داستان یک کودک در مورد یک موش جدا شده
روی روتختی تشک سیرم گلهای زیبا است. وقتی شب ها روی تشکم می خوابم، به یک باغ پر فکر می کنم گل من دروغ می گویم.
هر شب گل ها را نوازش می کنم و با آنها صحبت می کنم. آنها هم با من مهربان صحبت می کنند.
دیشب باغ پر از زرق و برق است دراز کشیدم و به سقف اتاق خیره شدم. جنب گلهای زیبا گفتم: حالا که در این باغ زیبا هستم، چرا؟ آبی “نمیتونه بالای سرم پرواز کنه؟”
گلها ابتدا به یکدیگر نگاه کردند. سپس گلی بزرگتر که نزدیک صورتم بود گفت: «آخر شب است. بلبل کوچولو از صبح شعر و آهنگ خواندم، خیلی بازی کردم.
“حالا او از خوابیدن در گل ها خسته شده است. چون از صبح زیاد بازی می کنم و زیاد شعر می خوانم.
بعد انگار گل بزرگ با برگ هایش نرم شده بود و من خوابم برد.دم بریده شده است و 5 دستان دومی را فریبرز لرستانی و بنفشه احمدزاده او همچنین آن را به تصویر کشید.
منبع: پرشین بلاگ