پیام و متن تبریک روز بزرگداشت عمر خیام نیشابوری
پادشاه خویش را دانسته ام چون روم تنها چو نتوانسته ام
لیک با من گر شما همره شوید محرم آن شاه و آن درگه شوید
مبارک باد بزرگداشت شاعر و عارف والاقدر محمد عطار نیشابوری
پیامک روز بزرگداشت عمر خیام
هنگام سپیده دم خروس سحری
دانی که چرا همی کند نوحه گری
یعنی که نمودند در آیینه صبح
کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری
روز بزرگداشت حکیم خیام مبارک باد
دمی با خیام
خیام خدا گواه است دلم برشت
برگو به من که دوزخی یا که بهشت؟!
این ملک زبعد تو روایت اهرمن است
یارب !منم دوزخیم که برزخیم بنوشت؟
خیام
با فضلُ ادب تر از خیام کیست،بگو؟!
چیستان بین مِیُ خیام چیست،بگو؟!
من در عجبم،درین دورانِ عجیب!
هیچ نامیُّ نشان زِ خیام نیست،بگو؟!
بیشتر بخوانید::
پیام تبریک ۲۸ اردیبهشت روز پاسداشت زبان پارسی و روز بزرگداشت خیام
متن و پیام تبریک روز بزرگداشت عمر خیام شاعر و ریاضیدان ایرانی
زندگینامه حکیم عمر خیام
گنجینه ی برترین و زیباترین اشعار خیام نیشابوری
پیام تبریک روز بزرگداشت خیام
اسیرترین آواره
پیشکش بزرگ منش ترین سُراینده ی مستی وراستی و درستی،خیامِ بی همتا…
نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است
روز بزرگداشت حکیم خیام مبارک باد
دیدم به سر عمارتی مردی فرد
کو گِل بلگد می زد و خوارش می کرد
وان گِل با زبان حال با او می گفت
ساکن، که چو من بسی لگد خواهی کرد
روز بزرگداشت حکیم خیام مبارک باد
اس ام اس تبریک روز بزرگداشت خیام نیشابوری
نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است
روز بزرگداشت حکیم خیام مبارک باد
یک قطره آب بود و با دریا شد
یک ذره خاک و با زمین یکتا شد
آمد شدن تو اندرین عالم چیست؟
آمد مگسی پدید و ناپیدا شد
چون عهده نمی شود کسی فردا را
حالی خوش کن تو این دل شیدا را
می نوش بماه تاب ای ماه که ماه
بسیار بتابد و نیابد ما ر ا
متن و جملات تبریک روز بزرگداشت روز خیام
یک قطره آب بود و با دریا شد
یک ذره خاک و با زمین یکتا شد
آمد شدن تو اندرین عالم چیست؟
آمد مگسی پدید و ناپیدا شد
ای دل ز زمانه رسم احسان مطلب
وز گردش دوران سرو سامان مطلب
درمان طلبی درد تو افزون گردد
با درد بسازو هیچ درمان مطلب
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود
نی نام زما و نه نشان خواهد بود
زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل
زین پس چو نباشیم همان خواهد بود
سالروز بزرگداشت حکیم خیام مبارک باد
28 اردیبهشت روز بزرگداشت خیام نیشابوری
ای آمده از عالم روحانی تفت
حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت
می نوش ندانی ز کجا آمدهای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت
آن به که در این زمانه کم گیری دوست
با اهل زمانه صحبت از دور نکوست
آنکس که به جمگی ترا تکیه بر اوست
چون چشم خرد باز کنی دشمنت اوست
عاقبت از صد هزاران تا یکی بیش نرسیدند آن جا ز اندکی
عالمی بر مرغ می بردند راه بیش نرسیدند سی آن جایگاه
روز عطار نیشابوری مبارک باد
استوری و استاتوس تبریک روز بزرگداشت خیام
ایران به خود می بالد از این همه هنر و فرهنگ و ادب سالگرد عارف بزرگ عطار نیشابوری مبارک باد.
روز فریدالدین ابوحامد محمد عطار نیشابوری یکی ازعارفان و شاعران بلندنام ادبیات فارسی مبارک باد
گر مرد رهی ز رهروان باش
در پرده سر خون نهان باش
بنگر که چگونه ره سپردند
گر مرد رهی تو آن چنان باش
خواهی که وصال دوست یابی
با دیده درآی و بی زبان باش
از بند نصیب خویش برخیز
دربند نصیب دیگران باش
در کوی قلندری چو سیمرغ
میباش به نام و بی نشان باش
بگذر تو ازین جهان فانی
زنده به حیات جاودان باش
منگر تو به دیده تصرف
بیرون ز دو کون این و آن باش
عطار ز مدعی بپرهیز
رو گوشهنشین و در میان باش
شعر عطار نیشابوری
ز عشقت سوختم ای جان کجایی
بماندم بی سر و سامان کجایی
نه جانی و نه غیر از جان چه چیزی
نه در جان نه برون از جان کجایی
ز پیدایی خود پنهان بماندی
چنین پیدا چنین پنهان کجایی
هزاران درد دارم لیک بی تو
ندارد درد من درمان کجایی
شعر و دوبیتی تبریک روز بزرگداشت خیام
گر قهر کنی سزای آنم ور لطف کنی سزای آنی
صد دل باید به هر زمانم تا تو ببری به دلستانی
هد هد آشفته دل پر انتظار در میان جمع آمد بی قرار
گفت: «ای مرغان منم بی هیچ ریب هم برید1 حضرت2 و هم پیک غیب
ره میخانه و مسجد کدام است
که هر دو بر من مسکین حرام است
نه در مسجد دهندم ره که مست است
نه در میخانه،کین خَمّار خواب است…
جانا دلم ببردی در قعر جان نشستی
من بر کنار رفتم تو در میان نشستی
گر جان ز من ربودی الحمدلله ای جان
چون تو بجای جانم بر جای جان نشستی
پست روز بزرگداشت عمر خیام نیشابوری
نگاری مست و لایعقل چو ماهی
درآمد از در مسجد ، پگاهی
سیه زلف و سیه چشم و سیه دل
سیه گر بود و پوشیده سیاهی
ز هر مویی که اندر زلف او بود
فرو می ریخت کفری و گناهی
درآمد پیش پیر ما به زانو
بدو گفت ای اسیر آب و جاهی
فسردی همچو یخ از زهد کردن
بسوز آخر چو آتش گاه گاهی
چو پیر ما بدید او را برآورد
ز جان آتشین چون آتش ، آهی
ز راه افتاد و روی آورد در کفر
نه رویی ماند در دین و نه راهی
به تاریکی زلف او فرو رفت
به دست آورد از آب خضر ، چاهی
دگر هرگز نشان او ندیدم
که شد در بی نشانی پادشاهی
اگر عطار هم با او برفتی
نیرزیدیش عالم ، برگ کاهی
دل ز دستم رفت و جان هم ، بی دل و جان چون کنم
سر عشقم آشکارا گشت پنهان چون کنم
هر کسم گوید که درمانی کن آخر درد را
چون به دردم دایما مشغول درمان چون کنم
چون خروشم بشنود هر بی خبر گوید خموش
میطپد دل در برم میسوزدم جان چون کنم
عالمی در دست من ، من همچو مویی در برش
قطرهای خون است دل ، در زیر طوفان چون کنم
در تموزم مانده جان خسته و تن تب زده
وآنگهم گویند براین ره به پایان چون کنم
چون ندارم یک نفس اهلیت صف النعال
پیشگه چون جویم و آهنگ پیشان چون کنم
در بن هر موی صد بت بیش میبینم عیان
در میان این همه بت عزم ایمان چون کنم
نه ز ایمانم نشانی نه ز کفرم رونقی
در میان این و آن درمانده حیران چون کنم
چون نیامد از وجودم هیچ جمعیت پدید
بیش ازین عطار را از خود پریشان چون کنم
گم شدم در خود چنان کز خویش ناپیدا شدم
شبنمی بودم ز دریا غرقه در دریا شدم
سایه ای بودم ز اول بر زمین افتاده خوار
راست کان خورشید پیدا گشت ناپیدا شدم
ز آمدن بس بی نشانم وز شدن بس بی خبر
گوئیا یک دم برآمد کامدم من یا شدم
نه ، مپرس از من سخن زیرا که چون پروانه ای
در فروغ شمع روی دوست ناپروا شدم
در ره عشقش قدم در نِه ، اگر با دانشی
لاجرم در عشق هم نادان و هم دانا شدم
چون همه تن دیده می بایست بود و کور گشت
این عجایب بین که چون بینای نابینا شدم
خاک بر فرقم اگر یک ذره دارم آگهی
تا کجاست آنجا که من سرگشته دل آنجا شدم
چون دل عطار بیرون دیدم از هر دو جهان
من ز تأثیر دل او بیدل و شیدا شدم
عطار نیشابوری
ای به عالم کرده پیدا راز پنهان مرا
من کیم کز چون تویی بویی رسد جان مرا
جان و دل پر درد دارم هم تو در من مینگر
چون تو پیدا کردهای این راز پنهان مرا
ز آرزوی روی تو در خون گرفتم روی از آنک
نیست جز روی تو درمان چشم گریان مرا
گرچه از سرپای کردم چون قلم در راه عشق
پا و سر پیدا نیامد این بیابان مرا
گر امید وصل تو در پی نباشد رهبرم
تا ابد ره درکشد وادی هجران مرا
چون تو میدانی که درمان من سرگشته چیست
دردم از حد شد چه میسازی تو درمان مرا
جان عطار از پریشانی است همچون زلف تو
جمع کن بر روی خود جان پریشان مرا
عطار نیشابوری
روز ۲۸ اردیبهشت : (روز ریاضیات و گرامىداشت حکیم عمر خیام)
ای بی نشان محض نشان از که جویمت
گم گشت در تو هر دو جهان از که جویمت
تو گم نهای و گمشدهی تو منم ولیک
تا یافت یافت مینتوان از که جویمت
دل در فنای وحدت و جان در بقای صرف
من گمشده درین دو میان از که جویمت
پیدا بسی بجستمت اما نیافتم
اکنون مرا بگو که نهان از که جویمت
چون در رهت یقین و گمانی همی رود
ای برتر از یقین و گمان از که جویمت
در بحر بی نهایت عشقت چو قطرهای
گم شد نشان مه به نشان از که جویمت
تا بود که بویی از تو بیابد دلم چو جان
بیرون شد از زمان و مکان از که جویمت
در جست و جوی تو دلم از پرده اوفتاد
ای در درون پردهی جان از که جویمت
عطار اگرچه یافت به عین یقین تورا
ای بس عیان به عین عیان از که جویمت
عطار
جانا دلم ببردی و جانم بسوختی
گفتم بنالم از تو زبانم بسوختی
اول به وصل خویش بسی وعده دادیم
واخر چو شمع در غم آنم بسوختی
چون شمع نیم کشته و آورده جان به لب
در انتظار وصل چنانم بسوختی
… کس نیست کز خروش منش نیست آگهی
آگاه نیستی که چه سانم بسوختی
جانم بسوخت بر من مسکین دلت نسوخت
آخر دلت نسوخت که جانم بسوختی
تا پادشا گشتی بر دیده و دلم
اینم به باد دادی و آنم بسوختی
گفتم که از غمان تو آهی برآورم
آن آه در درون دهانم بسوختی
گفتی که با تو سازم و پیدا شوم تو را
پیدا نیامدی و نهانم بسوختی
یکدم بساز با دل عطار و بیش ازین
آتش مزن که عقل و روانم بسوختی
عطار