ملانصرالدین و داستان خنده دار از بوی خاکستر!


مولا در خانه نشست و آرزو کرد کاش یک کاسه پر از سوپ داغ می خورد و می خورد. در آن لحظه زنگ در به صدا درآمد.


داستان خنده دار / ملانصرالدین و بوی خاکستر

پسر همسایه در حالی که ظرف خالی در دست داشت به مولی گفت: مادرم سلام کرد و گفت اگر سوپ پختی به ما بده. مولا سرش را تکان داد و گفت: چقدر کار دنیا عجیب است و همسایه ها آرزویش را بو کشیدند.


داستان خنده دار / ملانصرالدین و بوی خاکستر


بیشتر بخوانید  شیوع بیماری فاسیولا در گیلان در کنار کرونا

دیدگاهتان را بنویسید