفره قمار آمد و علم شد و باعث شد یک نمره بگیریم. !!
برای شیمی و محلول شیمیایی و جدول تناوبی که خدا را شکر از شرش خلاص شدیم و به جز آن مواردی که موضوع آموزش حیوانات در انبارها بود، همیشه گیر می افتادیم.
برای زنگ ورزش که برای ما مقدس بود، هر چه بیشتر خسته می شدیم، کلاس دومی ها هم بیشتر خسته می شدند.
وای چقدر دلم برای بغلم تنگ شده
اسم کنار دستت رو یادت هست؟
یه لحظه به اون رزا و نشستن کنارش فکر کن
میدونم بعد از چند لحظه به خودت میخندی…
برای بغلی که همیشه با آن می جنگیدم و ششمین دوستم هم بود
اونی که روزی چند بار باهاش دعوا میکردم و شاهد همه دروغهایی بودم که به استاد میگفتم
او در غار رفیق من نبود، اما در فریب و رفیق من بود و همرزم من بود.
به نوعی می توان گفت با هم نان خوردیم و با …
دلم خیلی تنگ شده بود
یادش بخیر..
برای دانش آموز پشت سرم می خواستم دفن کنم
برای جغرافیا، زیست شناسی، تاریخ، آموزش و پرورش و غیره.
برای کلاس های زبان و برنامه درسی (مترادف و متضاد) برای گویش و تلفظ کلماتی که همه به روش خاصی می خوانند و در آخر نفهمیدیم کدام درست است…
و گاهی اوقات اشتباهات و اشتباهات بزرگی مرتکب می شدم که کلاس را منفجر می کرد
دلم برای نوشیدنی های مدرسه و کارهای کثیف و پاشیدن آب روی دوستان تنگ شده و …..
دلم برای بابای مدرسه ام تنگ شده
آه آه چقدر دلم برای نگهبانی در سالن و رسیدگی به کلاس تنگ شده است
یک بار دیگر پای تخته باشم و بگویم:
اوه تو ….. اسمت خوبه
آه ساکتم جلوی اسمم میزنمت…
آدام احساس می کرد که رئیس سازمان ملل است
راه بدجوری شخصیت و قدرت انسان را گرفت ……..
دلم برای فرستادن دفتر مدرسه برای آوردن گچ یا جادو یا زنگ تفریح تنگ شده است…
دلم برای خیلی چیزا خیلی تنگ شده…
ولی میدونم اگه به اون روز برگردم دوست دارم از شر تکالیف مدرسه و ریاضی خلاص بشم و برای امتحانات دیفرانسیل و انتگرال و … آماده بشم.
اما حیف که نمی دانم بزرگ شدن و ترک تحصیل اصلا خوب نیست
دردها و غصه های آدم روی پای خودش رشد می کند و هزاران نگرانی دیگر به سراغ آدم می آید.
تصور کنید چقدر خنده دار است که وقتی بزرگ شدید بالا و پایین شدن قیمت سیب زمینی و گوجه فرنگی مهم می شود … !!
دوران کودکی مبارک و دنیای روشنفکری شیرینش، تفریح و بازیش، مدرسه رفتن و بی خیالش و البته چیپس و پفک خوردنش…
یادت باشد در ماه رمضان همیشه صبح که از خواب بیدار می شدیم آهنگ هایمان را می نوشتیم…
به خاطر سپردن …
حالا باید آه بکشم و شروع کنم به گله کردن
باید بگویم به جایی رسیده ام که رویاهایم را فراموش کرده ام
خیلی دردناک نیست؟
به امید این آرزوهای فراموش شده؛ ما بزرگ شدیم….
این فراموشی آرزوها عذاب بزرگ و شفابخشی نیست
اما برای او آپارتمان وجود دارد
مشکل اینجاست که شما ۲۴ ساعت شبانه روز یک گوشی در دست دارید و واتس اپ پلاس را آنلاین، وی چت و تانگو می کنید و سراغ مخاطبین تلفنتان که خاک می خورند بروید و با همه دوستان قدیمی خود تماس بگیرید و برای فرار یک بار دیگر هماهنگ کنید. بشین و خاطراتت رو مرور کن
از کلاس درس و مزخرفات و آزار و اذیت دوستان و معلمان و متقلب ها صحبت کنید و بخندید و البته چهره برخی افراد را دوباره تصور کنید و کر و لال بخندید…
کنار هم بنشینید و بازی کنید و بخندید…
بله، کودک را یک بار دیگر در خود بیدار کنید تا به مدرسه برود و از دوران کودکی و لذت های زندگی اش بیاموزد…
به یاد داشته باشید که تا زمانی که می توانید در خانه غذا بخورید می توانید ساندویچ بخورید و ساندویچ، سوسیس و کالباس و هات داگ بخورید. تو بچه هستی و میتوانی شاد باشی…
اینو بگم که آدم تا 99 سالگی مشکلی نداره مثل اونهایی که از گرسنگی میمیرن چیپس و پفک بگیره و از این چیزا بخوره.
امید به زندگی انسان چقدر است و برای از بین بردن پفک چه لذتی داریم؟
راستش یادم نرفت اینو بگم
همه هفته آخر مدرسه را به یاد دارند. بعد از تعطیلات یک فصل کتک خورد…
.
.
.
.
.
.
در نهایت امیدوارم تقویم زندگی شما پر از “وقفه” های طولانی باشد و مصادف با روزهای امتحانی باشد ….
ممنون که با طعم دلگرمی ما را به کافه دعوت کردید
مهدی پویان، مجله اینترنتی دلگرم کننده