دو بیتی و تک بیتی های قصار و آموزنده از صائب تبریزی
مانند شمع، جامهٔ فانوس شرم را
بیرون در گذار و به این انجمن درآ
دست و دلم ز دیدنت از کار رفته است
بند قبا گشوده به آغوش من درآ
آیینه را ز صحبت طوطی گزیر نیست
ای سنگدل به صائب شیرینسخن درآ
صائب تبریزی
تک بیتی های ناب و با معنی شاعر صائب تبریزی
اگر به بندگی ارشاد میکنیم ترا
اشارهای است که آزاد میکنیم ترا
تو با شکستگی پا قدم به راه گذار
که ما به جاذبه امداد میکنیم ترا
صائب تبریزی
درین محیط، چو قصر حباب اگر صد بار
خراب میشوی، آباد میکنیم ترا
ز مرگ تلخ به ما بدگمان مشو زنهار
که از طلسم غم آزاد میکنیم ترا
صائب تبریزی
فرامشی ز فراموشی تو میخیزد
اگر تو یاد کنی، یاد میکنیم ترا
اگر تو برگ علایق ز خود بیفشانی
بهار عالم ایجاد میکنیم ترا
صائب تبریزی
نداد عشق گریبان به دست کس ما را
گرفت این می پرزور، چون عسس ما را
صائب تبریزی
نمیخلد به دلی ناله ی شکایت من
شکست شیشه من بیصداست همچو حباب
صائب تبریزی
هوا چکیده ی نورست در شب مهتاب
ستاره خنده ی حورست در شب مهتاب
سپهر جام بلوری است پر می روشن
زمین قلمرو نورست در شب مهتاب
صائب تبریزی
آنچنان کز رفتن گل خار میماند به جا
از جوانی حسرت بسیار میماند به جا
آه افسوس و سرشک گرم و داغ حسرت است
آنچه از عمر سبکرفتار میماند به جا
صائب تبریزی
تک بیتی های زیبا از صائب تبریزی برای استوری و استاتوس
جز غبار از سفر خاک چه حاصل کردیم؟
سفر آن بود که ما در قدم دل کردیم
دامن کعبه چه گرد از رخ ما پاک کند؟
ما که هر گام درین راه دو منزل کردیم
صائب تبریزی
دیوانه خموش به عاقل برابرست
دریای آرمیده به ساحل برابرست
در وصل و هجر، سوختگان گریه میکنند
از بهر شمع، خلوت و محفل برابرست
صائب تبریزی
دست از طلب مدار که دارد طریق عشق
از پافتادنی که به منزل برابرست
گردی که خیزد از قدم رهروان عشق
با سرمه سیاهی منزل برابرست
صائب تبریزی
نه سرخ چهره ی خورشید را شفق کرده
که از خجالت روی تو خون عرق کرده
صائب تبریزی
با کمال احتیاج، از خلق استغنا خوش است
با دهان خشک مردن بر لب دریا خوش است
صائب تبریزی
نومید نیستم ز ترازوی عدل حق
زان سر دهند هر چه ازین سر نداده اند
صائب تبریزی
قسمت این بود که از دفتر پرواز بلند
به من خسته به جز چشم پریدن نرسد
صائب تبریزی
فریب تربیت باغبان مخور ای گل
که آب می دهــد اما گـلاب میگیرد!
صائب تبریزی
باد بهار مرهم دلهای خسته است
گل مومیایی پر و بال شکسته است
صائب تبریزی
تک بیتی های زیبا از شاعر نامی ایران به نام صائب تبریزی برای بیو و کپشن
صائب به هوش باش که داروی بیهشی
باد بهار در گره غنچه بسته است
صائب تبریزی
این خار غم که در دل بلبل نشسته است
از خون گل خمار خود اول شکسته است
صائب تبریزی
بر سر گرفتهایم و سبکبار میرویم
کوه غمی که پشت فلک را شکسته است
صائب تبریزی
خون در دل پیاله خورشید میکند
سنگی که شیشه دل ما را شکسته است؟
صائب تبریزی
ما نقش دلپذیر ورقهای سادهایم
چون داغ لاله از جگر درد زادهایم
صائب تبریزی
صائب زبان شکوه نداریم همچو خار
چون غنچه دست بر دل پر خون نهادهایم
صائب تبریزی
ما در چه شماریم؛ که خورشید جهانتاب
گردن به تماشای تو از صبح کشیده است
صائب تبریزی
تک بیت های ناب و زیبا از صائب تبریزی برای پیام
سخت میخواهم که در آغوش تنگ آرم تو را
هر قدر افشردهای دل را، بیفشارم تو را
صائب تبریزی
از لطافت گر چه ممکن نیست دیدن، روی تو
رو به هر جانب که آرم در نظر دارم تو را
صائب تبریزی
از من ای آرام جان، احوال صائب را مپرس
خاطر آسوده ای داری، چه آزارم تو را؟
صائب تبریزی
به ساغر نقل کرد از خم، شراب آهسته آهسته
برآمد از پسِ کوه آفتاب آهسته آهسته
صائب تبریزی
فریب روی آتشناک او خوردم، ندانستم
که خواهد خورد خونم چون کباب آهسته آهسته
صائب تبریزی
سرایی را که صاحب نیست، ویرانی است معمارش
دلِ بی عشق، میگردد خراب آهسته آهسته
صائب تبریزی
دزدی بوسه عجب دزدی خوش عاقبتی است
که اگر بازستانند، دو چندان گردد
صائب تبریزی
دو بیتی و تک بیتی صائب تبریزی در مورد عشق برای پیام و اس ام اس
هر که پا کج میگذارد ما دل خود میخوریم
شیشه ناموس عالم در بغل داریم ما
صائب تبریزی
چون گره بگشایی از مو، شام گردد صبحها
پرده چون بگشایی از رو، صبح گردد شامها
صائب تبریزی
غافل کند از کوتهی عمر شکایت
شب در نظر مردم بیدار بلند است
صائب تبریزی
پیوسته است سلسله موجها به هم
خود را شکسته، هر که دل ما شکسته است
صائب تبریزی
با بـــد گهـــر میامیز، تا بـــد گهر نگـــردی
حکم سراب دارد، آبی که در شراب است
صائب تبریزی
آن کس که بَدَم گفت، بدی سیرت اوست
و آن کس که مرا گفت نکو، خود نیکوست
صائب تبریزی
به قدر جستجو روزی بدست آید، ز پا منشین
که رزق مـــور با آن ناتــوانــی در قــدم باشد
صائب تبریزی
اشعار صائب تبریزی برای پروفایل
عنان به دست فرومایگان مده، زنــهار
که در مصالح خود خرج می کنند تو را
صائب تبریزی
ایــن ناکســـان کــه فخـــر به اجـــداد می کنند
چون سگ به استخوان، دل خود شاد می کنند
صائب تبریزی
از تـوکـــل در حنــا مگـــذار دست سعــی را
قفل روزی گر کلیدی دارد، ابرام است و بس
صائب تبریزی
هیچ برهانی برای کــذب چـــون سوگند نیست
راستی چون پرده بردارد، قسم نامحــرم است
صائب تبریزی
می خورد خون بیشتر هر کس بود آگاه تر
دستگاه غم به قــدر دستگاه بینش است
صائب تبریزی
صائب تبریزی در مورد بهشت و جهنم و عرفانی
کار مردم نیست غیر از جستجوی عیب هم
تا به عیب خود خدا چشم که را روشن کند
صائب تبریزی
آن را که خلق خوش هست، تنها نمی گذارند
کی بی حریف ماند، رندی که خوش قمارست؟
صائب تبریزی
بود مصاف تو ای چرخ با شکسته دلان
همیشه شیر تو آهوی لنگ می گیــرد
صائب تبریزی
در زندگی به خواب مکن صرف عمر خویش
از بهــر گـــور خــــــواب فــراغت نگــــاه دار
صائب تبریزی
نیست پروا تلخکامان را ز تلخی های عشق
آب دریا در مذاق ماهی دریا خوش است صائب تبریزی
صائب تبریزی
زان پیشتر که عدل الهی به انتقام
از خون من نگار کند پنجۀ عقاب
در سایۀ همای شفاعت مرا بگیر
تا سر برآورم ز گریبان آفتاب
صائب تبریزی
علم تو بر سفینۀ منبر چو پا نهاد
یونان کشید سر ز خجالت به زیر آب
صائب تبریزی
از رهایی هر زمان بودم اسیر عالمی
فارغم از هر دو عالم تا گرفتارم تو را
ای که میپرسی چه پیش آمد که پیدا نیستی
خویشتن را کردهام گم تا طلبکارم تو را…
صائب تبریزی