مردی در حال قدم زدن در جنگل های آفریقا بود که ناگهان صدای وحشتناکی را شنید که مدام نزدیک می شد…
وقتی پشت سرش را نگاه کرد، شیر گرسنه ای را دید که با سرعتی باورنکردنی به سمت او می آید، طنابی را دید که از بالا به چاه آویزان شده بود. سریع خود را داخل چاه انداخت و خود را به طناب آویزان کرد.
گریه شیر کمی فروکش کرد و مرد نفس عمیقی کشید و متوجه شد که اژدهای بزرگ و درازی با سر بزرگ لحظه شماری می کند تا آن را ببلعد. مرد در فکر این بود که چگونه از دست شیر و اژدها فرار کند که متوجه شد دو موش سفید و سیاه از ته طناب بیرون آمده و خوردند و همزمان طناب را قورت دادند.
مرد ترسیده آنقدر طناب را تکان داد که موش ها سقوط کردند، اما موفق نشدند. پس چون نگاه کرد لانه زنبوری را بر دیوار چاه دید و دست آغشته به عسل را لیسید و از شیرینی عسل لذت برد و شروع به خوردن عسل و شیر کرد و اژدها و موش را فراموش کرد. ، که ناگهان از خواب بیدار شد.
خواب ناراحت کننده بود و تصمیم گرفت تعبیر خود را بیابد و به عالم تعبیر خواب رفت و آن عالم به او گفت که تعبیر خواب بسیار ساده است:
شیری که به دنبال تو آمد ملک الموت بود … چاهی که اژدها در آن بود قبر است … طنابی که آویختی عین زندگی است … و موش های سیاه و سفیدی که طناب را خوردند همانند. روز و شب زندگیت را می گیرند…
مرد گفت: شیخ جریان عسل چیست؟ گفت: عزیزم، دنیایی که شادی و سرورش مرگ و حساب و کتاب را فراموش کردی… انشالله از گرفتاری های دنیا پناه می بریم و عاقبت به خیر می کنیم…