متن آهنگ های احمد ظاهر
در این پست متن اشعار و متن آهنگ های احمد ظاهر را برایتان گردآوری کرده ایم . امید است از خواندن آن لذت ببرید .
متن آهنگ زیبا نگارم به من نگاه کن از احمد ظاهر
زیبا نگارم به من نگاه کن
طاقت ندارم به هجر تو
این شرار عشق آتشینت
سوخته است دل و جانم
دیگر اشکم مریز، دیگر اشکم مریز
زیبای من چشمان من کور شد
اشکها از چشم من ریزد چو بارانها
زیبای من چشمان من کور شد
محو آن زلفان سیاهت من
محو آن لبان گلگونت
محو آن دو چشم سیاهت من
کرده تباهم زیبایم
دیگر اشکم مریز، دیگر اشکم مریز
زیبای من چشمان من کور شد
اشکها از چشم من ریزد چو بارانها
زیبای من چشمان من کور شد
متن آهنگ من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو از احمد ظاهر
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور ازین بیخبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر می ترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد
در ره دل چه لطیفست سفر هیچ مگو
گفتم ای دل چه مه است این دل اشارت می کرد
که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو
گفتم این روی فرشته است عجب یا بشر است
گفت این غیر فرشته است و بشر هیچ مگو
ای نشسته تو درین خانه پر نقش و خیال
خیز ازین خانه برو رخت ببر هیچ مگو
گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست
گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو
متن آهنگ با صد ارمان ها ……….. از احمد ظاهر
شبهای ظلمانی میان طوفان ها
آواره قبل من در دشت و بیابان ها
با صد ارمان ها ……
ابر های سیاه بر رخ اختران
اشک و ها !!!
از چشم من روان شد چو باران
ها با صد ارمان ها
شور تو در سر من
عشق تو در دل من
نقش تو جاودانی
شبهای تار و بیتو
ریزم ز دیده دل سرشک ارغوانی
شام فراق سر رسید
صبح امید تیره شد
به دل ستاره های شب زهرسورنگ خیره شد
آرزو خاک شد چشم در انتظار در امید وصال
شرح جان سوز من شد بلند به آسمان ها
با صد ارمان ها ………..
ای خوش آن شبهای مهتاب که در کنار من بودی
یا به گلذار و بوستان ها در اختیار من بودی
گذشت و آن زمان ها
خزان شد آن بهار ها
به دل بماند داغ ها
آرزو خاک شد
چشم در انتظار در امید وصال
زار و شد پیکرم
شرح جان سوز من شد بلند به آسمان ها
با صد ارمان ها ………..
متن آهنگ ای ساربان از احمد ظاهر
ای ساربان آهسته رو کآرام جانم میرود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
من ماندهام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود
گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون
پنهان نمی ماند که خون بر آستانم میرود
محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم میرود
او میرود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم مییرود
برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم
چون مجمری پرآتشم کز سر دخانم میرود
با آن همه بیداد او وین عهد بی بنیاد او
در سینه دارم یاد او یا بر زبانم میرود
بازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین
کاشوب و فریاد از زمین بر آسمانم میرود
شب تا سحر مینغنوم و اندرز کس مینشنوم
وین ره نه قاصد میروم کز کف عنانم میرود
گفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گل
وین نیز نتوانم که دل با کاروانم میرود
صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من
گر چه نباشد کار من هم کار از آنم میرود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بیوفا
طاقت نمیارم جفا کار از فغانم میرود
متن آهنگ نمیدانم به روی کی بخندم از احمد ظاهر
نمیدانم به روی کی بخندم
نمیدانم برای کی بگریم
ز آب زندگی سیرم خدایا
به دام سرد بی یاری اسیرم
خدایا، خدایا، خدایا
شکسته جام عیش من شکسته
رمیده آهوی مستم رمیده
ز شهرم رفته نور آرزو ها
ز بامم مرغ دل گویی پریده
به چشمم گریه های من شکسته
به رویم درد و اندوه خط کشیده
مجو از من امید زندگانی
که زهر غم به رگهایم دویده
متن آهنگ رفتم مرا ببخش از احمد ظاهر
رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهی بجز گریز برایم نمانده بود
این عشق آتشین پر از درد بی امید
در وادی گناه و جنونم کشانده بود
رفتم که داغ بوسه پر حسرت ترا
با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم
رفتم که نا تمام بمانم در این سرود
رفتم که با نگفته بخود آبرو دهم
رفتم ‚ مگو ‚ مگو که چرا رفت ‚ ننگ بود
عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما
از پرده خموشی و ظلمت چو نور صبح
بیرون فتاده بود یکباره راز ما
رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لابلای دامن شبرنگ زندگی
رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان
فارغ شوم کشمکش و جنگ زندگی
من از دو چشم روشن و گریان گریختم
از خنده های وحشی طوفان گریختم
از بستر وصال به آغوش سر هجر
آزرده از ملامت وجدان گریختم
ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز
دیگر سراغ شعله آتش زمن مگیر
می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم
مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر
روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش
در دامن سکوت بتلخی گریستم
نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها
دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم
متن آهنگ اسیر از احمد ظاهر
تو را می خواهم و دانم که هرگز
به کام دل در آغوشت نگیرم
تویی آن آسمان صاف و روشن
من این کنج قفس مرغی اسیرم
ز پشت میله های سرد تیره
نگاه حسرتم حیران به رویت
در این فکرم که دستی پیش آید
و من ناگه گشایم پر به سویت
در این فکرم که در یک لحظه غفلت
از این زندان خاموش پر بگیرم
به چشم مرد زندانبان بخندم
کنارت زندگی از سر بگیرم
در این فکرم من و دانم که هرگز
مرا یارای رفتن زین قفس نیست
اگر هم مرد زندانبان بخواهد
دگر از بهر پروازم نفس نیست
ز پشت میله ها هر صبح روشن
نگاه کودکی خندد به رویم
چو من سر می کنم آواز شادی
لبش با بوسه می آید به سویم
اگر ای آسمان خواهم که یک روز
از این زندان خامش پر بگیرم
به چشم کودک گریان چه گویم
ز من بگذر که من مرغی اسیرم
من آن شمعم که با سوز دل خویش
فروزان می کنم ویرانه ای را
اگر خواهم که خاموشی گزینم
پریشان می کنم کاشانه ای را
متن آهنگ شبی را با من ای ماه سحر خیزان سحر کردی از احمد ظاهر
شبی را با من ای ماه سحرخیزان سحر کردی
سحر چون آفتاب از آشیان من سفر کردی
هنوزم از شبستان وفا بوی عبیر آید
که چون شمع عبیرآگین شبی با من سحر کردی
صفا کردی و درویشی بمیرم خاک پایت را
که شاهی محشتم بودی و با درویش سر کردی
چو دو مرغ دلاویزی به تنگ هم شدیم افسوس
همای من پریدی و مرا بی بال و پر کردی
مگر از گوشهی چشمی وگر طرحی دگر ریزی
که از آن یک نظر بنیاد من زیر و زبر کردی
به یاد چشم تو انسم بود با لالهی وحشی
غزال من مرا سرگشتهی کوه و کمر کردی
به گردشهای چشم آسمانی از همان اول
مرا در عشق از این آفاق گردیها خبر کردی
به شعر شهریار اکنون سرافشانند در آفاق
چه خوش پیرانه سر ما را به شیدائی سمر کردی
متن آهنگ همه یارانم به پریشانی از احمد ظاهر
همه یارانم به پریشانی که سیه شام و سحری دارم
دل من! ین نکته تو میدانی که بتاریکی قمری دارم
چمنی دارم، سمنی دارم، گل سرخ و یاسمنی دارم
بتک سیمیینه تنی دارم، زبتان تابنده تری دارم
بخدا ای لعبت افسونگر! بخدا ای شوخ پری پیکر
بخدا ای دختر سیمین بر! که مهی در هر سحری دارم
بخیالت داده جمالت را، به نهان بوسیده خیالت را
زلبش بشنفته مقا لت را ، خود از این ره با تو دری دارم
سمنم بودی ، چمنم بودی ، گل یاس و سمنم بودی
همه شب ورد دهنم بودی ، که بشیرینی شکری دارم
تو اگر ماهی ، تو اگر شاهی ، تو اگر زیبنده دلخواهی
زغمت با مرغ سحر گاهی ، به نهان سحری و سری دارم
چه خطا دیدی؟ چه جفا دیدی؟ چه بغیر از مهر و و فا دیدی؟
که چو گل بشکفتی و خند یدی چو بدیدی چشم تری دارم
تو و دلبازی ، تو و غمازی ، تو و طنازی تو و ناسازی
من و در عشق تو سخن سازی ، که بتی سیمینه بری دارم
خبرم زاسرار نهان کردی ، سخن خود ورد زبان کردی
دل و دین در پای خسان کردی ، بتو دعوی مختصری دارم
چه شد آن چشمان گهر ریزت؟ چه شد آن فریاد سحر خیزت؟
چه شد آن پیغام دل انگیزت؟ چه از آنها بار و بری دارم؟
همه گویند که رهایش کن ، گله گرداری بخدایش کن
دل و دین فارغ ز جفایش کن ، چکنم؟ من گوش کری دارم
متن آهنگ مرگ من روزی فرا خواهد رسید از احمد ظاهر
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار آلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایه ای ز امروز ها ‚ دیروزها
دیدگانم همچو دالانهای تار
گونه هایم همچو مرمرهای سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد
می خزند آرام روی دفترم
دستهایم فارغ از افسون شعر
یاد می آرم که در دستان من
روزگاری شعله میزد خون شعر
خک میخواند مرا هر دم به خویش
می رسند از ره که در خکم نهند
آه شاید عاشقانم نیمه شب
گل به روی گور غمنکم نهند
بعد من ناگه به یکسو می روند
پرده های تیره دنیای من چشمهای ناشناسی می خزند
روی کاغذها و دفترهای من
در اتاق کوچکم پا می نهد
بعد من با یاد من بیگانه ای
در بر اینه می ماند به جای
تار مویی نقش دستی شانه ای
می رهم از خویش و میمانم ز خویش
هر چه بر جا مانده ویران می شود
روح من چون بادبان قایقی
در افقها دور و پنهان میشود
می شتابند از پی هم بی شکیب
روزها و هفته ها و ماهها
چشم تو در انتظار نامه ای
خیره میماند به چشم راهها
لیک دیگر پیکر سرد مرا
می فشارد خک دامنگیر خک
بی تو دور از ضربه های قلب تو
قلب من میپوسد آنجا زیر خک
بعد ها نام مرا باران و باد
نرم میشویند از رخسار سنگ
گور من گمنام می ماند به راه
فارغ از افسانه های نام و ننگ
متن آهنگ پیری رسید فصل جوانی از احمد ظاهر
پیری رسید و فصل جوانی دگر گذشت
دیدی دلا که عمر چسان بی خبر گذشت
ما را دگر چه چشم امیدی ز پیری است
کز پیش من جوانی با چشم تر گذشت
گو بعد من کسی نکند هیچ یاد من
این خواب و این خیال نیرزد به سرگذشت
ای غرقه باد کشتی عمری که روز و شب
در بحر آب دیده و خون جگر گذشت
از دست کار من شد و جانم بلب رسید
از پا در افتادم و آبم ز سر گذشت
با سادگی بساز نظاما که سهلتر
آنکس گذشت کز همه کس ساده تر گذشت
متن آهنگ دعوت از احمد ظاهر
ترا افسون چشمانم ز ره برده ست و می دانم
چرا بیهوده می گوئی، دل چون آهنی دارم
نمی دانی، نمی دانی، که من جز چشم افسونگر
در این جام لبانم، باده مرد افکنی دارم
چرا بیهوده می کوشی که بگریزی ز آغوشم
از این سوزنده تر هرگز نخواهی یافت آغوشی
نمی ترسی، نمی ترسی، که بنویسند نامت را
به سنگ تیره گوری، شب غمناک خاموشی
بیا دنیا نمی ارزد باین پرهیز و این دوری
فدای لحظه ای شادی کن این رؤیای هستی را
لبت را بر لبم بگذار کز این ساغر پر می
چنان مستت کنم تا خود بدانی قدر مستی را
ترا افسون چشمانم ز ره برده است و می دانم
که سرتاپا بسوز خواهشی بیمار می سوزی
دروغ است این اگر، پس آن دو چشم رازگویت را
چرا هر لحظه بر چشم من دیوانه می دوزی