داستان کودک در مورد یک کیسه آرد و یک موش کوچک


داستان کودک در مورد یک کیسه آرد و یک موش کوچک

داستان کودک در مورد یک کیسه آرد و یک موش کوچک

اسماعیل کارگر نانوایی بود. از صبح تا صبح ماشین عالی، کیسه های زیادی آرد استنشاق می کند و استنشاق می کند نانوایی میریخت. اسماعیل به محض بیدار شدن کیسه ها را کنار گذاشت نانوایی مادر اسماعیل چند روزی آنجا بود بیمار این کار انجام شد و پزشکان گفتند که باید جراحی شود و پول عمل بسیار زیاد است طبق معمول آن روز دستگاه آرد کیسه های زیادی آرد هم آمد مغازه خالی سابق.

داستان کودک در مورد یک کیسه آرد و یک موش کوچک

اسماعیل هم بلند شد و مشغول بود حمل کیسه های آرد اسماعیل در حالی که کیسه های آرد حمل می کرد ناگهان دید موش کوچک کیف ها را رد کرد و وارد مغازه شد. اسماعیل دنبال موش رفت اما اثری از او نبود. خلاصه اسماعیل همه کیف ها را به مغازه برد و فکر کرد اشتباهی دیده است. آن روز سرش شلوغ بود. روز بعد دوباره موش کوچک اره. اسماعیل به دنبال او رفت، اما او دوباره ناپدید شد.

داستان کودک در مورد یک کیسه آرد و یک موش کوچک

اسماعیل چند روزی است که با آقا موشه مشغول است من خیلی کار دارم تا اینکه یک روز اسماعیل از دست مادرش خیلی ناراحت شد، روی زمین نشست و پول هایش را شمرد تا ببیند در این مدت چقدر جمع کرده و آیا برای پول مادرش کافی است یا خیر.

داستان کودک در مورد یک کیسه آرد و یک موش کوچک

بعد از پول ها را شمرداسماعیل رو به خدا کرد و گفت: خدایا اگر این پول دوبرابر می شد تا من مادرم را عمل کنم چه می شد. پس از آن شد سر آقا میشا پیدا شد و خود را به اسماعیل نشان داد و مقداری پول در دهانش گرفت و از مغازه خارج شد و به جایی رفت.اسماعیل بلند شد و دنبالش دوید و گفت: وای پولم را بده… پولم را بده… ای موش بد…

بیشتر بخوانید  راحت ترین و ساده ترین دستور تهیه سالاد ماکارونی خوشمزه و محبوب بین کودکان

داستان کودک در مورد یک کیسه آرد و یک موش کوچک

موش او پشت تجهیزاتی رفت که سال ها استفاده نشده بود. اسماعیل تمام روز مشغول است ابزارهای موبایل بود، اما آقا موشه پیدا نشد، که پیدا نشد. در آن زمان Bean است کیسه ها کیسه ای پر از طلا پیدا کرد و با تعجب گفت: ثروتمند من می شوم و زندگی ام در حال تغییر است. این هدیه ای از جانب خداوند است، اما پس از اندیشیدن در مورد آن بیا دیگه او را برای مادرش گرفت و به خودش قول داد که پس از عمل و بهبودی مادرش در اسرع وقت سکه ها را به کیسه برگرداند.

داستان کودک در مورد یک کیسه آرد و یک موش کوچک

روز عمل و اسماعیل فرا رسید سکه می فروخت و آن بیمارستان رفت. خوشبختانه مغازه مادر اسماعیل کار خوب. اسماعیل رفت تا هزینه عمل را بدهد اما پرستار گفت: آقا پول عمل پرداخت شده است. اسماعیل گفت من هنوز پول عمل را به تو نداده ام. پرستار گفت: یکی هیچ مرد خوبی وجود ندارد برای اقدام شما پرداخت شده است.

داستان کودک در مورد یک کیسه آرد و یک موش کوچک

اسماعیل خوشحال، نمی دانست باید چه کند و به داخل بازگشت سکه فروشی رفت، سکه ها را گرفت و رفت کیف طلایی برگشت و خدای بزرگ را شکر کرد و گفت: ای خدای مهربان و بزرگ، من هرگز بیش از بزرگی خود نمی خواهم.

منبع: جام جم


دیدگاهتان را بنویسید