اگر سلامت روان نداشته باشیم، جسم ما مریض است؟
ارتباط بین روان و بدن، همواره یک موضوع جنجالی و بحثانگیز بین فلاسفه، پزشکان و روانشناسان بوده است. آیا تجربیات صرفاً روانی هستند، کاملاً جسمیاند یا بین جسم و روان تعاملی وجود دارد؟
همانطوری که برخی محقّقین اشاره کرده اند، این نظر که ارتباطات ظریفی مثلاً بین خشکی دهان و تپش قلب که با ترس و خشم همبسته است وجود دارد و یا سردردی که به علّت فشار عاطفی بهوجود میآید را میتوان در اسناد باستانی که از یونان و بابل بهدست آمده است پیدا کرد.
پزشک یونان باستان، بقراط یکی از نخستین نظریّات خلقی در مورد شخصیّت را ارائه داده است. او بر این اعتقاد بود که چهار مایع یا خلط با خصوصیّات ویژهی شخصیّتی یا مزاج همبسته است. در این نظریّه فزونی صفرا با خلق صفراوی همبسته بود. چنین فرض میشد که چنین خلط زردرنگی فرد را به طور جدّی عصبی و تحریکپذیر میکند.
روی همین اصل اصطلاح صفراوی به معنای تحریکپذیر یا عصبی است. افزایش سودا موجب میشود که فرد به طور مزمن غمگین و یا مالیخولیایی باشد و واژهی مالیخولیا به طور تحتاللّفظی به معنی سودایی است. دموی بودن یا خلق خوشبینانه داشتن نتیجهی فزونی خون درنظام بدن است.
و بالأخره خلق بلغمی که مشخّصهی آن آرامش و داشتن ویژگیهای شخصیّتی بیتفاوتی و بیتوجّهی است به فزونی خلط جسمانی بلغم در انسان نسبت داده میشد.
البتّه این نظریّهی شخصیّت مدّتها قبل و همگام با تعدادی از تصوّرات مربوط به دورانهای قبل از علمی شدن روانشناسی منسوخ شد. با این وجود در یک سطح تاریخی چنین نظریّهای نشان میدهد که چگونه عوامل جسمانی یا زیستی در خلال دورانها به عنوان عواملی مهم در تعامل با شخصیّت یا ویژگیهای روانی فرد و مؤثّر در آنها تلقّی میشده است.
دیدگاه سنّتی و تاریخی ارتباط ذهن و بدن، یعنی این باور که ذهن در جسم مؤثّر است در قرن هفدهم و با ظهور پزشکی جسمانی جذّابیّتش را از دست داده و غیر علمی تلقّی شد. شناخت ذهن و روح به عهدهی مذهب و فلسفه گذاشته شد، درحالیکه شناخت جسم وظیفهی پزشکی جسمانی تلقّی گردید.
این تلقّی موجب شد نگاه دوگانه به ذهن و جسم و کارکرد جدا و مستقلّ هر یک از دیگری در اذهان تثبیت شود. قبل از این زمان پزشکانی که نقشهای چند جانبهی فیلسوف معلّم، عالم مذهبی و شفا دهنده را ایفا میکردند به نوعی شناخت کلنگر از تعامل جسم و ذهن دست یافته بودند.
(همان) فردی که در زمینهی توسعهی یک دیدگاه دوگانهنگر شهرت داشته و در نتیجه از رویکرد کلنگر فاصله گرفته است رنه دکارت فیلسوف فرانسوی است. دکارت معتقد بود که روان یا روح یک وجود جداگانه و موازی با جسم بوده و نمیتواند در وجود جسمانی یا فرآیندهای بدنی به هیچ نحوی مستقیماً مؤثّر باشد.
دوگانهنگری روان و جسم دکارت رایجترین مبنای فلسفی پزشکی شد. اگرچه دکارت به این نکته اشاره داشت که دو وجود (جسم و روح) میتوانند با یکدیگر تعامل داشته باشند (او چنین فرض میکرد که غدّهی صنوبری که در مرکز مغز قرار دارد ارتباط اساسی بین روان و جسم است)
با این وجود دوگانهنگری بنیادی او زمینهی مستقل و جدید پزشکی را از یک رویکرد کلنگر که بر تأثیرات متقابل جسم و روح تأکید میکرد بهسوی یک رویکرد مکانیکی بیماری شناسی فیزیولوژیکی که تقریباً تا این اواخر ادامه داشت هدایت کرد.
دوگانهنگری محض با کار کلودبرنارد در نیمهی قرن نوزدهم تا حدّی تعدیل شد. برنارد یکی از نخستین پزشکان برجستهای بود که به سهم عوامل روانشناختی در بیماریهای جسمانی تأکید کرد. پس از او فروید در تأکید بر تعامل عوامل روانی و جسمانی در اختلالات مختلف بسیار مؤثّر واقع شد.
اگرچه تأکید بازهم بیشتر بر جسم است ولی ما به تدریج از سایر عوامل مؤثّر آگاه میشویم. (همان)در حقیقت امروزه اکثر محقّقان بر این عقیدهاند که روان و بدن دو موجودیّت جداگانه نیستند. تغییر در حالات عاطفی با تغییر در پاسخهای فیزیولوژیکی همراه است، و تغییر در کنشهای فیزیولوژیکی غالباً دگرگونی در عواطف را با خود دارد.
امروزه در درمانهای بالینی از نوعی رویکرد کلنگر حمایت میشود که مبتنی بر این دیدگاه است که برای درک همهجانبهی تندرستی و بیماری، باید افراد را به عنوان مجموعههای جسمی- ذهنی که پیوسته با محیط فیزیکی و اجتماعیشان در تعامل میباشند، مورد مطالعه قرار داد.
(همان)بعد از علمی شدن روانشناسی و استفاده از روش تجربی، رشتهای بهنام روانشناسی سلامت در سال1979م. پایهگذاری شد و این رشته عهدهدار مباحثی چون؛ تعامل و نحوهی تعامل و تأثیر پذیری هر کدام از دیگری گردید.
در روانشناسی سلامت این موضوع مورد توافق قرار گرفت که تن و روان هر دو ارتباط بسیار نزدیک به هم دارند و یادگیری مؤثّر نیز بر اثر این تعامل صورت خواهد گرفت.
تن چیست؟ روان چیست؟
تن و روان چه هستند؟
تن همان بدن است که ماهیّتی مادّی دارد و برای ما بسیار واضح است و میتوان آنرا زیر ذرّهبین مشاهده کرد یا زیر تیغ جرّاحی به تشریح آن پرداخت.
همانگونه که آقای عالمی در مقالهی خود با عنوان یادگیری مؤثّردر پرتو تعامل تن و روان آروده است: «تن، جسم، در مقابلروان، تمام سلّولهای بدن بهاستثنای سلّولهای جنسی که در فلسفه نیز جسم جوهری به حساب آمده که پذیرای ابعاد سهگانه طول، عرض، عمق باشد. و این خصوصیّات در محاورات فارسی نیز مورد توجه است.»
ایشان در ادامه دربارهی روان این گونه مطلب آورده است:
«روان، این اصطلاح اوّلین بار توسّط یونانیها به کار گرفته شد و آنان، روان را روح واساس زندگی تلقّی میکردند و در فارسی نیز روان آنچه مایهی زندگی افراد است تعبیر شده است، که بیشتر این تعاریف برگرفته از تعریف افلاطون نقل شده که او هم روان را، عامل حیات وحرکت دانسته است.»
امّا روان در نگاه علم روانشناسی کلاسیک و امروزی دارای ماهیّتی مادّی میباشد و از امور مجرّد نیست. یکی از خصوصیّات امور مجرّد این است که قابل اندازهگیری نمیباشند و با ابزار حسّی نمیتوان آنها را اندازهگیری کرده و مورد سنجش قرار داد.
امّا همانگونه که همه میدانیم در علم روانشناسی مبحثی مورد بحث است بهنام علم روانسنجی که روان را مورد سنجش و اندازهگیری قرار میدهند و از همینجا و قبل از اینکه به تعریف روان بپردازیم، میتوان فهمید که روان در نظر روانشناسان امری مادّی است که سنجیده میشود.
اگر از روانشناسان پرسیده شود مکان این موجود که شما نام آنرا روان گذاشته اید کجاست؟ به احتمال زیاددر پاسخ این جواب را خواهید شنید که،این موجود همان سیستم اعصاب مرکزی انسان است. یعنی روان انسان عبارت است از: سیستم اعصاب مرکزی که شامل مغز و نخاع و اعصاب سرتاسری بدن است.
کسیکه به وسیله ی ضربات مادّی روانش آسیب میبیند، این باعث نمیشود که روح مجرّد او ناقص شود. مثلاً ضربهی به مغز و از بین رفتن بخشی یا تمامی خاطرات موجب وارد شدن ضربه به روان میشود نه ضربه به روح. زیرا روح مجرّد است. در نهایت اینگونه میتوان نتیجه گرفت که هم تن و هم روان ابزار روح هستند.
شاید بتوان “عقل” در ضربالمثل معروف “عقل سالم در بدن سالم است” را حمل بر روان کنیم زیرا روان و بدن هستند که رابطهی بسیار عمیقی با یکدیگر دارند و اثرات مستقیمی بر هم میگذارند.
تن و روان ارتباط تنگاتنگی با هم دارند و بر یکدیگر اثر میگذارند و از هم مستقل نیستند.شاید بتوان گفت بحث حرکت جوهری ملّاصدرا در حکمت متعالیه با این مبحث ارتباطاتی دارد. زیرا ایشان در تعریفی که از روح دارند این مطلب را به ذهن نزدیک میسازند. او در تعریف روح آنرا جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء میداند.
در واقع او روح را در ابتدای وجود و حدوثش، همراه جسم میداند. در توضیح جوهر نفسانی اینگونه آمده است که:
«جوهر نفسانی که ذاتاً مجرّد است ولی تعلّق به بدن (موجود جسمانی) میگیرد بلکه بدون بدن، امکان پیدایش ندارد هرچند ممکن است پس از پدید آمدن، تعلّقش از بدن، قطع شود و بعد از مرگ بدن هم باقی بماند.»
تن بر روی روان چه تاثیری دارد؟
آثار تن بر روان
1- در داستانهای قدیمی این داستانی معروف است که بوعلی سینا، پزشک و حکیم نامی ایرانی برای درمان برخی بیماریها از همین شیوه استفاده میکرده است. مانند داستان شخصی که دلبستگی بسیار زیادی به گاوش پیدا کرده بود.
بعد از اینکه حیوان مُرد او بسیار اندوهناک گردید و در غم او از خواب و خوراک دست کشید و همین عمل باعث شد تا بسیار ضعیف شود و در ادراکش دچار اختلال گردد.
به همین خاطر خود را گاو فرض میکرد و از اطرافیان میخواست تا او را ذبح کنند. این بیماری در واقع اثری بود که کم خواب و خوراکی براو گذاشته بود و روان او را پریشان کرده و باعث شده بود تا او فکرهای توهّمآمیز به فکرش برسد. بوعلی برای درمان این بیمار تنی و روانی تدبیری زیبا اندیشید.
او در هیبت یک قصّاب وارد طویله شد و خواست که او را ذبح کند امّا ناگهان گفت تو گاو لاغری هستی و ذبحت ارزشی ندارد، باید چند روز خود را پروار کنی تا آنوقت تو را ذبح کنم. بیمار که دوست داشت ذبح شود به این حرف قصّاب جامهی عملپوشاند و زمانیکه تغذیهی مناسبی پیدا کرد خود به مریضیاش پی برده و از آن حالت بیماری بیرون شد. (مطالب کلاسی)
2- یکی از روشهای تحقیق در علوم اعصاب و روان، روش تخریب وتحریک است که بر این اصل استوار است که تن بر روان انسان تأثیرگذار است، چنانچه از نوع تغییر کارکرد یک اندام آسیب دیده میتوان به نقشهای طبیعی آن اندام پی برد.
مثلاً با تخریب ناحیهی حرکتی مغز؛ عضلات حیوان فلج میشود؛ وحیوان دیگر قادر به حرکت نیست، تأثیر این تخریب درحرکات عضلانی تن ظاهر میشود. (عالمی)
3- کسانیکه دارای مشاغل سنگین هستند و کارهای سنگین انجام میدهند بیشتر مبتلا به سکته و بیماری میشوند در حالیکه اکوی قلب و معاینات پزشکی هیچ ضایعهای را نشان نمیدهد. (مطالب کلاسی)
روان بر روی تن چه تاثیری دارد؟
آثار روان بر تن
تأثیر روان بر تن، دارای مصادیق فراوان است که حکایت از تأثیرگذاری و تأثیرپذیری دارند که به عنوان نمونه به موارد زیر اشاره میگردد:
1. از آثار روان بر تن نیز از بوعلی حکایتی نقل شده است که به تفصیل آن نخواهیم پرداخت فقط برای یادآوری به همین بسنده میکنیم که او با گرفتن نبض بیمار و بردهشدن نام معشوقهاش فهمید که رنجوری و بیماری او روانی است نه جسمی. (همان)
2. نشاط و شادابی، یکی ازخصوصیّات انسانی است واز تأثیر روان بر تن حکایت دارد، در مقابل غم و درد که عامل بسیاری از ناراحتیهای تن به حساب میآید، هم چنانکه به تجربه ثابت شده، به عنوان مثال:
زخم معده که یکی از بیماریهای تن است، عامل مهم در پیدایش آن فشارهای روانی است بدینصورت که هاضمهی فرد با مشکل رو برو میشود و دستگاه ایمنی به خوبی فعّالیّت نکند و در نتیجه آسیب بدنی را به دنبال داشته باشد. (عالمی)
3.نمونهای دیگر، در بیماران مبتلا به افسردگی حاد، تغیرات فیزیولوژیکی در دستگاه قلبی، عروقی و ماهیچهای (ضربان قلب والکترومیوگرام) و انحراف فعّالیّت در هر دو نیمکره بر اساس موجنگاری الکتریکی مغز مشاهده میشود، در50% موارد واکنشهای مقاومت پوست دچار وقفه است، وترشّح بزاق کاهش مییابد، که خود نمونهی بارز تأثیر روان بر تن است. (همان)
4. در روایات رسیده از ائمّهی اطهار :در موارد زیادی به همین مسأله یعنی اثر روان بر بدن اشاره شده است که به نمونهای از آنها اشاره میکنیم: از امام علینقل شده است که فرمودهاند: در شگفتم که چگونه حسودان از سلامتی بدنهایشان غافلند. (مطالب کلاسی)
5.ترسیدن و پریدن رنگ یا شرمنده شدن از چیزی و قرمز شدن پشت گوشها و یا عصبانیّت از مطلبی و برافروخته شدن صورت.
6. کسیکه حوصلهی خوبی ندارد و نمیتواند درس بخواند.
7. بچّههایی که در سنّ پایین به مهدکودک میروند زیاد سرما میخورند. شاید والدین ابتدای امر گمان کنند پوشش کودک کافی نبوده یا اینکه در مهدکودک کودک دیگری سرماخورده بوده است و این بیماری را به فرزندش سرایت داده است.
گرچه این احتمالات نمیتوانند صددرصد اشتباه باشند امّا بررسی بیشتر نشان داده است که کودک به خاطر اضطراب و استرسی که از دوری مادر و ورود به مکانی غریب میگیرد، دستگاه ایمنی بدنش ضعیف شده و باعث میشود میکروبهای سرماخوردگی به راحتی او را تحت تأثیر قرار دهند.
8. تحقیقات نشان داده است که استرس میتواند موجب سرماخوردگی شود. زیرا استرس موجب میشود که سیستم دفاعی بدن ضعیف گردد.
همانگونه که اتکینسون و همکارانش (1387) در زمینهی روانشناسی هیلگارد صفحهی 498 آورده است:
«ممکن است کوشش و تلاش شخص برای انطباق با تنش مستمر، ذخایر بدنش را تحلیل ببرد و آنرا در برابر بیماری آسیبپذیر سازد. فشار روانیِ مستمر میتواند اختلالات جسمانی همچون زخمهای معدی، فشار خون و بیماری قلبی به وجود آورد؛
با مختل شدن دستگاه ایمنی و کاهش توان مقابله و مبارزهی بدن، راه بر هجوم ویروسها و باکتریها هموار میشود. در واقع پزشکان برآنند که تنشزاهای هیجانی در بیش از نیمی از همهی اختلالات پزشکی نقش پراهمّیّتی دارند.»
همچنین بخوانید:
روان درمانی چیست؟آشنایی با اصول روان درمانی
معتبرترین دعاها جهت رسیدن به آرامش اعصاب و روان