درس هجدهم فارسی کلاس یازدهم


درس هجدهم فارسی کلاس یازدهم |

شرق از آنِ خداست
غرب از آنِ خداست
و سرزمین‌های شمال و جنوب نیز
آسوده در دستان خداست.
این قطعه شعر در «دیوان شرقی گوته» با عنوان «طلسم» آمده است و شاعر در آن متأثر از سعدی و به ویژه دیباچه گلستان وی است و بسیاری از عبارت‌های آن گویی ترجمه‌ای از عبارت‌های گلستان است./ خوان عدل: اضافهٔ تشبیهی.
قلمرو ادبی: و للِِّه المَشِْرقُ و المَغِربُ فَاَیْنَما تُوَلّوا فَثَمَّ وَجهُ اللهِ… (بقره: 115) / شرق، غرب، شمال، جنوب: مجازاً همه عالم./ بند شعر به صفات حافظ، علیم، ناظر بودن خداوند اشاره دارد./ در دستان خدا بودن: کنایه از تحت فرمان الهی بودن.

اوست که عادل مطلق است،
و خوان عدل خود را بر همگان گسترده
باشد که از میان اَسمای صدگانه‌اش،
او را به همین نام بستاییم،
آمین!
قلمرو ادبی: «باران رحمت بی‌حسابش همه را رسیده و خوان نعمت بی‌دریغش همه جا کشیده. پرده ناموس بندگان به گناه فاحش ندرد و وظیفه روزی به خطای منکر نبرد.» / خوان عدل گستردن: کنایه از عدالت داشتن.

اگر فکر و حواسم این جهانی است،
بهره‌ای والاتر از بهر من نیست
قلمرو ادبی: فکر و حواسم: مجزاًَ کل وجود. / بهر، بهره: جناس ناهمسان اختلافی.
قلمرو فکری: اگر فکر و حواسم معطوف به این جهان باشد (تفکر مادی‌گرایانه داشته باشم) بهره‌ای بالاتر از این دنیا هم نصیب من نمی‌شود. (فقط دنیا را دارم و از آخرت بی‌بهره‌ام.)
روح را خاک نتواند مبدّل به غبارش سازد،
زیرا هر دم به تلاش است تا که فرا رود.
قلمرو ادبی: خاک: مجازاًَ جسم.
قلمرو فکری: افکار مادی هیچ بهره‌ای از معنویت نخواهد برد و روح والای انسانی چون متعالی است، جسم مادی نمی‌تواند آن را بی‌ارزش سازد.

هر نَفَسی را دو نعمت است:
دم فرو دادن و برآمدنش؛
آن یکی مُمدّ حیات است،
این یکی مُفرِّح ذات؛
برداشت از دیباچهٔ گلستان: هر نفسی که فرو می‌رود ممد حیات است و چون برمی‌آید مفرح ذات؛ پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب.
قلمرو زبانی: ممد: یاری دهنده./ مفرح: شادی بخش./ قلمرو ادبی: فرودادن و برآمدن: تضاد
قلمرو فکری: در هر نفس کشیدن دو نعمت است: دم و بازدم؛ فرو دادهن نَفَس، یاری دهندهٔ زندگی است و بازدم سبب شادی وجود است.
و چنین زیبا، زندگی در هم تنیده است
و تو شکر خدا کن، به هنگام رنج
و شکر او کن، به وقت رَستن از رنج.
قلمرو فکری: رضا و خرسندی و تسلیم در هنگام بلایا و خوشی‌ها.

بگذار بر پشت زین خود معتبر بمانم
تو در کلبه و خیمهٔ خود باز بمان
بگذار که سرخوش و سرمست به دوردست‌ها روم
و بر فراز سرم هیچ جز اختران نبینم.
قلمرو زبانی: خوش و سرمست به دور دست‌ها روم: خوش: قید./ مست: معطوف به قید.
قلمرو ادبی: پشت زین خود معتبر بمانم. مجازاً سیر و سیاحت./ هیچ اختر بر فراز سرم نبینم: اغراق.
قلمرو فکری: بند اشاره می‌کند که اعتبار و ارزش در متعالی شدن روح و اوج گرفتن است و آزادگی در سایهٔ روح متعالی به وجود می‌آید.

او اختران را در آسمان نهاده
تا به برّ و بحر نشانمان باشند
تا نگه به فرازها دوزیم
تا از این ره، لذّت اندوزیم.
قلمرو ادبی: برّ و بحر: تضاد./ مجازاً کل عالم.
قلمرو فکری: جهان آفرینش مجموعه‌ای از نشانه‌های خداوند است تا وقتی به آیات او می‌نگریم، عظمت او را احساس کنیم. تدبر در نشانه‌های آفرینش به ما درس توحید و خداشناسی می‌دهد. 750 آیهٔ قرآنی از پدیده‌های طبیعی به عنوان نشانه‌های خداوند یاد می‌کنند که یکی از آنها ستارگان است.

دیوان غربی – شرقی، یوهان ولفگانگ گوته

separator line

کارگاه متن پژوهی
قلمرو زبانی (صفحهٔ 149 کتاب درسی)

1- کاربرد معنایی واژهٔ «دم» را در متن درس بررسی کنید.
در عبارت «زیرا هر دم به تلاش است»، «دَم» در معنای «لحظه و زمان» به کار رفته است؛ اما در عبارت «دَم فرو دادن و برآمدنش» واژهٔ «دَم» در معنای «نفس کشیدن» است.

2- در هر یک از گروه‌های اسمی زیر، هسته و وابسته‌های آن را مشخّص کنید.
– همین نام
همین: وابسته
نام: هسته
– اسمای صدگانه‌اش
اسمای: (هسته وابسته از نوع صفت وابسته)
صدگانه‌اش: (وابسته از نوع مضاف‌الیه)

3- بن ماضی و بن مضارعِ «رَستن» را بنویسید.
بن ماضی: رَست
بن مضارع: رَه

4- برای هر یک از فعل‌های زیر، نمونه‌ای از متن درس بیابید.
– مضارع اخباری (نتواند)
– ماضی نقلی (درهم تنیده است)
– مضارع التزامی (بستانیم- بمانم)

separator line

قلمرو ادبی (صفحهٔ 149 کتاب درسی)

1- کدام بند از این سروده، بیانگر تأثیرپذیری «گوته» از سبک سعدی است؟ دلیل خود را بنویسید.
بند چهارم شعر که دقیقاً برگرفته از مقدمهٔ کتاب گلستان سعدی است. آنجا که سعدی می‌گوید «پس در هر نَفَسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب و…» مفهوم عیناً و دقیقاً از کلام سعدی است و نوعی سجع را به همراه دارد.

2- با توجّه به متن درس، جدول زیر را کامل کنید.

آرایهٔ ادبی نمونه مفهوم
مجاز زین – بَرّ و بَحر – سر اسب – همه‌جا – کل وجود
کنایه غبار ساختن روح بی‌ارزش کردن و از بین بردن روح

separator line

قلمرو فکری (صفحهٔ 150 کتاب درسی)

1- بند نخست درس، یادآور کدام صفات خداوند است؟
مالک بودن خداوند بر همهٔ هستی (رَبُّ المشرقین و رَبُّ المغربین)، قادر بودن خداوند.

2- گوته، شیفته و دلبستهٔ شعر و اندیشه‌ٔ حافظ بود؛ او متن زیر را نیز به تأثیرپذیری از حافظ سروده است:
«مگر نه راهنمای ما هر شامگاهان با صدای دلکش، بیتی چند از غزل‌های شورانگیز تو را می‌خواند تا اختران آسمان را بیدار کند و ره زنان کوه و دشت را بترساند؟»
الف) کدام قسمت از متن درس با سرودهٔ بالا ارتباط معنایی دارد؟
ب) بیتی از حافظ بیابید که با سرودهٔ بالا مناسبت داشته باشد؟

بیشتر بخوانید  آموزش درس هشتم فارسی کلاس دوازدهم

در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود

از گوشه‌ ای برون‌ آ، ای کوکب هدایت

3- این بخش از سرودهٔ گوته، بیان گر چه دیدگاهی است؟

و تو شکر خدا کن، به هنگام رنج

و شکر او کن، به وقت رَستن از رنج.

بیانگر این دیدگاه عرفانی است که «از دوست هر چه رسد نیکوست» انسان عارف می‌بایست در همه حال، چه در آسایش و چه در رنج، خدا را شکرگزار باشد و خود را تسلیم امر او کند.

4- کدام بخش از سرودهٔ گوته، با متن زیر هم نواست؟

در کویر، بیرون از دیوار خانه، پشت حصار ده، دیگر هیچ نیست. صحرای بی‌کرانهٔ عدم است … راه، تنها به سوی آسمان باز است. آسمان، کشور سبز آرزوها، چشمهٔ موّاج و زلال نوازش‌ها، امیدها و … . (علی شریعتی)
با بند پنجم: بگذار که سرخوش و مست به دور دست‌ها روم/ و بر فراز سرم هیچ جز اختران آسمان نبینم.

separator line

روان‌خوانی: آذرباد

صبح بود و پرتو آفتاب مانند طلا روی امواج دریا می‌درخشید. نزدیک به یک کیلومتر دور از ساحل یک قایق ماهیگیری آب را شکافته، به پیش می‌رفت. از سوی دیگر، هلهله و آوای مرغان دریایی که برای به دست آوردن غذای خود به ساحل روی آورده بودند، در فضا طنین افکنده بود. روز پر تحرّک دیگری شروع می‌شد. در مسافتی دورتر، آذرباد مشغول تمرین پرواز بود.

آذرباد، یک مرغ عادی نبود که از تمرین سَر بخورد. بیشتر مرغ‌های دریایی نمی‌خواستند بیش از آنچه راجع به پرواز می‌دانستند، بیاموزند. برای آن‌ها فقط پرواز به طرف ساحل برای دست یافتن به غذا مطرح بود، ولی آذرباد بیش از هر چیز در زندگی از آموختن پرواز لذّت می‌برد. او به زودی دریافت که این طرز فکر سبب می‌شود که او محبوبیّت خود را میان دیگران از دست بدهد.

مادرش پرسید: «چرا … آذرباد؟ چرا برایت سخت است که مثل دیگران باشی؟! چرا نمی‌پذیری که این جور پروازها برای پرندگان دیگر مناسب است، نه برای ما. پسرم چرا غذا نمی‌خوری؟ تو یک پارچه پوست و استخوان شده‌ای.»

آذرباد: «برای من مهم نیست که استخوان و پوست باشم. من می‌خواهم نهایت توانایی خودم را در کار پرواز بسنجم.»

پدرش با مهربانی می‌گفت: «ببین پسرم! زمستان نزدیک است و قایق‌رانان کمتر روی آب خواهند آمد. ماهی‌ها در عمق زیادی شناور خواهند شد. تمرینِ پرواز کار بدی نیست ولی برای تو نان و آب نمی‌شود. پسرم فراموش نکن که منظور از پرواز، به دست آوردن خوراک است.»

آذرباد سرش را به علامت رضا تکان داد و برای چند روز آینده، کوشید تا مانند دیگران باشد، ولی خود را نمی‌توانست راضی کند. با خود می‌اندیشید که اگر تمام این وقت را صرف آموختن پرواز کرده بود، چقدر می‌توانست پیشرفت بکند. طولی نکشید که آذرباد دوباره تنها شد. دور از ساحل، گرسنه ولی خوشحال بود؛ زیرا که دوباره آموختن را آغاز کرده بود.

مسئلهٔ اصلی سرعت بود و او با یک هفته تمرین توانست بیش از هر مرغ دریایی دیگر سرعت بیاموزد. وی در اندک مدّتی فرسنگ‌ها راه می‌رفت و با این سرعت، معمولاً بال‌های او ثبات خود را از دست می‌دادند. باز هم تمرین می‌کرد. هزار متر بالا رفت و به طرف پایین سرازیر شد ولی هر بار بال چپش چند ثانیه از حرکت باز می‌ایستاد و در این حال به شدّت به طرف چپ کشیده می‌شد. ده بار این پرواز را تکرار کرد و هر بار وقتی به سرعت هفتاد کیلومتر در ساعت می‌رسید، بال‌هایش در هم می‌پیچید، مقداری از پرهایش کنده می‌شد و به سختی در آب می‌افتاد.

اکنون سرعت او از مرغان دریایی دیگر زیادتر شده بود، ولی این پیروزی، زودگذر بود؛ زیرا به محض این که زاویهٔ پروازش را عوض کرد، باز همان اتفّاق همیشگی روی داد؛ بال‌هایش در هم پیچید و به سختی در دریا افتاد. وقتی به خود آمد، شب بود و مهتاب در آسمان پدیدار شده بود. آذرباد مدّتی روی آب شناور بود. خود را در آب رها کرد و در حالی که فرو می‌رفت از درون خود ندایی شنید: «این راه حل نیست. تو یک مرغ دریایی هستی و طبیعت، سر راه تو مشکلاتی نهاده است. وقتی می‌توانستی این طور پروازها را بیاموزی که تکامل مغزت از این بیش‌تر می‌بود. اگر باید با سرعت زیادتر پرواز کنی، بال‌های کوتاه می‌داشتی. پدرت حق داشت، باید حماقت را کنار بگذاری، به دیگران بپیوندی و از این که مرغ دریایی محدود و بیچاره هستی، راضی باشی.» از آن لحظه به بعد، با خود عهد کرد که یک مرغ دریایی عادی باشد … .

روزها گذشت. آذرباد با خود می‌اندیشید: «آن چه احتیاج دارم فقط یک بال کوتاه است؟» می‌توانم بال‌هایم را جمع کنم و فقط با نوک آن‌ها پرواز کنم. آذرباد سپس دو هزار متر ارتفاع گرفت و بدون این که برای یک لحظه فکر مرگ یا شکست را بکند، بال‌هایش را جمع کرد و شروع به پایین آمدن کرد. چشم‌هایش را در جهت خلاف باد بست و همین طور که باد، محکم به صورتش می‌خورد، وجد و شادی را در رگ‌های خود حس می‌کرد. آذرباد از این که پیمان خود را شکسته بود، احساس پشیمانی نداشت.

بیشتر بخوانید  جمله سازی و دیکته اول ابتدایی با حرف یا نشانه ی (غـ غ)

پیش از سپیده دم، آذرباد شروع به تمرین کرده بود. از شعف و شور زندگی لرزش خفیفی بر اندام خود احساس می‌کرد و از این که بر ترس خود غلبه کرده بود، به خود می‌بالید. به سوی دریا سرازیر شد. پس از پیمودن چهار هزار متر به نهایت سرعت خود رسیده بود. مانند دیوار محکمی باد را می‌شکافت و به پیش می‌رفت. با سرعت دویست و چهل کیلومتر در ساعت در پرواز بود. به هیچ چیز جز پیروزی فکر نمی‌کرد. او به سرعت نهایی رسیده بود. یک مرغ دریایی توانسته بود با سرعت دویست و چهل کیلومتر در ساعت پرواز کند. این بزرگ‌ترین لحظه در تاریخ مرغ‌های دریایی بود.

آذرباد به طرف مکان دورافتادهٔ خود رفت و به تمرین خود ادامه داد. او به تدریج با تمام فنون هوانوردی آشنا می‌شد. آن روز او با هیچ کس سخن نگفت و تا غروب پرواز می‌کرد؛ حلقه زدن، کند غلتیدن، تند غلتیدن و انواع چرخیدن را تمرین کرد و آموخت.

او با خوشحالی، پیش از فرود آمدن در هوا حلقه‌ای زد و سپس به زمین نشست و با خود فکر کرد وقتی همهٔ مرغان بدانند، غرق در شادی خواهند شد؛ زیرا ما می‌فهمیم که توانایی ما مرغان دریایی بیش از آن است که گمان می‌کردیم. حالا زندگی چقدر پر معنی شده است. ما می‌توانیم در زندگی هدف دیگری داشته باشیم.

وقتی نزدیک مرغان دریایی رسید، دید که آن‌ها دور هم جمع شده‌اند و مشغول مشورت دربارهٔ مسئله‌ای هستند. مدّتی در این حالت، نگران بودند.

«آذرباد! در وسط بایست!»، صدای رئیس گروه، خشک و جدّی بود. ایستادن در وسط دو معنی داشت: افتخار یا ننگی بزرگ!
رئیس گروه داد زد: «آذرباد! برای ننگ بزرگی که به وجود آورده‌ای، روبه‌روی مرغ‌های دریایی بایست! یک روز خواهی دانست که سرپیچی از قوانین اجتماع در زندگی برای تو سودی نداشته است.»

مرغان دریایی حق ندارند در چنین موقعیّتی به رئیس خود جواب بدهند ولی آذرباد خاموش نماند.

«سرپیچی از قوانین اجتماع؟ این غیر ممکن است! برادران من، چه کسی مسئولیّت را بهتر از آن مرغ دریایی می‌فهمد که مفهوم و هدف والاتری در زندگی می‌جوید؟! هزاران سال ما برای پیدا کردن کلّهٔ ماهی‌ها و نانِ مانده در میان قایق‌ها و صخره‌ها تلاش کرده‌ایم و حالا دلیل دیگری برای زندگی داریم: آموختن، یافتن و آزاد بودن. تنها اندکی مهلت به من بدهید تا به شما نشان بدهم که چه یافته‌ام.»

مرغان دریایی حاضر نشدند عظمت آنچه را که می‌توانستند در پرواز بیابند، بپذیرند. آن‌ها نخواستند چشمان خود را باز کنند و به دقّت به دنیا بنگرند. آذرباد هر روز چیز تازه‌ای یاد می‌گرفت. آنچه آرزو داشت که گروه مرغان دریایی بیاموزند و انجام دهند، خودش به تنهایی انجام می‌داد. از قیمتی که برای به دست آوردن این نعمت بزرگ پرداخته و از گروه مرغان خارج شده بود، هیچ غمگین نبود. آذرباد در این مدّت درک کرد که زندگیِ یک نواخت، ترس و خشم عواملی هستند که عمر مرغان دریایی را کوتاه می‌کنند.

عصر یک روز دو مرغ آمدند و آذرباد را در آسمانِ آرام و راحتش یافتند. آذرباد پرسید: «شما کی هستید؟»

– «آذرباد، ما از گروه تو هستیم. ما برادران توایم و آمده‌ایم تا تو را به مکانی بالاتر ببریم.»

آذرباد با آن مرغان به پرواز درآمد. حس می‌کرد که با سرعت دویست و پنجاه کیلومتر در ساعت، پروازی عادی می‌کند. سرعت دویست و هفتاد و سه برایش سرعت نهایی بود ولی باز آرزو داشت که بتواند تندتر برود. پس هنوز برای او محدودیتّی وجود داشت و با این که خیلی تندتر از گذشته پیش رفت ولی باز سرعتی وجود داشت که رسیدن به آن برایش میسّر نبود.

یک روز صبح، وقتی با آموزگارش، بزرگ امید، مشغول تمرین حلقه زدن با بال‌های بسته بود، اندیشه‌ای در خاطرش گذشت و چنین پرسید: «پس بقیّه کجا هستند، بزرگ امید؟»

در این جا مرغ‌ها افکار خود را به آرامی و بدون سر و صدا به یک دیگر انتقال می‌دهند و آذرباد نیز از این فن استفاده می‌کرد.

«پس چرا مرغان بیش‌تری این جا نیستند. در آنجا که پیش از این بودم …»
بزرگ امید سخن او را برید و چنین گفت: «هزاران هزار مرغ دریایی وجود دارد … می‌دانم!
تنها جوابی که می‌توانم به تو بدهم این است که فراموش مکن که شاید میان یک میلیون مرغ دریایی، تو تنها کسی بودی که این طرز فکر را داشتی. ما از یک دنیا به دنیای دیگر می‌رفتیم که به نظر شبیه یکدیگر می‌آمدند. بدون این که به خاطر بیاوریم از کجا آمده‌ایم و اهمّیت بدهیم به این که به کجا می‌رویم. تنها برای آن لحظه زندگی می‌کردیم. می‌دانی ما چند مرحله از حیات را طی کردیم تا فهمیدیم که در عالم، به غیر خوردن، جنگیدن و قدرت طلبی مرغان چیزهای دیگری نیز وجود دارد. ده هزار مرحله و بعد صدها مرحلهٔ دیگر را طی کردیم تا آموختیم تکامل وجود دارد و صدها سال دیگر را باید طی کنیم تا بفهمیم که هدف ما در زندگی، یافتن تکامل و سپس نشان دادن راه آن به دیگران است!

ما دنیای بعدی خود را از روی اصولی که در دنیا می‌آموزیم بر می‌گزینیم. اگر هیچ نیاموزیم، دنیای بعدی نیز تاریک و پر از محدودیت‌ها خواهد بود، ولی تو آذرباد، این قدر سریع آموختی که مجبور نشدی از این هزاران مرحله، عبور کنی و به اینجا برسی!»

بیشتر بخوانید  كم كاري مادرزادي تيروئيد چيست؟

نزدیک به یک ماه گذشت. آذرباد با سرعت عجیبی می‌آموخت و همیشه در آموختن سریع بود، ولی حالا که شاگرد بِرناک بود، تجربه‌ها و اندیشه‌های استاد خود را حتّی سریع‌تر جذب می‌کرد. بالاخره روزی رسید که برناک باید می‌رفت. این‌ها آخرین کلمات برناک بود: «آذرباد، تنها عشق بیاموز و در این راه بکوش.»

روزها سپری می‌شد و آذرباد بیشتر به فکر زندگی‌اش در کرهٔ زمین می‌افتاد. همان‌طور که روی ماسه‌ها ایستاده بود با خود می‌اندیشید که شاید مرغی در کرهٔ زمین وجود داشته باشد که بخواهد مانند او در زندگانی معنایی بالاتر از دنبال ماهی و تکّهٔ نان رفتن بیابد. مفهوم عشق ورزیدن برای او این بود که آن چه را دریافته است به مرغان دیگری که می‌خواهند، بیاموزد.

بالاخره آذرباد تصمیم خود را گرفت: «بزرگ امید، من باید به زمین برگردم. شاگردان تو خیلی خوب پیش می‌روند و آن‌ها به آسانی می‌توانند شاگردان جدیدی را آموزش دهند.»

پس از این، آذرباد در خیال خود تصویر گروهی دیگر از مرغان دریایی را در ساحل دیگر ترسیم کرد و به آسانی و به تجربه می‌دانست که او تنها جسمی مرکّب از استخوان و پَر نیست بلکه مظهر و نمایندهٔ کاملی از آزادی و بلند پروازی است که با هیچ چیز محدود و مقیّد نمی‌شود.

«در پرواز هدفی بالاتر از پریدن به این سو و آن سو وجود دارد.» یک حشره نیز همین کار را انجام می‌دهد. پس از سه ماه، آذرباد شش شاگرد پیدا کرده بود. آن‌ها همه از جامعهٔ مرغان رانده شده بودند و همه برای آموختن پرواز شور و هیجان داشتند، ولی برای آن‌ها تمرین پرواز راحت‌تر از معنی و هدف آن بود. «هر یک از ما در واقع صورتی از مرغ حقیقت هستیم، صورتی از آزادی مطلق.»

آذرباد وقت غروب این سخنان را می‌گفت: «آموختن دقیق و کامل پرواز، یک قدم ما را به درک جوهر و باطن خود نزدیک می‌کند. هر چیزی که ما را محدود می‌کند، باید پشت سر گذاشته شود؛ برای این است که سرعت زیاد، کم و فنّ هوانوردی را می‌آموزیم.»

ولی هیچ‌کدام از شاگردان آذرباد، حتّی رزمیار هنوز نفهمیده بود که پرواز روح و اندیشه، مانند پرواز جسم می‌تواند تحقّق پذیر باشد.

«سر تاسر بدن شما چیزی جز اندیشه‌های شما نیست؛ یعنی همان‌طور که شما خود را می‌بینید. اگر زنجیرهایی که بر روی افکار شماست، بشکند، زنجیرهای جسم شما نیز از هم می‌گسلد.»

تا طلوع آفتاب، تقریباً هزار مرغ آنجا بودند و با کنجکاوی، آذرخش، یکی از شاگردان آذرباد را می‌نگریستند. دیگر برایشان مهم نبود که دیده شوند یا نه. آن‌ها تنها گوش می‌دادند و می‌کوشیدند که آذرباد را درک کنند. آذرباد دربارهٔ موضوعات بسیار ساده سخن می‌گفت. دربارهٔ این که یک پرنده باید پرواز را بیاموزد، و آزادی در نهاد اوست و باید محدودیت‌ها را پشت سر بگذارد.

عدّهٔ شاگردان هر روز بیش‌تر می‌شد. عدّه‌ای از روی کنجکاوی، عدّه‌ای از روی علاقه و جمعی برای ریشخند می‌آمدند. یک روز رزمیار نزد آذرباد آمد و گفت: «شاگردان همه می‌گویند که تو حتّی اگر موجود شگفت‌انگیزی نباشی، هزار سال از زمانهٔ ما پیشرفته‌تری!»

آذرباد آهی کشید. افسوس، آن‌ها هنوز او را خوب درک نکرده بودند. با خود می‌اندیشید: «وقتی کسی هدفی غیر از آن چه همه دارند، دنبال کند، می‌گویند یا خداست یا شیطان.»

«رزمیار، تو باید تمرین کنی و مرغ حقیقت را مشاهده کنی، حقیقتی که در باطن همهٔ مرغان نهفته است و باید آن‌ها را یاری کنی که این حقیقت را در درون خویش ببینند. این است آن چه من از «عشق» می‌خواهم. این کار بسیار سخت است، و تو باید راه و رسم آن را بیابی. رزمیار، تو دیگر به من نیاز نداری، باید بکوشی طبیعت و جوهر خود را بیابی و آن، طبیعت واقعی و بدون محدودیت توست و اوست که آموزگار تو خواهد بود.»

پرنده‌ای به نام آذرباد، ریچارد باخ ترجمهٔ سودابه پرتوی

separator line

درک و دریافت (صفحهٔ 156 کتاب درسی)

1- این متن داستانی را از نظر زاویهٔ دید بررسی کنید.
همان طور که می‌دانید زاویهٔ دید یا روایت داستان بر دوگونه است: راوی «اوّل شخص» و راوی «سوم شخص یا دانای کل». این متن داستانی از روایت سوم شخص استفاده کرده است؛ یعنی نویسنده خارج از داستان و ماجرای آن قرار دارد و خودش از شخصیت‌های داستان نیست، بلکه گویی در بلندایی ایستاده و آنچه را که مشاهده نموده برای ما گزارش کرده است.

2- کدام خصلت‌های درونی، عامل مهم در رشد و پیشرفت آذرباد بود؟
شجاعت و جسارت – نوجویی – عشق به زندگی متفاوت – امیدواری – متفکّر و اندیشمند بودن – اعتقاد به عظمت روح و اندیشه – کنجکاوی – رسیدن به تکامل – برتری جویی – عدم محدودیت پذیری – حسّ آموختن و یاد گیری.

separator line

واژه‌نامه

برّ: خشکی، بیابان
خوان: سفره یا طَبَقی که در آن، غذا می‌گذاشتند.
رَستن: نجات یافتن، رها شدن
ریشخند: تمسخر
شَعَف: خوشی، شادمانی
مبدّل: دگرگون، تغییر داده شده
مطلق: بی‌شرط و قید
معتبر: محترم، ارزشمند
مُفرِّح: شادی بخش، نشاط آور
مقیَّد: گرفتار، بسته، در قید شده
مُمد: مددکننده، یاری دهنده
هلهله: سرو صدای همراه با شادی و شور و شوق، خروش

separator line

حتماً بخوانید:


دیدگاهتان را بنویسید