کارد و چنگال نقره ای از سری قصه های قدیمی!


کارد و چنگال نقره – داستان های قدیمی ایرانی

در قدیم در ایران مهمانی را افراد ثروتمند، پادشاهان، وزرا، وکلا و صاحب منصبان درجه یک، صاحبان ثروت و… برپا می کردند و از اشیای گرانبها برای رجزخوانی و نشان دادن دارایی خود حتی در زمان سرو قاشق استفاده می کردند. ، چنگال و چاقو و ظروف روی میز یا طلا و آبکاری بود یا نقره خالص! که بسیار با ارزش و گران بودند. روزی روزگاری یعقوب و اسحاق که هر دو دزد بودند به یک مهمانی بزرگ در خانه یکی از ثروتمندان شهر دعوت شدند.


داستان کوتاه / کارد و چنگال نقره ای

اسحاق قبل از رفتن به سر میز به یعقوب گفت: “امشب ما خوش شانس هستیم، زیرا می توانیم در میان جمعیت زیادی و در چنین میز شلوغی چاقوها و چنگال های نقره ای به دست آوریم، اما باید بدانید که همه ما دستمان را گرفته ایم. و توانستیم چیزی را بالا ببریم، باید آن را به قطعات مساوی تقسیم کنیم! خیلی خوب گفت ببینیم چی میشه. سر میز شام، وضعیت و موقعیت ژاکوب برای کشش مناسب تر شد و توانست دو سه قطعه کارد و چنگال گران قیمت را برداشته و در جیب های پهن خود پنهان کند. آیزاک از این وضعیت کاملاً گیج شده بود. بعد از شام وسط جمعیت در سالن به او رسید و به آرامی گفت: «دوست من، همان چیزی است که شب درست کردیم، با هم تقسیم می کنیم. یعقوب گفت: هرگز بین آنها چنین توافقی صورت نگرفت که آنچه او مطرح کرد از آن او باشد! شما همچنین می خواستید باهوش باشید و برای خودتان بزرگ کنید.

بیشتر بخوانید  عروس استانبول : خلاصه داستان و قسمت آخر سریال عروس استانبول


داستان کوتاه / کارد و چنگال نقره ای

داستان کار الاغ و خوردن جابوس مدتهاست که گم شده است. به آرامی اسحاق هر چه خواست با او آشتی کند ممکن نشد و یعقوب نپذیرفت پس اسحاک فکر کرد و نقشه ای اندیشید. در اواخر جلسه به خانم صاحبخانه گفت: من در حیله گری و فالگیری مهارت دارم. در صورت تمایل می توانم در حضور شما و مهمانانتان تعدادی از آن منابع را به شما نشان دهم که مایه سرگرمی و سرگرمی خواهد بود. صاحب خانه رو به میهمانان کرد و گفت: حضار محترم مطلع باشید که آقای اسحاق اولین شیاد دنیا در فکر راه اندازی و سرگرمی برای خانم ها و آقایان عزیز است و از اسحاق پرسید که چه می شود. وسایلی که با آنها سروکار دارید باید نمایش خود را اجرا کنید. بگذارید آن را برای شما بیاورند.


داستان کوتاه / کارد و چنگال نقره ای

اسحاق گفت: من به ابزار دقیق نیاز ندارم، فقط از آنها بخواهید که کارد و چنگال خوب بیاورند و همه جمعیت متوجه عمل او شدند. وقتی کارد و چنگال را آوردند، اسحاق آن را گرفت و در جیبش گذاشت و گفت: جلوی همه زن و مرد، این کارد و چنگال را از جیبم بیرون می‌آورم و به جیب دیگری می‌پرم، این کار را کرد و این یعنی وردی چند ضربه به جیب خود زد و گفت: ای چاقوها و چنگالها، برو تو جیب یعقوب. بعد که جیکوب جیکوب را چک کردند، آنجا چاقو و چنگال پیدا کردند و به صاحبخانه تحویل دادند!

کلاس ظروف نقره
گوش کنید و از مجله دلگرم لذت ببرید 👇🏻

تهیه و تولید، اختصاصی برای مجله دلگرم

بیشتر بخوانید  هشدار وقوع بهمن و احتمال لغو پروازها در ۴ استان


دیدگاهتان را بنویسید