کنفدراسیون جهانی محصلان و دانشجویان ایرانی خارج از کشور ۱۶ آذر، روز شهادت سید مهدی شریعترضوی، احمد قندچی و مصطفی بزرگنیا سه دانشجوی دانشگاه تهران در سال ۱۳۳۲ را به عنوان «روز دانشجو» نامگذاری کرد و امروز، شصت و نهمین سالروز این واقعه است.
حمله رژیم پهلوی به دانشگاه در دوران ۳۷ ساله سلطنت محمدرضا شاه بارها و بارها در دولتهای مختلف اتفاق افتاد اما غیرانسانیترین و وحشیانهترین حملههای رژیم به دانشگاه در دولتهای سپهبد فضلالله زاهدی، علی امینی، جمشید آموزگار و جعفر شریف امامی اتفاق افتاد.
حمله به دانشگاه و دانشجو در آذر ۱۳۳۲ با شهادت سید مهدی شریعترضوی، احمد قندچی و مصطفی بزرگنیا که واکنشی اعتراضی به برقراری روابط سیاسی مجدد با دول انگلستان و آمریکا بود، آغاز شد. هشت سال بعد و به دنبال اعتراض دانشجویان دانشگاه تهران به انحلال بیستمین دوره مجلس شورای ملی، چتربازان و کماندوهای ارتش رژیم گذشته در تاریخ اول بهمن ۱۳۴۰ از راه آسمان به دانشگاه تهران حمله کردند. در این حادثه حدود ۶۰۰ نفر از دانشجویان و اساتید دانشگاه مجروح شدند.
با جدیتر و پیوستهتر شدن اعتراضات و حرکت انقلابی مردم در سال ۱۳۵۷، دانشجویان دانشگاه آذرآبادگان – دانشگاه تبریز – در دولت جمشید آموزگار در تاریخ ۱۸ اردیبهشت ۱۳۵۷ در اعتراض به کشتار مردم انقلابی یزد، اهواز و جهرم و برای نکوداشت چهلمین روز شهادت آنان، در محوطه دانشگاه اجتماع کردند و علیه رژیم شعار دادند. گارد دانشگاه پس از بیاثر دیدن شلیک گاز اشکآور، از شهربانی تبریز کمک خواست و ماموران شهربانی نیز با شلیک رگبار گلولههای جنگی به سوی دانشجویان معترض جمعی از آنان را به خاک و خون کشیدند.
اما گستردهترین و خونینترین حمله نظامیان رژیم پهلوی به دانشگاه تهران در آخرین روز عمر دولت جعفر شریف امامی معروف به دولت آشتی ملی در ۱۳ آبان ۱۳۵۷ اتفاق افتاد. در این حمله دهها نفر از دانشجویان دانشگاه تهران شهید و صدها نفر دیگر زخمی شدند.
شهدای ۱۶ آذر ۱۳۳۲
براساس گزارش فضلالله بزرگنیا، برادرِ مصطفی «آذر و مصطفی در همان لحظات اول هجوم سربازان به ساختمان دانشکده فنی دانشگاه بر اثر اصابت تیر به قلب به شهادت رسیدند و احمد قندچی نیز پس از زخمی شدن و انتقال به بیمارستان شماره دو نیروی زمینی ارتش به دلیل بیتوجهی به زخمها و عدم تزریق خون جدید و بر اثر شدت خونریزی، به شهادت رسید.»
اما اداره پزشکی قانونی پهلوی یک روز بعد از جنایت در تاریخ ۱۷ آذر ۱۳۳۲ در گزارشی نوشت: «علت فوت سه نفر از دانشجویان دانشگاه تهران از طرف اداره پزشکی قانونی چنین تشخیص داده شده است:
«مصطفی بزرگنیا، دانشجوی دانشکده فنی بر اثر یک گلوله که از طرف راست سینه وارد و از زیر بغل چپ او خارج شده فوت کرده است. بر اثر این گلوله استخوان بازوی وی به کلی خرد شده و خونریزی زیاد باعث مرگ وی شده است. بر پشت شانه راست مقتول نیز اثر زخم سرنیزه دیده می شود که تا ۱۵ سانتیمتر زیر پوست فرو رفته بود.
سید مهدی شریعترضوی، دانشجوی مقتول دیگر فقط به علت زخم سرنیزه فوت کرده است. سرنیزه استخوان ران راست وی را به کلی خرد کرده و شریانها را پاره کرده و در نتیجه خونریزی زیاد مجروح درگذشته است. یک گلوله نیز به دست راست وی اصابت کرده که جلدی بوده و نمی توانسته باعث مرگ باشد.
مقتول دیگر احمد قندچی نام دارد و به علت اصابت گلولهای که وارد شکم وی شده و احشای داخلیش را پاره کرده، درگذشته است.»
آذر
سید مهدی شریعترضوی معروف به آذر شریعترضوی در سال ۱۳۱۱ متولد شد. او از اعضای کمیته مرکزی سازمان جوانان حزب توده ایران بود. او دانشجوی سال اول دانشکده فنی بود. سید مهدی برادر ناتنی سید علیاصغر شریعترضوی معروف به طوفان بود که در ۹ سالگیِ سید مهدی در کشاکش جنگ جهانی اول و در مبارزه با بریگارد ارتش روسیه در سال ۱۳۲۰ در آذربایجان، جان به جان آفرین تسلیم کرد.
سید مهدی، برادرِ تنیِ پوران شریعترضوی همسر دکتر علی شریعتی بود.
پوران در خاطرهای از شهادت برادرش گفت: «پدر و مادرم در آن زمان در مشهد بودند، برادر دیگرم به جست وجوی آذر مجددا به دانشگاه بر میگردد و پس از جستوجو تا ساعت ۱۰ شب، به او خبر میدهند که آذر به همراه دو دانشجوی دیگر به شهادت رسیده است. از طریق سرهنگ فرجاد یکی از اقوام خانوادگیمان و نیز پدرِ مصطفی بزرگنیا که از فرماندهان رده بالای ارتش بود، متوجه شدیم که اجساد این سه شهید به قبرستانی در جاده خاوران منتقل شده است، با وساطت سرهنگ فرجاد و پدرِ مصطفی بزرگنیا، اجساد تحویل شدند.»
علی شریعتی، شوهر خواهرِ آذر هم در وصیتنامهاش در سال ۱۳۵۴ او را قربانی ریچارد نیکسون معاون رییسجمهور وقت آمریکا دانست و گفت: «اگر اجباری که به زنده ماندن دارم نبود، خود را در برابر دانشگاه آتش میزدم، همان جایی که ۲۲ سال پیش، آذرمان در آتش بیداد سوخت، او را پیش پای نیکسون قربانی کردند.»
احمد
احمد قندچی متولد سال ۱۳۱۲ و از طرفداران دکتر محمد مصدق و جبهه ملی بود که تحصیلات دانشگاهیش را تا سال اول در دانشکده فنی دانشگاه تهران خواند. او برادرِ کوچکتر اصغر قندچی بنیانگذار صنعت کامیونسازی در ایران و مالک شرکت ایران کاوه – سایپا دیزل – بود که اموالش به حکم حاکم شرع دادگاه انقلاب اسلامی مصادره شد.
بعد از اصابت هم زمان گلولههای سربازان به بدن و لولههای شوفاژ بالای سر و ترکیدن لولههای آب گرم، سر و صورتش به دلیل ریزش آب جوش شوفاژ، سوخت. او با همان وضعیت به بیمارستان شماره دو نیروی زمینی ارتش منتقل شد اما به دلیل بیتوجهی کادر درمان به پانسمان زخمها و تزریق خون جدید، بر اثر شدت جراحت و خونریزی شدید جان باخت.
برادرِ احمد در خاطرهای از وضعیت سه شهید دانشگاه تهران و محل دفن آنان، گفت: «ما نتوانستیم با خانوادههای شریعترضوی و بزرگنیا تماس بگیریم. وقتی از محل دفن شهید شریعترضوی در قبرستان مسگرآباد مطلع شدیم بلافاصله همراه با خانوادههای بزرگنیا و شریعترضوی به آنجا رفتیم و قبر شهید را نبش کردیم و او را به قبرستان امامزاده عبدالله منتقل کردیم و در کنار شهید احمد قندچی و مصطفی بزرگنیا دفن کردیم، به این ترتیب آرامگاه شهدای ۱۶ آذر دانشگاه تهران در امامزاده عبدالله تهران شکل گرفت.»
مصطفی
مصطفی بزرگنیا متولد ۱۳۱۳ از دانشجویان دانشکده فنی و از اعضای کمیته مرکزی سازمان جوانان حزب توده ایران بود.
فضلالله بزرگنیا، برادرِ مصطفی در خاطرهای از شهادت برادرش، گفت: «سال ۳۲ که من با درجه ستوان یکمی، افسر شهربانی بودم بعد از اطلاع از ماجرا به دانشگاه رفتم. آنجا به من گفتند که به بیمارستان شماره دو ارتش مراجعه کنید. به آنجا رفتم. گفتند «وی را به لشکر زرهی بردهاند» که فرماندهاش سرهنگ تیمور بختیار بود که پس از ساقط شدن دولت دکتر مصدق، فرماندار نظامی تهران شده بود. در بیمارستان شماره دو گفتند که برای تحویل جنازه باید از سرلشکر دادستان اجازه بگیرید.
پیش او رفتم، قسم خورد که من تا این لحظه نمیدانم در دانشگاه چه اتفاقی افتاده. بالاخره جنازه برادرم را در پزشکی قانونی یافتم. برادرم و شریعترضوی در لحظه اول با تیری که به قلبشان اصابت کرده بود، کشته شده بودند ولی مرحوم قندچی ۲۴ ساعت در حال جان کندن بود و نگذاشته بودند به او خون برسد و با رنج و درد شهید شده بود.
بالاخره هر سه نفر را با هم در امامزاده عبدالله دفن کردیم.»
شرح جنایت
جنایت ۱۶ آذر ۱۳۳۲ ریشه در کودتای سیاسی – نظامی ۲۸ مرداد داشت. جامعه دانشگاهی کشور در آن سال متاثر از سقوط دولت دکتر محمد مصدق و برگزاری دادگاه سریالی و نظامی او و یارانش به شدت عصبانی بود. علاوه بر آن نزدیکی سفر دنیس رایت، کاردار سفارت انگلیس به تهران و قصد رژیم در برقراری روابط سیاسی و دیپلماتیک با دولت انگلستان در کنار سفر قریبالوقوع ریچارد نیکسون، معاون وقت دوایت دیوید آیزنهاور سی و چهارمین رییسجمهور آمریکا به ایران بر آتش خشم دانشجویان دانشگاه تهران دمید.
دانشجویان دانشکدههای فنی، حقوق و علوم سیاسی، علوم، دندانپزشکی، پزشکی و داروسازی دانشگاه تهران در اعتراض به سفر این دو چهره منفور سیاسی در تاریخ ۱۳ آذر تظاهراتی اعتراضی را داخل دانشگاه شکل دادند که ۱۴ آذر هم ادامه یافت.
این تظاهرات ۱۵ آذر هم ادامه یافت تا با رفتن دانشجویان به خیابانهای اطراف دانشگاه به خارج از محوطه دانشگاه کشیده شد. مأموران ارتش به دانشجویان معترض حمله کردند و با ضرب و شتم آنان، عدهای از آنان را دستگیر و زندانی کردند. اما فردای آن روز، متفاوت از سه روز قبل آغاز شد.
اساتید و دانشجویان هنگام مراجعه به دانشگاه متوجه تجهیزات و خودروهای نظامی ارتش و غیرعادی بودن فضای دانشگاه شدند و با وجود ممانعت نظامیان از حضور دانشجویان سر کلاسهای درس اما آنان به کلاسهای درس رفتند و سربازان شهربانی و ارتش با حمله به دانشجویان و استادان، آنان را دستگیر کردند.
علی اکبر سیاسی، رییس وقت دانشگاه تهران با مشاهده جو متشنج برای حفظ جان دانشجویان، دانشگاه را تعطیل کرد و جمعی از دانشجویان در حال ترک محوطه دانشگاه بودند که گروهی از سربازان به بهانه بازداشت دو دانشجوی رشته ساختمان که به حضور نظامیان اعتراض و آنها را تمسخر کرده بودند، وارد دانشکده فنی شدند.
نظامیان وارد کلاس درس استاد شمس از اساتید رشته نقشهکشی دانشکده فنی شدند تا دانشجویان مدنظرشان را دستگیر کنند که با اعتراض استاد شمس روبرو شدند. آنان او تهدید کردند و دانشجویان مدنظرشان را دستگیر کردند. با خروج سربازان از کلاس درس، دانشجویان به صحن دانشکده فنی رفتند و این وضعیت موجب درگیری دانشجویان و نظامیان شد.
دستهای از سربازان به سرعت با سرنیزه از در اصلی وارد دانشکده فنی شدند تا کسی فرار نکند اما دانشجویان تصمیم به خروج از درهای جنوبی و غربی دانشکده گرفتند. در این بین یکی از دانشجویان فریاد زد «دست نظامیان از دانشگاه کوتاه» هنوز صدای او خاموش نشده بود که سربازان، دانشجویان را به رگبار بستند. دانشجویان از هر طرف فرار کردند. برخی با شکستن شیشهها به آزمایشگاه پناه بردند و برخی به کلاسها و دستشوییهای دانشکده گریختند و جمع بیشتری که فرصت فرار نیافتند، هدف گلولههای مرگبار نظامیان قرار گرفتند و محوطه دانشکده فنی و پلهها رنگ خون گرفت.
در این حمله و گریز مصطفی بزرگنیا و آذر شریعترضوی از دانشجویان سال اول دانشکده فنی در همان لحظات اولیه به شدت زخمی و شهید شدند. احمد قندچی هم به شدت مجروح شد اما به شهادت نرسید. با انتقال او به بیمارستان شماره دو نیروی زمینی ارتش و به دلیل بیتوجهی مسوولان نظامی بیمارستان، ۲۴ ساعت بعد به دلیل شدت خونریزی به شهادت رسید.
در فاجعه حمله نظامیان پهلوی به دانشگاه تهران علاوه بر سه دانشجوی شهید، دهها دانشجو زخمی و ۲۷ دانشجو هم دستگیر شدند.
روایت مصطفی چمران
دکتر مصطفی چمران در آذر ۱۳۳۲ دانشجوی دانشکده فنی دانشگاه تهران بود در روایت ماجرا را اینگونه تعریف کرد:
«آری حکومت کودتا در قدوم نیکسون سه جوان قربانی کرد تا نیکسون، آیزنهاور را مطمئن کند که میلیونها دلار کمک به دولت کودتا به هدر نرفته و این پولهای گزاف بر گرده مالیات دهندگان آمریکایی نیز سنگینی نمیکند، زیرا در راه استقرار صلح و دموکراسی خرج شده است.
رسوائی دستگاه به جائی کشیده بود که بیم آشوب و غوغا میرفت و ارکان حکومت متزلزل شده بود و حتی وضع به جایی رسید که شاه شخصا مجبور شد از این اتفاق، معذرت بخواهد و از خانوادههای شهدا دلجویی کند و «مزیتی» را به عنوان نماینده شخصی برای رسیدگی به واقعه دانشگاه بفرستد تا آتش خشم مردم را فرونشاند.
اما چند روز بعد در روزنامه «راه مصدق» ارگان نهضت مقاومت ملی بخشنامه شماره ۲۱۲۲ مورخ ۱۳۳۲.۹.۲۰ از لشگر دو زرهی ستاد رکن دو به کلیه واحدها و دوایر تابعه لشگر منتشر شد که در آن افراد دسته جانباز در اثر جدیت و فعالیتی که در مأموریت دانشگاه تهران در روز دوشنبه ۱۶ آذر مشاهده گردید، تشویق شده است لذا کلیه افراد به دریافت پاداش نقدی مفتخر و سه نفر از آنها به درجه گروهبان دومی و چهار نفر به درجه سرجوخگی ارتقاء داده شده بودند، اسامی آنها نیز نوشته شده بود.
این بخشنامه رکن دو ماهیت «معذرت و دلجوئی شاهانه» را هویدا ساخت و بر قلب جریحهدار دانشجویان نمک پاشید. شهدای دانشگاه در امامزاده عبداله پهلوی هم به خاک سپرده شدند و مقبره آنها مرکز تجمع مبارزان شوریده حال گردید.
روز هفتم شهدای دانشگاه تهران، غوغای عظیمی به پا بود. دانشجویان تصمیم داشتند که مراسمی بر مزار شهدا بر پا کنند ولی دستگاه فاسد ممانعت میکرد. میدان شوش از انبوه مردم به خصوص دانشجویان موج میزد. سربازان تمام محوطه را با تانک و زره پوش محاصره کرده بودند. پلیس از سوار شدن دانشجویان به اتوبوسهای خطی جلوگیری میکرد و به علت ورود دستههای جدید لحظه به لحظه به جمعیت میدان افزوده میشد٬ به طوری که حدود ساعت ۱۴:۳۰ جای ایستادن نبود. مأمورین انتظامی به دستور فرماندهان خود شروع به مانور کردند و میخواستند دانشجویان را پراکنده کنند.
نمایندگان دانشجویان با فرمانده مأمورین انتظامی تماس گرفته درخواست کردند به این صحنه مسخره خاتمه داده شود و متذکر شدند که بازی کردن با احساسات دانشجویان خشمگین و از جان گذشته بازی کردن با آتش است. بالاخره نیروی انتظامی از وحشت دانشجویان ناچار به تسلیم شد و افسر فرمانده قبول کرد که دستههای گل به وسیله چند دختر دانشجو به مزار شهدا حمل شود و دانشجویان نیز دسته دسته و به مرور سوار اتوبوس شده و عازم امامزاده عبدالله شدند.
اولین دسته با چند اتوبوس حرکت کردند ولی بالای پل سیمان ژاندارمها و سربازان راه را سد کرده به داخل اتوبوسها حمله بردند و هر دانشجو یا هر مرد جوانی را که همانند دانشجوئی بود با قنداق تفنگ به شدت مجروح کرده٬ پائین میکشیدند. دانشجویان دسته بعدی که متوجه ماجرا شدند پیش از آنکه سربازان به اتوبوسها حمله کنند پیاده شدند به این امید که از بیراهه از مزارع و باغها گذشته خود را به امامزاده عبدالله برسانند ولی سربازان به آنها حمله کردند و حتی کیلومترها در پیچ و خم کوچهباغها دانشجویان را دنبال کردند و عده کثیری از این دسته را آنقدر زدند تا از حال رفتند.
خوشبختانه بیمارستان فیروزآبادی نزدیک بود و به داد مجروحین رسید و عده ای از دانشجویان برای مدتهای دراز در آنجا بستری شدند. ورود دستههای بعدی دانشجویان به پل سیمان مسئله را برای ژاندارمها مشکلتر کرد. هزارها دانشجو بر سر پل سیمان غوغا به پا کرده بودند.
اگرچه ژاندارمها و سربازان تمام اتوبوسها را تفتیش کرده دانشجویان را پایین میآوردند و اگرچه موفق شدند که دسته اول دانشجویان را به کلی پراکنده کنند ولی سیل دانشجویان و مردم دمونستراسیون – تظاهرات – عظیمی به وجود آورد که در تاریخ حکومت نظامی آن روز سابقه نداشت. دانشجویان پس از خروج از اتوبوسها و گریز از مقابل سربازان چند قدمی آن طرفتر بهم پیوسته پیاده عازم امامزاده عبدالله میشدند. از اتصال این دستهها به هم، صف بسیار طویلی به وجود آمد که یک سر آن به امامزاده عبدالله رسیده بود و سر دیگر آن سر پل سیمان در حال تکوین بود.
این دمونستراسیون – تظاهرات – زیر برق سرنیزه سربازان و آن همه ظلم و بیرحمی وحشیانه حکومت نظامی یکی از بزرگترین و باشکوهترین تظاهرات دانشجویان به شمار میرفت و گواه از خودگذشتگی و تصمیم کوه آسای دانشجویان بود.
دستگاه کودتا سعی کرد که این فاجعه دردناک را مکتوم بدارد ولی جنگ و گریز نیروهای نظامی و دانشجویان در میان راه و مخصوصا سرپل سیمان سبب شد که عده زیادی از کارگران و دهقانان اطراف متوجه موضوع شده٬ به استقبال دانشجویان بیایند. از سرپل سیمان تا امامزاده عبدالله کارگران و دهقانان در دو طرف خیابان ایستاده با دانشجویان همدردی میکردند.
جلو امامزاده عبدالله انبوه مردم به حدی بود که ژاندارمها مجبور بودند برای جلوگیری از ورود مردم به صف دانشجویان و شرکت در مراسم عزاداری، دستها را بهم حلقه کرده تشکیل یک صف طولانی داده دانشجویان را از مردم جدا کنند.
درِ بزرگ امامزاده عبدالله توسط پلیس و ژاندارم مسدود شده بود و کسی حق دخول نداشت. دستههای اول دانشجویان که وارد امامزاده عبدالله شدند مورد حمله قرار گرفتند. عدهای مجروح و بقیه پراکنده شدند ولی سیل جمعیت و صف بیانتهای دانشجویان بالاخره مأمورین حکومت نظامی را مجبور به تسلیم کرد و به دانشجویان اجازه داده شد که دسته دسته به سر خاک شهدا رفته و بازگردند تا به دسته بعدی حق ورود داده شود.
با آن که گوشه و کنار محل و محوطه مزار شهدا را افراد نظامی پوشانده بود با این حال وحشت داشتند که انبوه دانشجویان خشمگین و عزادار باعث طغیان و آشوب گردد و به زور دانشجویان را از محوطه مزار بیرون میراندند، ولی با تمام این فشار سرتاسر قبرستان از دانشجویان پوشیده شده.
در این هنگام برادر شهید قندچی با لباس سیاه عزا بر سر خاک شهدا شروع به سخن کرد. آثار غم و عزا از خطوط صورتش هویدا و رگهای گردنش از شدت غضب ورم کرده بود. سخنان آتشینش چون شرارههای آتش از سینه پرسوز و گدازش بیرون میجهید. با گردن برافراشته و ایمان قوی حرف میزد. محزون بود که تنها برادرش همچون غنچه ناشکفته در برابر طوفان سهمگین ظلم و ستم پر پر شده این چنین بر زمین ریخته است ولی مغرور بود که به خاطر پیروزی نهضت و در راه مبارزه با حکومت غاصب کودتا برادر عزیزش قربانی شده است.
سکوت همه را فراگرفته بود. تفسها در سینهها حبس شده بود و کسی تکان نمیخورد. صدای لرزان ورسای قندچی همه را میلرزانید حتی پلیس و سرباز را نیز برجا خشک کرده بود. بر دل پرشور جوانان آتش میزد و اشک از چشمها جاری میکرد. او از این زندگی غمانگیز ذلتبار به ستوه آمده بود. برادرش پس از یک جراحت دردناک دو ساعته در پناه مرگ آرمیده بود ولی او هنوز میسوخت و مدام از شکنجه روحی طاقت فرسایی رنج میبرد و دیگر از مرگ نمیترسید و آرزو داشت که به دنبال برادرش در پناه مرگ روی آسایش ببیند او از زبان دانشجویان حرف میزد. او عقده دلهای دردمند دانشجویان را باز میکرد؛ او به جنایت هیات حاکمه حمله کرده تقاضای کیفر جنایتکاران را مینمود.
مزار شهدای ۱۶ آذر همچون مقبره شهدای ۳۰ تیر زیارتگاه مردم آزاده و مبارز ایران به خصوص دانشجویان بود. سال بعد روز ۱۶ آذر ۱۳۳۳ دانشکده فنی از کارآگاه و نظامی پر بود که هرگونه عکسالعملی را در نطفه خفه کنند اما مطابق قرار قبلی پس از آنکه زنگ صبح نواخته شد تمام دانشجویان در محوطه مرکزی دانشکده فنی با حالت عزا و احترام سه دقیقه سکوت کردند- سکوتی عمیق و پرمعنی سکوتی که خاطرات دلخراش سال پیش را تجدید میکرد و رگبار گلوله و ناله دردناک مجروحین شنیده میشد – سکوتی که در خلال آن شکنجههای روحی سال گذشته – جنایات هیات حاکمه و بدبختی و مذلت ملت ایران از نظرها میگذشت. سربازان و کارآگاهان در مقابل این سکوت قادر به هیچ عملی نبودند و هیچ بهانه و دستاویزی به دستشان نیامد. دانشجویان پس از سکوت و قرار دادن یک دسته گل بر روی پله ها دانشکده را ترک کرده٬ عازم مزار شهدا شدند. تمام دانشگاه نیز پیروی از دانشکده فنی به احترام شهدای ۱۶ آذر دست از کار کشید.
آن ایام فشار و اختناق عجیبی بر افکار و احساسات مردم و دانشجویان سنگینی میکرد. حکومت نظامی سراسر آن سالها را پوشانده بود و تجمع سه نفر خلاف قانون و دانشجو بودن جرم بود. چه بسا که سرباز با سرنیزه در جلسات کلاس یا سر حوزه امتحان میایستاد و دانشجویان در پناه برق سرنیزه مشغول کار خود بودند.
رفتن به دانشگاه و درس خواندن و خلاصه زندگی در آن روزها درد و رنج بود و اعصاب دانشجو را خورد میکرد. عدهای از بهترین استادان دانشگاه را اخراج کرده به غل و زنجیر کشیدند. در عوض عده ای از اوباش و اراذل را به دانشگاه فرستادند تا رکیکترین ناسزاها را که در شأن خودشان و اربابانشان بود تحویل دانشگاهیان و دانشجویان دهند.
سال بعد و سالهای بعد از آن نیز در اختناق مرگبار و در شرایط دشواری دانشجویان به یاد شهدای ۱۶ آذر دست از کار کشیده با برگزاری مراسمی در دانشگاه و بر مزار شهدا پیوند خود را با شهدا و راه آنان تجدید کردند و ۱۶ آذر را روز دانشجو اعلام نمودند و به جاست که همیشه دانشجویان نام شهدا و خاطره ۱۶ آذر را زنده نگه داشته در بزرگداشت آن بکوشند و در راه مبارزه علیه حکومت کودتاچیان جنایتکار از روان پاک شهدای ۱۶ آذر طلب همت کنند.»
منابع:
روزنامه کیهان، ۱۳۵۹
باختر امروز، ش ۱۱۷۲ (۲۵ مرداد ۳۲) ص ۱
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۶ آذر
غلامرضا نجاتی، مصدق: سال های مبارزه و مقاومت، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، ۱۳۷۷
محمدمصدق، خاطرات و تالمات، به کوشش ایرج افشار، تهران نشر علمی، ص ۱۹ . همچنین ر. ک موحد، خواب آشفته نفت، تهران، کارنامه، ۱۳۷۸، ج۱، ص ۶۸۷