روزی فقیری به هندوانه فروشی رفت و گفت: برای رضای خدا یک هندوانه به من بدهید، من فقیر هستم و چیزی ندارم!! از جمله هندوانه ها فروش هندوانه …
هندوانه بیچاره و بی مصرف را زد و به فقیر داد، نگاهی به بیچاره هندوانه انداخت و دید که بی فایده است! پول کمی همراه داشت و به هندوانه فروخت و گفت: به اندازه پولم هندوانه به من بده! هندوانه هندوانه بسیار خوبی می فروشد
وزن کرد و به فقرا داد! بیچاره هر دو هندوانه را به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا به بنده هایت نگاه کن، این هندوانه بد را برای تو داد، این هندوانه خوب را برای پول …!