مولانسرودین و داستان خنده دار کدو و گردو!


آخوند خسته زیر درخت گردو نشست و عمامه اش را برداشت. در این حال چشمش به باغ کدو تنبلی تپه افتاد و ملا قدری فکر کرد و به آسمان نگاه کرد و گفت: خدا یا تو گاهی در کار خود اشتباه می کنی.


داستان ملان ناصرالدین / کدو و گردو

مثلاً از این درخت تنومند یک مهره درست می‌کنی و از بوته‌ی علف یک کدو حلوایی مثل این روی زمین، مولا حرفش را تمام نکرده بود که یک مهره از درخت کنده شد و روی سر مولا افتاد. سرش عالی بود با دست اومد


داستان ملان ناصرالدین / کدو و گردو

ملا از گفته خود پشیمان شد و دعا کرد و گفت: «خدایا نفهمیدم، از تو عفو می‌کنم، زیرا هیچ کاری که انجام می‌دهی بدون حکمت نیست و اگر به جای آجیل، کدو تنبل از درخت می‌خورد، مغزم می‌خورد. نابود شده اند.”


بیشتر بخوانید  جوانی سر سفره هفت سینا .. !!

دیدگاهتان را بنویسید