این مَثَل زمانی گفته میشود که انسان ظلمی را از شخص قویتر و قویتر از خود میبیند و چون قدرتش به او نمیرسد، مجبور میشود عقوبت او را بپذیرد.
مرد حبوبات زیادی چید و در کنار آنها خوابید. یک نفر دیگر که کارش اخاذی و دزدی بود آمد و ساخت تا ظرف خودش را پر کند. صاحب لوبیا بلند شد تا دزد را بگیرد. با هم جنگیدند. دزد در پایان صاحب حبوبات را به زمین کوبید و روی سینه او نشست و گفت: به ناحق خواستم مقدار کمی از حبوباتت را ببرم. حالا این طور است، او را می کشم. تو و همه ات را ببرم.” صاحب حبوبات که دید به زور به آن نمی رسد گفت: حالا که پای جان سر کار است برو خر را بیاور و حبوبات را بار کن.
مجموعه: مجله اینترنتی تشویقی