اشعار محمد اقبال لاهوری + گلچین زیباترین اشعار و عکس نوشته


در این قسمت از سایت روزانه مجموعه ای از اشعار محمد اقبال لاهوری را به صورت متن و عکس نوشته قرار داده ایم که امیدواریم مورد توجه شما قرار گیرد.

این عکس توسط محمد اقبال لاهوری نوشته شده است

نقطه نورانی که نامش خودی است
زیر زمین ما شر زندگی است
ماندگارتر از عشق می شود
روشن تر، روشن تر
از عشق سوزاندن ذات
پتانسیل آن را ارتقا دهید
طبیعت او در آتش است عشق
یاد بگیر دنیا رو دوست داشته باشی
عشق از تیغ و خنجر نمی ترسد
اصل عشق آب و باد و خاک نیست

***

اشعار مذهبی اقبال لاهوری

اولین مردم مسلمان ولی
عشق سرمایه ایمان علی است
من از ولایت سلسله او زندگی می کنم
من مثل خانه در دنیا می درخشم

***

هر که با هوانورد عهد بست
گردن او از بند هر خدایی آزاد است
مؤمن از محبت است و محبت از مؤمن
عشق برای ما غیر ممکن است

***

شعر خدا

آر خداوند شما z دارید صبح خودت را آزاد کن
کم و بیش از فانتزی خلاص شوید

***

شنیدم که می گفت مجوز ندارد
نفس زندگی متورم می شود
سحر خاکستری مرا مزاحم کن
اما یک شبه می سوزد

***

برگ های عشق لاله
عشق به روح ما
اگر در این سطل زباله حفر کنید
به خون عشق بنگر

***

اشعار محمد اقبال لاهوری

آهنگ های زیبای اقبال لاهوری

راز عشق تو به ارباب شهوت آشکار نمی شود
ما نمی توانیم در مورد شعله ها و شعله های آتش صحبت کنیم
تو ذوق بیان را به من دادی و گفتی بگو
در قلب من چیزی است که هیچ کس نمی تواند بگوید
آهنگ شادی از مخفیگاه بلند می شود
به همه می گویم، سر شاخ را نمی توان به قفس گفت
اشتیاق اگر زنده نباشد ابدی نیست
که در یک یا دو نفس نمی توان از حدیث شما عذرخواهی کرد

***

آهنگ های عاشقانه اقبال لاهوری

دیوانه باش و به خوشبختی خود گره بخور!
خوش بگذره عاشق چطور هستید!
یک لحظه هم پشیمان نشوید که آن را ندارید
فقط به چند قلم خود راضی باشید!
به دنبال کسی باش که به دنبال تو باشد!
اگر نه، خودتان به دنبال آن باشید!
پرواز زیباست اما بی خیال
به دیگران تکیه نکن و خودت باش!
صد سال اگه زنده بمونی
پس هر لحظه و هر سال از خودتان سپاسگزار باشید!

***

در صدای شفا، دلپذیر بساز

زندگی ام را به جهان تشنه گشودم

در آن دنیا به سوی فقر می روید

که هنوز در وجدان خود خواب ندیده است

به قیافه کهل سای تغییر کردی و به جگر رسیدی

چه دیدگاهی، سرمه سای دو بار به تیری اشاره کرد

چطور به نظر می رسم؟ بهار خدا تو را حفظ کند

به باغ و پارچه نعلم چو تزرو نو یاقوت کبود

چه تعجبی دارد اگر دو سلطان بولاجاتی به هم نخورند

جای تعجب است که در دنیای فقیرانه نمی گنجد

***

اشعار محمد اقبال لاهوری

آهنگی زیبا از اقبال لاهوری

دلی را دیده ای که من از دیدنش لذت می برم

چه می شود اگر سنگی را از خار بریدم

شما به ماسکی نگاه می کنید که به آن نگاه نمی کنید

آیا می توانم به شما بگویم اگر نمی دانم چه کاری انجام دهید؟

اگر به کاروانسرا بروید چه می شود

کدام ملک ناسالم پاره می شود

آهنگی خواندم که می توانست به نوا بیاید

با شکستن شعله تب را کم نکنید

دل زنده ای که دادی نباید حجاب داشته باشد

صبر کنید تا ببینید شیطان چگونه می چرخد

من تمام قلبم را با سرور او به اشتراک می گذارم

غم تو در دل هزار تکه چقدر نهادینه شده است

اجازه ندهید کسی امواج طولانی در یاما بفرستد

خطر دیدن عشق مسلم است

با شکوه بی مورد از میان خدایان گذشتم

صفت مه هر چیزی است که از روی ستاره گذشته است

***

این چه دنیاست، صنم خانه خیال من است

ظاهر او گروگان بیداری من است

تمام افق هایی که برای نگاه کردن به آن در نظر دارم

حلقه ای دور قطب نما من است

تو هستی و نیستی از دیدن من و ندیدن من

چه زمان و مکان شوخی از افکار من است

از دل سفر و سکوت غیب و حضور

غم و اندوه و افشای رازهای من است

دنیایی را که درو می کنند درو می کنند

نور و نور همه چیز صبح و شب من است

من ساز تقدیر هستم و صد آواز پنهان دارم

زخم اندیشه به هر جا می رسد نخ من است

ای من، به لطف تو، نشانه تو کجاست؟

این دو عالم کار ماست دنیای تو کجاست؟

***

بیشتر بخوانید  جملات ممنوع در محل کار

اشعار محمد اقبال لاهوری

خیزان و غبارآلود تشنه باد زندگی

آتش را بلند کن، بگذار آتش ما خاموش شود

سبوم خالی حلقه آنها را می گیرد

مدرسه طولانی، من آنها را آتش می نامم

اندیشه آشکار بندگان دین کامل است

زیرا در قفسه سینه، قلب یک هدف بدون علامت است

هر دو به خانه می روند، هر دو رهبر کاروان هستند

عقل احمقانه است، عشق می کشد

عشق از شش جهت وارد چادر شد

دستش را به سمت طناب کهکشان می برد

***

درباره حکمت جسم بهشتی

این کمی از علم افلاطون صدمه می زند

دی مگبچه رازهای عشق را به من گفت

اشکی که از باد زرد قورت دادی

فقری که بی دلی صد کشور دل می گیرد

از شوکت دارا تا فر فریدون

در دیر مغان موضوعی را شروع می کنید

در خانه صوفیانه افسون ها و افسون ها بله

در فضای ذهنی ما طوفانی نیست

اگر موجی بلند شد، آن موج از جیحون به

سیل که آوردی در شهر متوقف نمی شود

این خانه در حریم خصوصی ما قرار دارد

اقبال غزل خان را نمی توان کافر خواند

سودا او را از مدرسه بیرون کرد

***

حکمت عشق است و ذوق با آن بیگانه نیست

اما این بیچاره آن جسارت را ندارد

اگرچه می‌دانم فانتزی درباره خانه ساخته من است

تلاش انسان برای رفتن به جاده نیست

من همیشه از او یک جولان جدید می خواهم

تا دیوانگی من بگوید که دیگر نابود نمی شود

من با چنین دیوانگی مبارزه کردم

کار هر دیوانه ای نیست که دیوانه شود

***

آهنگ عاشقانه از شاعر اقبال لاهوری

ساکیا شعله نمناکی به جگرم می اندازد

یکی دیگر از هرج و مرج روز قیامت به طبقه

دانه گندمی روی زمین انداخت

جرعه‌ای آب به آسمان می‌ریزی

به یک مرد قوی عشق بدهید

پشت این باد در حد ادراک

حکمت و فلسفه مرا عزیز کرد

خضر سرم را این بار با جان پاک کرد

گرما عقل را ذوب نکرد

راه حل تشویق آن غم است

حزب همچنان با بیم و امید در تضاد است

از چرخش سیاره ها بی خبر

می توان آن را در آغوش پاییزی لاله ها و گل ها ریخت

برخیز و انگور را روی شاخ خون آلود کهنه بکار

***

در ذهن من یک عمل کفر و ایمان نیست

من برای هوای باغ برش غمگین نیستم

اگر در من حفاری کنی، رویای خود را خواهی یافت

ظاهر آشفته مانند ماه در صحرا

***

من مستم از چشم ساقی مست

من خراب نیستم من خراب نیستم

شوق من از بی حجابی بیشتر است

می بینم، در نوبت نمی بینم

چون رشته شمع روشن است.

از شر زخم ها خلاص می شوم

من از خانه ام بیرون نیستم

من بد شانس هستم، نمی توانم راهی پیدا کنم

تا اینکه خورشید از مشرق طلوع کند

مثل یک انجمن خوابیدم

***

من دیگر پیشخدمتی در این میخانه ندارم

تا شاید اولین نفر از دنیای دیگری باشم

دم این بدنه فرسوده از کف خاکی ساخته شده است

پاشیدن آب و پخش آتش از خاک دیگری

آن دولت هوشیار و آن جام جهانی را بیاورید

آیاما را به طرف مقابل دادی

***

اگر اول به دنبال حجاب آردی هستید

این نوشابه را با من نیاورید، قیمت بسیار بالایی می خواهید

آن روز با ما صریح صحبت کرد

گفتند تو ما را اینگونه میخواهی

او با دقت به شکاف های چرخ مینا نگاه کرد

اگر در این بین حجاب می خواهی دنیای دیگری بساز

به این نیازها پایبند باشید

شما می خواهید وجود خود را از طریق خون دوستان خود شاهد باشید

مقام دیگر بندگی، مقام دیگر عاشقی

نور سجده می خواهی، زمین بیشتر می خواهی

من به عشق کیمیا، مس خام می سازم

که فردا مرا می آوری، در حالی که من پیش تو می کشم

***

به اندل بگو که مستی او از باد اوست

آندل را که گم شده و از خود بیگانه شده است بگیرید

به اندلس قلبی عطا کن که سراسر هستی را فرا گرفته است

این دل را بگیر، این دل را بگیر که کم و بیش در اسارت است

مرا از بقیه سرنوشت بیرون کن، شکارچی

چه از جگر دوزی از تیری که در باران است

از کار جهانی شدن خسته نباشید

دنیای در گره دنیای دیگری پیش روی ماست

***

این قلبی که به من دادی سرشار از امنیت است

من این جام جهانی را درخشان تر از این باد می بینم

تلخی که خرد می شود به سفال من تبدیل می شود

در کام پیر رندی هم تشکر می کنند

***

راز عشق تو به ارباب شهوت آشکار نمی شود

ما نمی توانیم در مورد شعله ها و شعله های آتش صحبت کنیم

تو ذوق بیان را به من دادی و گفتی بگو

در قلب من چیزی است که باک نمی تواند بگوید

دلی غنایی از پنهان شدن برمی خیزد

به همه می گویم، سر شاخ را نمی توان به قفس گفت

اشتیاق اگر زنده نباشد ابدی نیست

که در یک یا دو نفس نمی توان از حدیث شما عذرخواهی کرد

***

بیشتر بخوانید  صفحهٔ درخواستی شما یافت نشد.

آهنگ های بلند و احساسی زیبا از اقبالا لاهوری

روزهایی را به یاد بیاور که بادها را با چنگ و نی می خوردم

جام در دست من است، مینا در دست اوست

در کنار ما پاییز رنگ بهار است

نسخه فرودین افسرده تر می شود

بیتو جان من چو ساز است که ترش شکست

در حضور سینه ام آهنگ یکی پس از دیگری بلند می شود

میدونی چی آوردم تو مهمونی؟

چمن گل، لانه، ناله، بیشه

عشقی را که از قدرت او سرچشمه می گیرد احیا کنید

بوریا نشینی در فتد با تختی کی

دوستان حرم که به خانه رسیدند آواره شدند

من ناراحت هستم جاده از علم و دانش

***

از فرصت استفاده کن و با این قلب ناآرام مبارزه کن

یک دوشکن به کلاه گیس مواج اضافه کنید

از تو در سینه من تجلی برق است که من هستم

تلخی انتظار را با مه و عشق دادم

ذوق حضور در دنیا باعث ایجاد فتیشیسم شد

عشق روح پر امید را فریب می دهد

یه آهنگ جدید میخونم که موفق بشی

علفزار را باز کن ده مرغ علفزار

تو به من روحیه بدتری دادی

تا اینکه زحمت شاهزاده را به تو بدهم

اگر تبر زده است این چه بحثی است

عشق همه این کوه ها را حمل می کند

***

دهن فغان رو باز نکردم چون فغان تاثیری نداره

بهتر است همه جگر نداشته باشند

چه حرم، چه دیر، هر جا صحبت از آشنایی باشد

مگر اینکه کسی داوطلب شده باشد که یک الگوی خوب ارائه دهد؟

آنچه در اینجا نامرئی است، شر دنیای ماست

نفست را نگه می دارد، نفس دیگری ندارد

شما از راه ما به وجدان ما عبور کرده اید

مگر اینکه خیلی چیزها را پشت سر گذاشته باشید که ندانید

هیچ کدام از این زرگرها از من عبور نکردند

این را به او می سپارم که دنیا نظری ندارد

یک لیوان خرد که فرنگ به ما داد

تمام خورشید، اما بدون اثر جادو

***

دو دنیا را می توان آنطور که من دارم دید

کجاست چشمی که عینک من را ببیند

دیوانه دیگری آمد و هوی را به شهر انداخت

دویست بار از حسرتی که دارم بیدار می شوم

نادان خوار از تاریکی شب آه می کشد

به این دلیل است که انجمن می درخشد چهره داغ من است

تو نمی خواهی من را مجبور کنی، اما من از آن می ترسم

شما نمی توانید هرج و مرج من را تحمل کنید

***

با دیدن آدم برخاست

این مشت خاک بر زمین افتاد

رازی که در دل هستی نهفته بود

از شوخی گرفته تا آب و گل در دیالوگ

***

برو داخل لاله چون صبا میتونست

بک گره را استنشاق کرد

زندگی چیست که دنیا را تسخیر کند

کجا توانستی دنیا را تسخیر کنی؟

مقدر شده ای که مسجد عشق و مه باشی

اما هنوز نمی دانید چگونه این کار را انجام دهید

اگر می توانید یک فنجان برای من بیاورید

او توانست مشتی خاک جهان را تأسیس کند

چگونه اقبال چراغی بر سینه فروخت

کاری را که می توانید برای ما انجام دهید، برای خودتان انجام دهید

***

اگر دریای عشق می خواهی

هزار شعله یک زبان می خواهی

آنها مرا با لذت پرواز آشنا کردند

لانه ای در چمن می خواهی

یکی به دامن مردان معروف آویزان است

دوست عزیز اگر می خواهی رازش را حفظ کنی

تو دیوونه نیستی و تو یه ادم تو شهر

شما می خواهید دایره را بشکنید و یک شب سرگرم کننده داشته باشید

و شما مشتاق یادگیری معاشقه هستید

اگر ما هستیم لزل رومانتیک آیا شما می خواهید

***

مست باش و غرق شو

گفت بنشین و پاهای ما را بکش

برای گرفتن پلنگ از چمن بیرون بیایید

بند رخت باخ در صحرا

مهر و موم گلو را فشار دهید

ستاره از آسمان و در چنگ است

فهمیدم که شراب خودم خیلی تلخ است

مراقب زهر ما باش

***

با سرمستی درویشی در ساز زنانه ام

زیرا شما در زمان سلطنت جما آشپزی می کنید

گفتند آیا دنیای ما بتن می آفریند؟

گفتم نه، گفتند ناراحت می شود

در میخانه ها دیدم که لیاقت حریف را ندارد

با رستم، دست زنان با مشت های کوچک

ای لاله ی صحرا، تنها نمی توانی بسوزی

این جگر داغ بر سینه زن می درخشد

در او می سوزی، خونش را گرم می کنی

چاک را در بدن دنیای زنانه باور نکن

عقل چراغ راه شما نیست

عشق با زن محرم کنیز تو است

از دل خون آلود برهنه می افتم

مرا از بدخشان ببر و با من ازدواج کن

دیدگاهتان را بنویسید