به گزارش ایرنا، زیاد کنجکاو نیستم تا پیامها را باز کنم، معمولا ۱۷ مرداد خیلی ها به یاد من می افتند از دوست و غریبه و آشنا گرفته تا خانواده خودم.
دیشب در صفحه شخصی نوشتم دل و دماغی برای مبارکی روزمان نیست، شاید روز خبرنگار هم مثل روز تولدم شده که هرچه سنم بالاتر میرود از روز تولدم کمتر خوشم می آید و جذابیتهای روزانه برایم کمتر میشود ولی فکر نکنم خبرنگاری هیچ رفت از چشمم بیفتد من به این شغل با جان و دل علاقه دارم و همین شاید چشم اسفندیاری شد تا هیچ وقت در طول عمر ۱۵ ساله خبرنگاری به کاری غیر از آن فکر هم نکنم همین علاقه من را در آن ماندگار کرده است.
پیامهای تبریک را باز می کنم و یکی یکی جواب میدهم از اینکه در این روز همه به یاد من هستند لبخندی به لبم می آید. فقط همین یک روز را ما خبرنگاران هم صادق هستیم، هم حقیقت نگار، هم ساعی و هم دردمند مردم؛ در روزهای دیگر ما می شویم دروغگوهای میرزا بنویس که به فکر مردم نیستند و تملق و چاپلوسی تنها کاری است که بلدیم.
آماده می شوم تا به خبرگزاری بروم، مثل همه روزهایی که این مسیر را طی می کنم و در طول راه نگاهم به همه چیز هست تا شاید سوژه خبری جدیدی را از حرف مردمی که سوار تاکسی هستند، از در و دیوار شهر، از نگاه مردی که همیشه در پارک مسیر عبورم بلال و چای زغالی می فروشد پیدا کنم، امروز سوژهای بهتر از خود سراغ ندارم، من و مایی که شاید تنها یک روز در سال یاد خودمان می افتیم که خودمان هم هستیم.
۱۷ مرداد هر سال میزبان مهمانانی هستیم که می آیند و تبریک می گویند و به ما یادآور می شوند که کارمان چقدر مهم است، امروز هم مهمان داریم، اینقدر از مهم بودن خبرنگاری می گویند که خودمان هم پی می بریم به اینکه چقدر کارمان مهم است و در این روز چقدر از ماها گفته میشود و گفته میشود و گفته میشود… پارسال بود یا سال قبل از آن که باز هم از ما گفته شد از سختی کارمان، از معیشت ناچیز و درآمد ناقابلی که داریم و شایسته شان و جایگاه ما نیست.
برای همین گفتند برایتان صندوق حمایت از خبرنگاران راه میاندازیم، ظاهراً هیچ نجاری حاضر نشده این صندوق را برایمان بسازد، شاید هم صندوقش آنقدر بزرگ است که سالها زمان لازم دارد تا ساخته شود.
این که خبرنگاری هم مثل معلمی شغل است یا عشق همیشه برایم سوال مانده است، این روزها عشق شکم هیچکس را سیر نمی کند، در کنار عاشقی باید کمی هم عقل بکار بست تا گلیممان را از این شرایط اقتصادی بیرون بکشیم.
یکی از چراهای بزرگی که همیشه در ذهنم نقش بسته و هیچ وقت به جواب نرسیدهام این است که چرا هیچ کس از خبرنگاران حمایت نمی کند؟ چرا هیچ کس به فکر مسکن خبرنگاران نیست؟ چرا هیچکس نمی پرسد چرا خبرنگاران یک تشکل مخصوص به خود ندارند؟
خیلی از ما خبرنگاران مثل همه کارکنان شاغل در ادارات و نهادها از ابتدای شیوع کرونا تا به حال کرونا گرفتیم ولی هیچ کس نمی داند چند نفر از خبرنگاران کردستانی کرونا گرفتند، چون آنها متولی ندارند که آمار شان را بگیرد و بپرسد حالتان چطور است؟ که بگوید خدا را شکر به خیر گذشته.
این حال و روز مایی است که یک روز از ۳۶۵ روز سال را به خودمان اختصاص داده ایم و متهم درج یکی هستیم که مردم ما را به شکل حامی مسوولان می بینند و مسوولان اما به دنبال راه فرار ار پاسخگویی به ما.
هر سال از دردمان گفتیم و دوایی نشد، می دانم امسال هم نخواهد شد، این درد خبرنگاری، درمانی ندارد ولی باز هم مینویسم و می دانم کسی نمی شنود ولی من حرفم را گفتم.
از درد گفتم وجای واکسن کرونایی که چند روز قبل دریافت کردم درد گرفت، چند روزی است با یک دست خبر می نویسم، دست چپم درد میکند، همانجایی که می گویند مستقیم رو به قلب است و هر وقت حرف و حدیث می شنویم، سنگینیاش را همان جا احساس می کنیم.
در ۱۷ مرداد سال ۱۳۷۷ ، «محمود صارمی» خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی با نثار خون خویش در راه رسالت مقدس آگاهی بخشی، جانش را فدای زدودن غبار بی خبری از چهره حقایق کرد و در مزار شریف(حین انجام ماموریت خبری در افغانستان) به شهادت رسید.