درس سیزدهم فارسی کلاس یازدهم |
آوردهاند که در ناحیتِ کشمیر مُتَصَیَّدی خوش و مرغزاری نَزِه بود که از عکسِ ریاحینِ او، پَرِ زاغ چون دُم طاوُوس نمودی و در پیشِ جمالِ او دُمِ طاوُوس به پر زاغ مانستی.
درفشان لاله در وی، چون چراغی
ولیک از دُودِ او بر جانش داغی
قلمرو زبانی: درَفشان: به ضم و فتح دال، درخشان. درفش (به ضم و فتح دال) فروغ، نور و روشنایی.
قلمرو فکری: «آلالههای وحشی سرخ، مانند چراغ روشن بود اما [در برابر زیبایی آن مرغزار] و از حسد و حسرت آن، دلش میسوخت و دود سوختن دلش، چون داغی بر سینهاش نمایان بود. سیاهی وسط شقایق و لاله، با تعبیر «داغ» در شعر فارسی کاربرد فراوان دارد؛
قلمرو ادبی: تشبیه: لاله به چراغ/ حسن تعلیل: علت سیاهی درون لاله دود کردن چراغ دانسته./ داغ ایهام دارد: 1 ماتم 2 داغ و سیاهی/ لاله ایهام تناسب دارد با چراغ: 1- گل لاله 2- چراغدان
شقایق بر یکی پای ایستاده
چو بر شاخِ زمرّد، جامِ باده
قلمرو فکری: شقایق بر روی ساقه خود چنان مینمود که گویی جام بادهٔ سرخ رنگ بر روی شاخه سبز قرار گرفته است.
قلمرو ادبی: تشبیه مرکب: شقایق بر یکی پای ایستاده (مشبه) و …
و در وی شکاری بسیار و اختلافِ صیّادانْ آن جا متواتر. زاغی در حوالیِ آن بر درختی بزرگِ گَشْنْ خانه داشت. نشسته بود و چپ و راست مینگریست. ناگاه صیّادی بدحالِ خَشن جامه، جالی بر گردن و عصایی در دست، روی بدان درخت نهاد. بترسید و با خود گفت: «این مرد را کاری افتاد که میآید و نتوان دانست که قصدِ من دارد یا از آنِ کسِ دیگر. من باری جای نگه دارم و مینگرم تا چه کند.»
صیّاد پیش آمد و جال باز کشید و حَبّه بینداخت و در کمین بنشست. ساعتی بود؛ قومی کبوتران برسیدند و سَرِ ایشان کبوتری بود که او را مُطَوَّقه گفتندی و در طاعت و مطاوعتِ او روزگار گذاشتندی. چندان که دانه بدیدند، غافل وار فرود آمدند و جمله در دام افتادند و صیّادْ شادمان گشت و گُرازان به تگ ایستاد، تا ایشان را در ضبط آرد و کبوتران اضطرابی میکردند و هر یک خود را میکوشید. مُطَوَّقه گفت: «جایِ مجادله نیست؛ چُنان باید که همگنان استخلاصِ یاران را مهمتر از تخلّصِ خود شناسند و حالی صواب آن باشد که جمله به طریقِ تعاون قوّتی کنید تا دام از جای برگیریم که رهایشِ ما در آن است.» کبوتران فرمانِ وی بکردند و دام برکندند و سرِ خویش گرفت و صیّاد در پی ایشان ایستاد، بر آن امید که آخِر درمانند و بیفتند. و زاغ با خود اندیشید که بر اثرِ ایشان بروم و معلوم گردانم فرجام کار ایشان چه باشد که من از مِثلِ این واقعه ایمِن نتوانم بود. و از تجارب برای دفعِ حوادث سلاحها توان ساخت. و مُطَوَّقه چون بدید که صیّاد در قفایِ ایشان است، یاران را گفت: «این ستیزه رُوی در کارِ ما به جدّ است و تا از چشمِ او ناپیدا نشویم، دل از ما برنگیرد. طریقْ آن است که سوی آبادانیها و درختستانها رویم تا نظرِ او از ما منقطع گردد، نومید و خایب بازگردد که در این نزدیکی موشی است از دوستانِ من؛ او را بگویم تا این بندها ببُرد.» کبوتران اشارتِ او را امام ساختند و راه بتافتند و صیّاد بازگشت.
مُطَوَّقه به مسکنِ موش رسید. کبوتران را فرمود که «فرود آیید.» فرمانِ او نگاه داشتند و جمله بنشستند و آن موش را زِبرا نام بود، با دَهایِ تمام و خِردِ بسیار؛ گرم و سردِ روزگار دیده و خیر و شرِّ احوال مشاهدت کرده. و درآن مواضع از جهتِ گریزگاهِ روزِ حادثه صد سوراخ ساخته و هر یک را در دیگری راه گشاده و تیمارِ آن را فراخورِ حکمت و بر حَسَبِ مصلحت بداشته. مُطَوَّقه آواز داد که «بیرون آی.» زبرا پرسید که «کیست؟» نام بگفت؛ بشناخت و به تعجیل بیرون آمد.
چون او را در بندِ بلا بسته دید، زه آبِ دیدگان بگشاد و بر رخسار، جویها براند و گفت: «ای دوستِ عزیز و رفیقِ موافق، تو را در این رنج که افگند؟» جواب داد که: «مرا قضای آسمانی در این ورطه کشید.» موش این بشنود و زود در بریدنِ بندها ایستاد که مُطَوَّقه بدان بسته بود. گفت: «نخست از آنِ یاران گشای.» موش بدین سخن التفات ننمود. گفت: «ای دوست، ابتدا از بریدنِ بندِ اصحابْ اَولیتر.» گفت: «این حدیث را مکرّر میکنی؛ مگر تو را به نَفْسِ خویش حاجت نمیباشد و آن را بر خود حقّی نمیشناسی؟» گفت: «مرا بدین ملامت نباید کرد که من ریاستِ این کبوتران تکفّل کردهام و ایشان را از آن روی بر من حقّی واجب شده است و چون ایشان حقوقِ مرا به طاعت و مناصحت بگزاردند و به معونت و مظاهرتِ ایشان از دستِ صیّاد بجستم، مرا نیز از عهده ی لوازمِ ریاست بیرون باید آمد و مواجبِ سیادت را به ادَا رسانید و می ترسم که اگر از گشادن عُقده های من آغاز کنی، ملول شوی و بعضی از ایشان در بند بمانند و چون من بسته باشم – اگر چه ملالت به کمال رسیده باشد – اهمالِ جانبِ من جایز نشمری و از ضمیر، بدان رخصت نیابی و نیز در هنگامِ بلا شرکت بوده است، در وقتِ فراغْ موافقت اَولیتر، و اِلّا طاعِنان مجالِ وقیعت یابند.»
موش گفت: «عادتِ اهل مکرُمت این است و عقیدتِ اربابِ مودّت بدین خصلتِ پسندیده و سیرتِ ستوده در موالاتِ تو صافیتر گردد و ثقَِتِ دوستان به کَرمِ عهد تو بیفزاید.» و آن گاه به جدّ و رغبت بندهای ایشان تمام ببرید و مُطَوَّقه و یارانش، مطلقَ و ایمِن بازگشتند.
کلیله و دمنه، ترجمه ی ابوالمعالی نصرالله منشی
آگاهیهای فرامتنی
«داستانهای بیدپای» ترجمه دیگری از «کلیله و دمنه» عبدالله بن مقفع (روزبه پور دادویه) است که آن را محمد بن عبدالله البخاری ترجمه کرده است. تفاوت این ترجمه با ترجمه نصرالله منشی در آن است که وی بر اصل کتاب هیچ نیفزوده است و حال اینکه نصرالله منشی تنها کار ترجمه نکرده و بلکه دست به کار تألیف هم زده است، بماند تفاوتهای دیگرش. برای درک این نکته هم میتوانید به ترجمه همین داستان از بیدپای هم نگاه کنید و آن دو را با هم مقایسه کنید. (ن. ک ص 153، داستان کبوتر حمایلی و زاغ و موش و سنگ پشت و آهو).
فرایند واجی ادغام
هرگاه دو واج یکسان یا نزدیک به هم در کنار هم بنشینند و یکی از آنها کاسته شود یا به واج کناریاش تبدیل شود «ادغام» گفته میشود. این کار به دلیل یکسانی یا نزدیکی دو واج اتفاق افتاده است.
بدتر ←← بتّر
شبپره ←← شپرّه
زودتر ←← زوتر
کارگاه درس پژوهی (صفحهٔ 156 و 157 کتاب درسی)
1- معادل معنایی قسمتهای مشخّص شده را بنویسید.
– چندان که دانه بدیدند، غافلوار فرود آمدند.
– این ستیزه روی در کارما به جد است.
2- چهار واژهی مهمّ املایی از متن درس بیابید و معادل معنایی آنها را بنویسید.
اهمال: سهلانگاری/ ثِقَت: اطمینان / مُتصیَّد: شکارگاه / مظاهرت: پشتیبانی
3- در زبان معیار، حذف شناسۀ فعل ممکن نیست. در گذشته، گاه، در یک جمله، شناسه به قرینۀ فعل قبلی حذف میشد.
نمونه: شیران غرّیدند و به اتّفاق، آهو را از دام رهانید.
در جملهی بالا فعل «رهانید» به جای «رهانیدند» آمده است.
– حال از متن درس نمونهای دیگر برای حذف شناسه بیابید و بنویسید.
کبوتران فرمان وی بکردند و دام برکندند و سرخویش گرفت. (ـَ ند)
4- از متن درس، کنایههای معادلِ مفاهیم زیر را بیابید.
* انسان با تجربه (انسان باتجربه (گرم و سرد روزگار دیده)
* ناامید شدن (نا امید شدن (دل از ما برگیرد)
5- عبارت زیر را از نظر ارکان تشبیه بررسی کنید.
از عکسِ ریاحینِ او ، پَرِ زاغ چون دُم طاوُوس نمودی و در پیشِ جمالِ او به پر زاغ مانستی.
6- معنی و مفهوم عبارت زیر را به نثر روان بنویسید.
الف) در وقتِ فراغْ موافقت اَولی تر، و الِاّ طاعِنان مجالِ وقیعت یابند.
در هنگام آسایش (با دوستان) همراهی کردن سزاواتر است وگرنه سرزنشکنندگان فرصت بدگویی پیدا میکنند.
ب) مرا نیز از عهده ی لوازمِ ریاست بیرون باید آمد و مواجبِ سیادت را به ادا رسانید.
من نیز به عنوان رئیس و فرمانده باید وظایف سروری خودم را نسبت به زیردستانم اَدا کنم. (حاکمان در برابر زیردستان خود مسئولاند.)
7- هر یک از بیت های زیر، با کدام قسمت درس ارتباط مفهومی دارد؟
مروّت نبینم رهایی ز بند
به تنها و یارانم اندر کمند
سعدی
و من میترسم که اگر از گشادن عقدههای من آغاز کنی ملول شوی و بعضی از ایشان در بند بمانند.
دوستان را به گاه سود و زیان
بتوان دید و آزمود توان
سنایی
و نیز در هنگام بلا شرکت بوده است. در وقتِ فراغ موافقت اَولیتر و الّا طاعنان مجالِ وقیعت یابند.
8- دو شخصیّت زیر را بر مبنای این داستانِ تمثیلی، تحلیل نمایید و ویژگیهای شاخص آنها را بنویسید.
– زاغ: زاغ در این درس نماد فردی دوراندیش و عاقبتنگر است که تلاش میکند در زندگی شخصی خود از اتفاقاتی که برای دیگران میافتد تجربهاندوزی کند و آنها را برای خود عبرت سازد تا بتواند در آینده از همین تجربیات در زندگی خود استفاده کند.
– مُطَوَّقه: نماد فرمانروا و رهبری حقشناس، فداکار، دلسوز و از همه مهمتر آگاه به حق و حقوق زیردستان و مراعاتکنندهی حال و احوال آنهاست. او با رفتار و منش خود شخصیتی محبوب پیدا کرده که زیر دستانش او را به عنوان رهبر پذیرفتهاند. رهبری که جان زیردستان خود را عزیزتر از جان خود میشمارد و آسایش آنها را بر رفاه و آسایش خود ترجیح میدهد. او نماد یک رهبر تمام عیار است.
گنج حکمت
مهمانِ ناخوانده
آوردهاند که وقتی مردی به مهمانی «سلیمان دارانی» رفت. سلیمان آنچه داشت از نان خشک و نمک در پیش او نهاد و بر سبیلِ اعتذار این بر زبان راند:
گفتم که چو ناگه آمدی، عیب مگیر
چشمِ تر و نانِ خشک و رویِ تازه
قلمرو فکری: گفتم چون بدون اطّلاع و ناگهانی آمدی ایراد نگیر. چون من شرمندهام و نان خشکی بیش ندارم؛ اما با روی خوش از تو پذیرایی میکنم.
قلمرو ادبی: کنایه: چشم تر کنایه از شرمندگی – تناسب: چشم و روی
مهمان چون نان بدید، گفت: «کاشکی با این نان، پارهای پنیر بودی.» سلیمان برخاست و به بازار رفت و ردا به گرو کرد و پنیر خرید و پیش مهمان آورد. مهمان چون نان بخورد، گفت: «الحَمدلِلّه که خداوند، عَزَّ و جَل، ما را بر آنچه قسمت کرده است، قناعت داده است و خرسند گردانیده.» سلیمان گفت: «اگر به دادۀ خدا قانع بودی و خرسند نمودی، ردای من به بازار به گرو نرفتی!»
جوامع الحکایات و لوامع الرّوایات، محمّد عوفی
واژهنامه
اختلاف: رفت وآمد
استخلاص: رهایی جُستن، رهایی دادن
التفات: توجّه
اِمام: راهنما، پیشوا
اولیتر: شایستهتر، سزاوارتر
اهمال: کوتاهی، سهل انگاری کردن
بر اثر: به دنبال؛ اثر: ردّپا
تخلّص: رهایی
تعاون: یکدیگر را یاری کردن، یاری رسانی
تکفّل: عهدهدار شدن
تگ: دویدن
تیمار: مواظبت، مراقبت
ثِقَت: اطمینان، خاطر جمعی
جال: دام و تور
حَبّه: دانه
خایب: ناامید، بیبهره
دَها: زیرکی و هوشمندی
راه تافتن: راه را کج کردن، تغییر مسیر دادن
رخصت: اجازه، اذن دادن
ریاحین: جمعِ ریحان، گیاهان خوشبو
زُمرّد: سنگ قیمتی به رنگ سبز
زهاب: آبی که از سنگی یا زمینی میجوشد؛ جای تراویدن آب در چشمه و مانند آن، مجازاً اشک
ستیزه روی: گستاخ و پرُ رو
سَر: رئیس
سیادت: سروری، بزرگی
شکاری: منسوب به شکار؛ صید، نخجیر
صافی: پاک، بیغش، خالص
صواب: صلاح و درست
طاعن: سرزنشگر، عیبجو
عقده: گره
قفا: پشت گردن؛ دنبال و پی
گُرازان: در حال گرازیدن و به ناز و تکبّر راه رفتن، خرامان
گَشن: انبوه، پُرشاخ و برگ
مُتَصَیَّد: شکارگاه
متواتر: پیدرپی، پیاپی
مجادله: جدال و ستیزه
مطاوعت: فرمانبری
مطلق: رهاشده، آزاد
مُطَوَّقه: طوق دار
مظاهرت: یاری کردن، پشتیبانی
معونت: یاری
ملالت: آزردگی، ماندگی، به ستوه آمدن
ملامت: سرزنش
ملول: سست و ناتوان، آزرده
مناصحت: اندرز دادن
منقطع: بریده، قطع شده
مواجب: جمعِ موجب، وظایف و اعمالی که انجام آن بر شخص واجب است.
مواضع: جمعِ موضع، جایها
موافق: همراه، همفکر
موالات: با کسی دوستی و پیوستگی داشتن، دوستداری
مودّت: دوستی، محبّت، دوستی گرفتن
ناحیت: ناحیه، سرزمین
نَزِه: باصفا، خوش آبوهوا، خرّم
همگنان: همگان، همه
ورطه: مهلکه، خطر و دشواری
وقیعت: بدگویی، سرزنش، عیب جویی
حتماً بخوانید: