بهرامه
ابریشم، بیدمشک
بهرانه
مرکب از بهر (فایده، سود) + انه (پسوند نسبت)
بهرو
خوبرو، نیک منظر، دختر زیبا، خوش چهره
بهروزه
خوشبخت، سعادتمند، نام همسر شاه اسماعیل صفوی
بهکامه
مرکب از به (بهتر، خوبتر) + کامه (آرزو)
بهمن دخت
دختری که در بهمن به دنیا آمده، دختر بهمن
بهناز
مرکب از به (زیباتر، خوبتر) + ناز (کرشمه، غمزه)
بهنواز
مهربانترین فرد، دختر مهربان، مرکب از به و نواز که به ترتیب به معنای بهترین و اسم فاعلی مرخم نوازنده به معنای نوازش کننده و مهربان است.
بهنوش
مرکب از به (بهتر یا خوب) + نوش (عسل)
بهین
مرکب از بهین (بهترین) + آفرین (آفریننده)
بهین بانو
مرکب از بهین (بهترین) + بانو
بهین دخت
مرکب از بهین (بهترین) + دخت (دختر) نام دختر ایرانی
بینا
آن که توانایی پیشبینی و سنجش درستِ امور را دارد، بصیر؛ آن که میتواند ببیند.
بیدگل
نام شهری از بخش آران شهرستان کاشان
بیدخت
نام ستاره زهره
بیتا
بیمانند، بیهمتا، یکتا
بِهی
خوبی، نیکی، نیکویی؛ تندرستی، سلامت؛ نیکبختی، سعادت. (این کلمه چنانچه بَهی تلفظ شود به معنی زیبا، نیکو و خوب است).
بهینه
بهترین، خوبترین
به نگار
خوب چهره، نیکو صورت
بهدیس
مانند به (به میوهای خوش عطر و بو)
بهتا
مرکب از به (بهتر، خوبتر) + تا (یار، همتا)
بهگل
مرکب از به (زیباتر) + گل
بِهشید
تابناک و دارای فروغ و روشنایی.
بهشته
منسوب به بهشت؛ (به مجاز) زیبا رو.
بهشت
در ادیان جایی بسیار سرسبز و خرّم، با نعمتهای فراوان که نیکوکاران پس از رستاخیز در آن زندگی جاوید خواهند داشت، جنت در مقابل دوزخ؛ (به مجاز) با صفاترین و بهترین جا؛ (به مجاز) دختر زیبا و با طراوت.
بِهسا
(به + سا (پسوند شباهت))، نیک چون خوبان و نیکان.
بهرو
نیکو چهره
بهرخ
خوشگل و نیک منظر.
بِهدخت
(به + دخت = دختر)، دختر نیک و خوب.
به خاتون
بهترین بانو
بهاور
گرانبها، پر ارزش، مرکب از بها (ارزش) + پسوند دارندگی
بهانه
دلیل، علت
بهامین
(دخترانه و پسرانه) به ضم ب، فصل بهار، بهار
بهارین
منسوب به بهار، بهاری
بهارناز
موجب فخر و نازش بهار
بهارگل
گلی که در بهار میروید.
بهاررخ
آن که چهرهای زیبا و شاداب چون بهار دارد.
بهاردخت
دختر بهار
بهاره
مربوط به بهار؛ به عمل آمده در بهار؛ منسوب به بهار.
بهارک
به معنای مانند بهار، همچون بهار؛ (به مجاز) زیبا با طراوت
بهاران
هنگام بهار، موسم بهار؛ (به مجاز) زیبا و با طراوت.
بهارا
بهارا. نغمه و سروده از بهار
بهارآفرین
آفریننده بهار
بهار
فصل اول سال؛ گیاهی زینتی؛ (به مجاز) دورهی شادابی هر چیز؛ (به مجاز) سبزه و علف؛ (در موسیقی ایرانی) یکی از دستگاهها یا ادوار؛ در سنسکریت بتخانه و بتکده
بهآیین
دارای آیین بهتر
بِهآفرین
خوب آفریده؛ خوش سیما، خوش منظر؛ در شاهنامه خواهر اسفندیار، که ارجاسپ تورانی او را زندانی کرده بود و اسفندیار آزادش کرد.
بهآفرید
به (بهتر، خوبتر) + آفرید (آفریده)، از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر گشتاسپ پادشاه کیانی و خواهر اسفندیار
بویه
آرزو. آمال
بوژنه
شکوفه، غنچه اسم دختر
بوستان
بُستان، باغ و گلزار
بنیتا
دختر بی همتای من
بَنفشه
نام گل، (به مجاز) مو، زلف؛ در اصطلاح شاعرانه بنفشه یا دستهی گل بنفشه تداعی کننده زلف آشفته یا مجعّد یا جعد گیسوی یار، نزد شاعران است.
بمانی
نامی که با آن طول عمر کودک را بخواهند.
بلوط
گیاهی درختی و جنگلی که میوه آن خوراکی است.
بَرفین
برفی، از جنس برف؛ سفید مانند برف؛ (به مجاز) زیبا چهره.
برهون
هاله، خرمن ماه
برومند
(اسم دختر و پسر) خوش قامت، نام مادر بابک خرمدین
برگ
به ضم ب، ابرو
باختر
مغرب؛ (در پهلوی) به معنی ستاره است.
بادام
نام میوهای کوچک و کشیده با دو پوسته که یکی نرم و سبز بوده و دیگری سخت و چوبی است.
بادامک
بادام کوچک، نوعی درخت بادام
برزآفرید
آفریده با شکوه، نام مادر فرود
بخشنده
(صفت فاعلی از بخشیدن) آنکه چیزی را بی آنکه عوضی بخواهد میبخشد؛ عطا کننده.
بخت آفرید
آفریده بخت و اقبال
باور
مجموعه اعتقادهایی که در یک جامعه مورد پذیرش قرار گرفته است، حالت یا عادتی که باعث اعتقاد یا یقین انسان میشود.
بانوگشسب
از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر رستم پهلوان شاهنامه و همسر گیو و مادر بیژن
بامین
نام روستایی در نزدیکی هرات
بامی
درخشان، لقب شهر بلخ
بامک
بامداد، صبح
بالنده
آن که یا آنچه در حال رشد یا ترقی و پیشرفت است.
باستیان
بردبار، شکیبا
بارنک
نام درختی است.
بالیده
رشد و نمو کرده
بانو
عنوانی احترام آمیز برای زنان، ملکه، خانم، بصورت پسوند همراه با بعضی نامها میآید و نام جدید میسازد، مانند ماه بانو، گل بانو
بدن گل
آن که بدنی لطیف و زیبا
بخشایش
(اسم مصدر از بخشودن و بخشاییدن)، گذشت و چشم پوشی کردن گناه یا کار نادرست کسی، عفو، رأفت، رحمت و شفقت.
برشید
بر(میوه) + شید (خورشید)، میوه خورشید
باران
قطرههای آب که بر اثر مایع شدن بخار آبِ موجود در جو زمین ایجاد میشود؛ (در عرفان) باران کنایه ازفیض حق تعالی و رحمت اوست. غلبه عنایات را نیز که در احوال سالک حاصل شود از فَرَح و تَرَح باران گویند.