مجله گردشگری

پربازدیدترین‌ها
لینک های مفید

ضرب المثل «از کیسه خلیفه ببخش»

Picture of به قلم زود نیوز
به قلم زود نیوز
سرفصل‌های مقاله


ضرب المثل

در

از کیف خلیفه می دهد:

هر گاه کسى از کیسه دیگر انفاق کند یا از بیت المال به بازى بپردازد، از ضرب المثل بالا و نقل آن مى گویند: «کسى از کیسه خلیفه عفو مى کند».

عبدالملک بن صالح از امرا و بزرگان خاندان بنی عباس بود و مدت زیادی در این دنیا زندگی کرد و خلافت هادی و هارون الرشید و امین را درک کرد. او نابغه، دانشمند، پارسا و استاد فصاحت بود. او دارای چشمانی نافذ و رفتاری متین و متین بود به گونه ای که مهربانی و صلابت او بر همه اهل خلافت و حتی خلیفه آن زمان تأثیر می گذاشت. علاوه بر این، از آنجایی که وی از بنیانگذاران خاندان بنی عباس بود، خلفای وقت به او احترام می گذاشتند.
در سال 169 هجری قمری به دستور هادی خلیفه بر موصل قدرت و امارت داشت اما پس از دو سال در زمان خلافت هارون الرشید به همت سای از قدرت برکنار شد و منزوی شد و در بغداد اقامت گزید. دستانش را باز کرده بود، بعد از مدتی بدهکار شد. فرمانروایان و ثروتمندان بغداد افتخار می کردند که عبدالملک چیزی می طلبد، اما عزت نفس و بی خلقی عبدالملک مانع از آن شد که از هیچ مقامی کمک بگیرد. از سوی دیگر، چون به فطرت و سخاوت والای ابوالفضل جعفر بن یحیی بن خالد برمکی، معروف به جعفر بر ماقی و در نزد هارون الرشید واقف بود، همچنین می دانست که جعفر سخنوری است. و مرد سخنور و دانشمند و فضلا را بیشتر می دانست و آنان را می شناسد و ارجمندتر می شمارد پس در نیمه های شب که بغداد و بغدادیان در خواب و خاموشی بودند به خانه شخصی دربست و گمنام جعفر رفت. و خواستند اجازه ورود پیدا کنند. ضمناً جعفر در آن شب با جمعی از مردم از جمله تنها شاعر و نوازنده آن زمان اسحق موصلی با جمعی از خادمین و خادمین ضیافت شراب ترتیب داد و شب را در حضور خوانندگان و نوازندگان در همین حال، گارسون مخصوصی در گوش جعفر زمزمه کرد و گفت: «عبدالملک دم در است و برای حضور می طلبد. از قضا جعفر برمکی دوستی صمیمی و صمیمی به نام عبدالملک داشت که اغلب اوقات فراغت خود را با او می گذراند.

در آن هنگام به گمان اینکه این عبدالملک است، نه عبدالملک صالح، دستور داد که او را بپذیرند. عبدالملک صالح بدون شک وارد شد و جعفر برمکی چون متوجه اشتباه پیرمرد و عالم وارسته در مقابل خود شد، چنان برآشفت و از جا پرید که دست او را گرفتند و حاخام ها فرار کردند. جعفر می خواست دستور دهد که کوزه های شراب را از عبدالملک پنهان کنند، اما دیگر دیر شده بود، با حیرت روی سر و پاهایش ایستاد، زبانش بند آمد، الملک پس از پریشان شدن توسط جعفر، طعم مزه را دید. از مردی و بزرگواری که خلق و خوی نیکوکاران جهان است، عبدالملکه نیز به او گفت: «بی نهایت شرمنده و سپاسگزارم که به من نعمت دادی و به من عظمت دادی. من اکنون در اختیار شما هستم و هر آنچه را که شما سفارش داده اید خریده ام، عبدالملک پس از تهیه مقدمه گفت: ای ابوالفضل، تو می دانی که خلیفه سال هاست مرا دوست ندارد، من در خانه ماندم، خود من. عزت اجازه نمی داد به خانه دیگران بروم و از ثروتمندان و زنان بغدادی که روزگاری به من نیاز داشتند کمک بطلبم، اما خلق و خوی بلند و سخاوت منشی شما و سخاوتی که مختص ایرانیان پاک است مرا وادار کرد. نزد تو بیا و راز «من عبادت خاطره ندارم» را فاش کن.
جعفر بدون معطلی پاسخ داد: وام شما پرداخت شده، دیگر چه می خواهید؟
عبدالملک صالح گفت: اکنون که بدهی من با تلاش و جوانمردی شما هدر رفته است، باید به فکر ادامه زندگی خود باشم زیرا زندگی شایسته ای برای آینده فراهم نکرده ام.
جعفر با صراحت به مکیجه که دارای فطرت بلند و سخاوتمند بود گفت: «مبلغ ده هزار دینار برای ادامه زندگی خصوصی برای تو فراهم شده است. چه می گویید؟”
عبدالملک گفت: آنچه می خواستم به من دادی و جای دیگری نیست که بخواهم.

بیشتر بخوانید  ماجرای فوت کودک آبادانی پس از عمل جراحی

جعفر با بی حوصلگی پاسخ داد: نه، امشب آنقدر شرمنده ام کردی که از این کار گذشتم و حاضرم همه چیز را فدای پای تو کنم. ای عبدالملک اگر تو رئیس خاندان بنی عباس هستی من هم جعفر هستم. من مکی هستم و از دوده پاک ایرانیان هستم. جعفر در وجود انسانهای نیکوکار ارزشی برای مال دنیا قائل نیست. من می خواهم دستور او را صادر کنم.

عبدالملک آهی کشید و گفت: به درستی که من پیرو قدیمی شده ام و روزهای آخر عمرم را می گذرانم، اگر خلیفه موافقت کند، می خواهم به مدینه بروم و بقیه عمرم را در جوار معبد مقدس بگذرانم. حضرت رسوا اکرم : مرا زنده کن .
جعفر گفت: «از فردا فرماندار مدینه می‌شوید، پس نگران این نباشید».
عبدالملک سر به زیر انداخت و گفت: از زحمات و جوانمردی شما صمیمانه تشکر می کنم و پشیمان نیستم.

جعفر دست از او برنداشت و گفت: از نصیحت شما نتیجه می‌گیرم که آرزوی دیگری هم دارید. محبت و اعتماد خلیفه به من به حدی است که هر چه بخواهم بدون شک جواب می دهم. میز را کاملا باز کنید و همه چیز را در آن آشکارا به اشتراک بگذارید. عبدالملک که با عظمت و سخاوت او مواجه شد، ابتدا صلاح ندانست آخرین آرزویش را بیان کند، اما چون اصرار جعفر را دید، برخاست و گفت: ای پسر یحیی، تو بهتر می دانی که من از همه بزرگترم. فرد در حال حاضر من از خاندان عباسی هستم و پدرم صالح کسی است که مروان آخرین خلیفه بنی امیه را در ذات الصلاس نزدیک مصر شکست داد و سر او را به صفح آورد. من توقعات بیجا و بیش از حد شایستگی و شایستگی نداشتم. آرزویم این است که اگر خلیفه مصلحت بداند فرزند صالح مرا به سر مادی برساند. نمی دانم چقدر می توانید این آرزو را برآورده کنید. “

بیشتر بخوانید  ترفند رضا گلزارا در وسط خیابان های اروپا!!

جعفر برمکی بدون لحظه ای تأمل و تأمل پاسخ داد: از این پس اعلام می کنم که خلیفه پسرت را به دولت مصر می دهد و دخترش علی را به عقد او درمی آورد.
چیزی نگذشت که صدای اذان صبح از مؤذن مسجد جنب خانه جعفر برمکی به گوش رسید و عبدالملک صالح در حالی از خانه جعفر خارج شد که دلهای ما پر از شادی و سرور بود.
صبح جعفر برمکی طبق معمول به دارالکلافه رفت و در محضر هارون الرشید حاضر شد. خلیفه با کنجکاوی به جعفر نگاه کرد و گفت: از نصیحت تو معلوم می شود که امروز صبح خبر مهمی داری.

جعفر گفت: «بله یا امیرالمؤمنین، دیشب عموی بزرگوارت عبدالملک صالح به منزل من آمد و تا سحر با هم صحبت کردیم».
هارون الرشید که با عبدالملک نامهربانی کرد، گفت: “این پیرمرد هنوز ما را ترک نکرده است. او باید انتظار چیز اشتباهی را داشت، مگر نه؟”

جعفر با خونسردی پاسخ داد: اگر ماجرای دیشب را بگویم، امیرالمؤمنین به بخشش و عظمت این مرد بزرگوار و عالم که به حق از خاندان بنی عباس است، اقرار خواهد کرد. وی سپس ماجرای مهمانی شراب و حضور غیرمنتظره عبدالملک و حوادث دیگر را به تفصیل توضیح داد. خلیفه چنان تحت تأثیر اظهارات جعفر قرار گرفت که ناخواسته گفت: «به نظر عموی وارسته و پارسا من عبدالملک نمی رسید که چنین سخاوت و جوانمردی از خود نشان دهد.» او در قلب من بود و به کلی ناپدید شد.

جعفر برمیکی در ادامه سخنان خود چون خلیفه را شاداب دید گفت: در حین صحبت معلوم شد که پیرمرد اخیراً مبلغ قابل توجهی برای پرداخت بدهی خود بدهکار بوده است.
هارون الرشید به شوخی گفت: «قطعاً از کیفت خارج شده است».
جعفر با لبخند پاسخ داد: از جیب خلیفه او را بخشیدم، زیرا عبدالملک در واقع عموی خلیفه است و حق نداشت چنین کند. هارون الرشید که جعفر را بر مکیه دوست می داشت، چون جان شیرینی داشت، با درخواست او موافقت کرد. جعفر دوباره سرش را بلند کرد و گفت: چون عبد الملک آغوشش باز است و مخارج زندگی اش زیاد است، من هم برای تامین آینده اش مبلغی واریز کردم. هارون الرشید دوباره با زبان شوخی و مقایسه گفت: «حتما این مبلغ را از کیف شخصی خود داده اید! جعفر پاسخ داد: چون اعتماد و اطمینان کامل دارم، این مقدار را از کیف خلیفه دادم.
هارون الرشید لبخندی زد و گفت من هم قبول دارم به شرطی که دیگر علنی بازی نکنی!

بیشتر بخوانید  برای رهایی از عذاب وجدان چیکار کنیم؟

جعفر گفت: امیرالمومنین (ع) بهتر می داند که عبدالملک مانند خورشید روی بام است و دیر یا زود فرو می ریزد و می خواست سال های آخر عمر خود را در جوار حرم مطهر حضرت حیرالسلام بگذراند. مرسلین وجدانم گواهی نمی دهد که این آرزو «به رنج و شکست او برنمی گردم، پس از طرف او حکمی از حکومت و ولایت مدینه صادر کردم که اکنون آماده امضای خلیفه است.

هارون به خود آمد و گفت: راست می گویی، اتفاقاً عبدالملک سزاوار این مقام است و مستحب است که حکومت طائف نیز به آن اضافه شود.

جعفر پس از اندکی تأمل انگشت بر اطاعت او گذاشت و گفت: «من نیز از حسن نیت خلیفه و حسن ظن به خود بهره بردم و آخرین آرزویش را پذیرفتم.
هارون گفت: با این ترتیب و آمادگی که آغاز کرده ای، قطعاً آخرین آرزویش را از کیسه خلیفه برآورده ای!

جعفر برمکی رندانه پاسخ داد: اتفاقاً بخشش در این مورد جز در مورد خلیفه عملی نبود، زیرا عبدالملک می خواهد پسرش صالح داماد خلیفه امیرالمومنین باشد. من به او تبریک گفتم و دولت مصر را فرزند او خلیفه آینده دانستم.»

هارون گفت: ای جفر، من آنقدر نزد تو عزیزم که آنچه را که به نام من کم کرده ای و وعده داده ای، کاملاً می پذیرم. برو از این به بعد کار عبدالملک را ببین و او را به مدینه بفرست.

در

ضرب المثل از کیف خلیفه می رود

ضرب المثل های زیبا در مورد شهر و کشور خود را در قسمت نظرات بنویسید ….

ممنون از دنیا…

مجموعه: مجله اینترنتی تشویقی

ضرب المثل های ایرانی ضرب المثل های باستانی ایرانی گنجینه ضرب المثل های ایرانی ضرب المثل های قدیمی آشنایی با تمام ضرب المثل های ایرانی ضرب المثل های ایرانی ضرب المثل های ایرانی داستان ضرب المثل های معروف ضرب المثل های ایرانی با خط فارسی


ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید.
ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید.
نظرتون رو بنویسید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *