ملانصرالدین و داستان خنده دار ده الاغ!


ملانصرالدین ده الاغ داشت که خیلی دوستشان داشت، یک روز سوار یکی از آنها شد تا همه را به دشت ببرد و علف تازه بخورد، وقتی روی الاغی نشست شروع به شمردن یک، دو یا سه الاغ کرد… نه، خر را شمرد، خر را که نشسته بود حساب نکرد، دوباره شمرد. او دوباره یک الاغ کوچک بود. الاغ ده سر بود.


داستان ملانصرالدین / ده الاغ

سوار الاغ شد تا دوباره راه برود. اما با خود گفت: شاید من اشتباه کردم. دوباره شمرد. این بار الاغ نبودند. گفت: اصلاً راه می روم. الاغ ارزش از دست دادن الاغ را ندارد. !!! 😂


داستان ملانصرالدین / ده الاغ


بیشتر بخوانید  این شما و این خانم شیما دختر هانیه توسلی!

دیدگاهتان را بنویسید