راز عجیب کوله پشتی در کلانتری فاش شد



روز جدید، چند روز پیش ، مأموران گشت در ایستگاه پلیس اسپاد ، هنگام انجام وظیفه در منطقه حفاظت شده ، رفتار موتورسوار را که یک کوله پشتی بزرگ را حمل می کرد ، زیر سال بردند. مأمورانی که بدون توجه به او تماشا می کردند ، به دلیل مشکوک بودن به حمل و نقل مواد مخدر توسط موتورسوار ، بیش از پیش به حرکات مزاحم وی مشکوک می شدند. به همین دلیل ، مأموران به او نزدیک شدند و مدارک مربوط به موتورسیکلت را درخواست کردند ، اما موتورسوار که کلاه ایمنی بزرگی به سر داشت ، سعی کرد تا حد ممکن کم صحبت کند ، بنابراین او به راحتی کلمه “من ندارم” را گفت.
این رفتار باعث ایجاد سوions ظن در بین افسران پلیس می شود که فقط پارچه های بسیار قدیمی در کوله پشتی سوارکار وجود دارد. به گفته خراسان ، اکنون فرضیه سرقت موتورسیکلت غیرمجاز به سایر گزینه های پلیس اضافه شده است که ناگزیر وی را برای تحقیقات بیشتر به اداره پلیس راهنمایی کرد.
گرچه هوای گرم تابستان شرایط غیرقابل تحملی را به وجود آورده بود ، اما موتورسوار حتی در اتاق اطلاعات پلیس هم نتوانست کلاه ایمنی خود را در بیاورد و همچنان سعی داشت بیشتر با حرکات صحبت کند. در آن زمان جاسوس پلیس از او خواست کلاه ایمنی خود را برداشته و به درستی به س answerالات پلیس پاسخ دهد ، اما ناگهان صحنه عجیبی رخ داد و همه نیروهای پلیس مبهوت شدند.
هنگامی که سوار کلاه ایمنی خود را در میان تردیدها برداشت ، ماسک سیاه او ظاهر شد و نشان داد که سوار زن جوانی حدود 30 ساله است. وی با فشار دادن بغض عجیب گلو ، گفت: “من 16 ساله بودم که در سفره عقد ازدواج کردم و زندگی شیرینی را با همسرم سازنده آغاز کردم ، اما مدتی بعد پدرم را به دلیل بیماری از دست دادم.”
اگرچه او با کار و کار زندگی خود را تأمین می کرد ، اما به فرزندان خود احتیاج نداشت و به هیچ وجه هزینه غذای من و مادرم را پرداخت می کرد. با این حال ، پس از فوت پدرم ، شوهرم نیز از نظر مالی به مادرم کمک کرد. اما متأسفانه برای من ، در حالی که دو فرزند کوچک داشتم ، همسرم از بالای ساختمان در حال ساخت سقوط کرد و درگذشت. آنقدر درمانده شدم که نتوانستم اجاره ام را بپردازم.
بنابراین وسایلم را جمع کردم و نزد مادرم رفتم ، اما از شرم نتوانستم به چهره بیمار و بیمار مادرم نگاه کنم! من بزرگترین فرزند خانواده بودم و کار در خانه های مردم پاسخگوی نیازهای مادی خانواده ام نبودم. در این شرایط چشمم به تنها اموالی که همسر مرحومم برجای گذاشته بود افتاد. موتورش را تمیز کردم و تصمیم گرفتم سفر کنم. برای رعایت مسائل شرعی مجبور شدم لباس بیشتری بپوشم!
من همچنین یک کوله پشتی بزرگ تهیه کردم و حوله های قدیمی را در آن قرار دادم تا از تماس با نامحرم جلوگیری کنم. من هم کلاه ایمنی ام را گذاشتم و خیلی تمرین کردم تا با مسافران صحبت نکنم ، زیرا خیلی زود در معرض دیدم قرار می گیرم. خلاصه اینکه من روزانه 80000 تن کار می کردم تا مادرم را خوشحال ببینم. او نمی دانست من موتور سوار هستم ، اما وقتی دارویش را خورد ، لبخند زد و دنیا را فراموش کرد.
گرچه این مبلغ برای مخارج فرزندان و خواهر و برادرم کافی نبود ، اما من هر روز خدا را شکر کردم که نان حلال سر سفره آورد و مادرم را خوشحال کرد! امروز اما وقتی پلیس من را به کلانتری بردند ، از چشم مادرم خجالت می کشم ، گرچه فرزندانم هم به در خیره می شوند تا عشق مادرشان را با شکلات و … سخنان این زن جوان بیشتر بچشند آنها تمام نشده بودند چشمان رئیس اطلاعات پلیس سرازیر شد.
وی به بهانه بازرسی از کوله پشتی ، مبلغ 80000 تن را به آرامی وارد آن کرد و سپس با هماهنگی قاضی فرهمندنیا ، موتورسیکلت را به زن جوان تحویل داد تا وی بتواند به دنبال کار غیرقانونی قانون برود. .. آن لحظه بود از خودم پرسیدم آیا کارمندان نیز از این رنج آگاه هستند؟ آیا قلب آنها گاهی در تاریکی احساسات مدفون می شود؟ آیا آنها این صحنه های دردناک را می بینند و فقط گریه می کنند؟! من خلاصه این داستان را نوشتم ، نه فقط برای اینکه مردم بخوانند ، برای اینکه کارمندان بدانند و اشک بریزند!

بیشتر بخوانید  فال روزانه واقعی شنبه ۳۰ دی | فال روزانه متولدین هر ماه | طالعت بسیار روشن است

دیدگاهتان را بنویسید