این اقدامات اغلب به دزدی منجر میشوند. همانند اورتگا، برخی رهبران ملیگرا حکومت را در میان خویشاوندان یا همفرقهایهایشان تقسیم میکنند. استفاده از این روش از سوی یاکوب زوما، رئیسجمهور سابق آفریقای جنوبی یکی از عواملی بود که شرکت ملی برق کشور را به فساد کشانید، بهگونهای که از عرضه برق عاجز ماند. تحلیلهای آماری نشان میدهند که دولتها از سال 2012 به بعد ملیگراتر شدهاند و هرچه این ملیگرایی بیشتر باشد فساد آنها هم بیشتر میشود.
اما مهمترین نقش ملیگرایی پارانوئیدی حذف اهرمهای نظارت و کنترل از قبیل مطبوعات آزاد، دادگاههای مستقل و سازمانهای مردمنهاد است که زیربنای حکمرانی خوب را تشکیل میدهند. رهبران نمیگویند که «من میخواهم کمیسیون انتخابات را پاکسازی کنم، بنابراین جلوی مخالفان سیاسی خودم را میگیرم». آنها میگویند، «اعضای کمیسیون خیانتکار هستند». آنها میپذیرند که میخواهند سازمانهای مردمنهاد را سرکوب کنند تا از نظارت دور بمانند، بلکه قوانینی را به تصویب میرسانند که هر سازمانی را که از خارج پول یا حتی مشاوره بگیرد عوامل خارجی میداند و سپس یا آنها را به شدت کنترل میکنند یا فعالیتشان را ممنوع میکنند. آنها مطبوعات را تعطیل نمیکنند، بلکه مالک آنها میشوند. طبق برآوردها حداقل 50 کشور در سالهای اخیر جامعه مدنی را محدود کردهاند. قیس سعید، رئیسجمهور تونس، یک نمونه از این موارد است. او قبل از اینکه سیاهپوستان را مسوول مشکلات کشور بخواند به خاطر ضعف مدیریت اقتصادی محبوبیت خود را از دست داده بود. اما اکنون مردم تونس موضعگیری او علیه یک اقلیت کوچک را تحسین میکنند. همزمان، آقای سعید قوه قضائیه را تحت سلطه گرفت و کمیسیون مبارزه با فساد را تعطیل کرد و به دنبال آن فساد افزایش یافت. سوءاستفادهها زمانی آسانتر میشوند که نهادها ضعیف باشند. دیکتاتوریهای نیکاراگوئه و زیمبابوه در مقایسه با رهبران مجارستان یا اسرائیل قیدوبندهای کمتری دارند. اما در تمام این کشورها مردانی که در راس قدرت هستند تهدیدهایی را علیه کشور برمیشمارند تا از آنها به عنوان بهانهای برای تضعیف و سرکوب دادگاهها، مطبوعات یا مخالفان استفاده کنند. این امر یا دولت فاسد آنها را بیشتر میکند یا فساد آن را تشدید میکند. ملیگرایی پارانوئیدی بخشی از حملات علیه حکمرانی خوب است. پایان جنگ سرد آغاز شکوفایی دموکراسی در سراسر جهان بود. کشورها یکی پس از دیگری انتخابات آزاد برگزار و قدرت را محدود کردند. بسیاری از سیاستمداران شیفته قدرت و چپاول از این امر ناراحت شدند. آنها به دنبال سرخوردگی عمومی ناشی از بحران مالی 2009-2007 فرصتی یافتند تا دوباره کنترل را در دست گیرند. ملیگرایی پارانوئیدی ابزاری به آنها داد تا بخشی از اهرمهای کنترل و نظارت را بردارند. از آنجا که بخشی از محدودیتها با تشویق غربیها و گاهی با منابع آنها همراه بود رهبران به سادگی توانستند قهرمانان حکمرانی خوب را جاسوسان خارجی بنامند. در کشورهایی مانند آمریکای لاتین که حاکمیت استعماری یا دخالتهای ایالاتمتحده را سالها تجربه کرده بودند پیام رهبران به سادگی مخاطب پیدا میکرد. اگر رهبری بتواند فضایی سرشار از تردید و ظن عمیق به وجود آورد که در آن وفاداری مهمتر از حقیقت باشد آنگاه به هر منتقدی میتوان برچسب خیانتکار زد. قرار نیست ملیگرایی پارانوئیدی از بین برود. رهبران از یکدیگر درس میآموزند. همچنین آنها در مقایسه با یک دهه قبل آزادی عمل بیشتری دارند. از یک سو غرب ایمان خود را به گسترش دموکراسی و حکمرانی خوب از دست داده است و از سوی دیگر چین که یک ملیگرای پارانوئیدی است این نظریه را ترویج میکند که ارزشهای همگانی مدارا و حکمرانی خوب شکلی نژادپرستانه از امپریالیسم هستند. این کشور عدم دخالت از خارج و انتقاد از داخل را ترجیح میدهد. اگر مردم عادی میتوانستند دروغهای آن سوی ملیگرایی پارانوئیدی را ببینند به غلط بودن کارزار چین پی میبردند. هیچ چیز درباره آرزوی داشتن یک زندگی بهتر را نمیتوان نژادپرستانه یا خیانتکارانه قلمداد کرد.
ترجمه: جواد طهماسبی