توییتر بهنام بزرگمهر:
یه نبردیه در شاهنامه که اگر فیلمی ازش بسازند، جهانی میشه.
خلاصهش اینه که ایرانیها در برابر تورانیان آماده نبرد شدن، که پیران، فرمانده تورانیان، به جادوگری بنام بازور میگه برو سر اون کوه و لشکریان ایران را جادو بکن!
بازور بالای کوه میره و کاری میکنه که طوفان برف و زمهریر به سمت ایرانیها سرازیر میشه.
«چو بازور در کوه شد در زمان
برآمد یکی برف و بادِ دمان
همه دست آن نیزهداران زِ کار
فروماند از برف در کارزار»
«بفرمود پیران که یکسر سپاه
یکی حمله سازید زین رزمگاه»
خلاصه، تورانیان:
«بکشتند چندان ز ایران سپاه
که دریای خون گشت آوردگاه
در و دشت گشته پر از برف و خون
سواران ایران فتاده نگون»
پهلوانان ایران زمین مانند طوس و گودرز و گیو به درگاه یزدان مینالند که خدایا! تو به فریاد برس!
«ز افسون و از جادوی برتری
جهاندار و بر داوران داوری،
تو باشی به بیچارگی دستگیر
تواناتر از آتش و زمهریر،
ازین برف و سرما تو فریادرس
نداریم فریادرس جز تو کس.»
یکهو یه نفر میاد پیش رُهام، یکی از پسران گودرز، و با دست نوک کوه را نشون داد:
«بیامد یکی مرد دانشپژوه
به رُهٌام بنمود آن تیغ کوه،
کجا جای بازورِ نستوه بود
بر افسون و تُنبَل بران کوه بود»
تُنبل: جادو
فقط به رُهام اون جادوگر را نشون میده.
رُهام هم خودش را رسوند به اون جادوگر. و جادوگر با یه نیزه به جنگ رهام اومد.
رهام چکار کرد؟
«چو رهام نزدیک جادو رسید
سبک تیغ تیز از میان برکشید
بیفگند دستش به شمشیر تیز
یکی باد برخاست چون رستخیز»
تا جادوگر کشته شد:
«ز روی هوا ابر تیره ببرد
فرود آمد از کوه رُهامِ گُرد»
زمهریر قطع شد. رُهام هم دست جادوگر را که قطع کرده بود، با خودش آورد.
ولی دیر شده بود بسیاری از لشکریان ایران زمین در خون غلطیده بودند:
«همه دشت کشته ز ایرانیان
تن بیسران سر بیتنان»
گودرز به طوس که فرمانده بود، میگه:
«چنین گفت گودرز آنگه به طوس
که نه پیل ماند و نه آوای کوس
همانا که ما را سر آمد زمان
نه روز نبردست و تیر و کمان»
یعنی، نجنگیم!
ولی طوس قبول نکرد و با همان سربازان دستور حمله داد. اما کاری از پیش نبردند و مجبور به عقبنشینی شدند.
جزییات زیادی داره، خیلی خلاصه کردم. جالبه که فردوسی به جادوگر میگه: افسونپژوه. یعنی متخصص جادو. اما به اون کسی که جای جادوگر را به رُهام نشون میده، میگه: دانشپژوه.
مثل همه داستانهای شاهنامه، این هم، پر از راز و رمزه. چرا دست جادوگر را رهام قطع میکنه و چرا سر جادوگر را با خودش نمیاره؟
چرا سرما و زمهریر در بعضی اثر نمیکنه؟
تازه، بعدش ایرانیها عقبنشینی میکنند به کوهی بنام هَماون. تورانیان میان و اونا را محاصره میکنند.
طوس به کیخسرو خبر میده و کیخسرو هم لشکریان را از سرتاسر ایران فرامیخونه و میگه با رستم برید کمک طوس و باقیمانده لشکر.
خیلی جزییات جذابی داره. وقتی میرسند، رستم اول میزنه کاموس کشانی را با اسبش شل و پل میکنه و بعد جنگ میکنند و ایرانیها پیروز میشن.