داستان کودکانه در مورد یک الاغ دانا


داستان کودکانه در مورد یک الاغ دانا

داستان کودکانه در مورد یک الاغ دانا

الاغ خاکستری عزیز توریست و تمام دنیا را ببیند. من o گردشگری او چیزهای زیادی شنید. با خود فکر می کرد که اگر به تمام دنیا سفر کند و همه چیز را به چشم خود ببیند، حتماً همینطور است الاغ عاقل و عاقل ایستگاه ها

پس الاغ کیفش را پر از وسایل لازم کرد و به راه افتاد. اول با توجه به شهرهای شمالی رفت. جاده ها پر گیاهان تازه و خوشمزه بود.

داستان کودکانه در مورد یک الاغ دانا

الاغ شلوغ تا آخر علف بخور شد. و آنقدر خورد که شکمش ورم کرد و دیگر توان راه رفتن نداشت و مجبور شد شب را بگذراند.

فردا صبح به سفرش ادامه داد. سرش را تا آخر پایین انداخت و خورد.

جایی در گوشه ای تصادف جاده ای همچنین افراد زیادی در آنجا جمع شده بودند، برخی کمک کردند، برخی در مورد تصادف صحبت کردند و …

داستان کودکانه در مورد یک الاغ دانا

ولی الاغ او متوجه چیزی نشد.

کمی جلوتر از یکی آبشار زیبا که صحنه بسیار جالبی ایجاد کرد. خیلی ها تماشا کردند. مقداری در حال ضبط و عکس گرفتند…

اما الاغ همچنان پایین بود و مشغول غذا خوردن بود.

و دوباره خورد و خورد تا شکمش ورم کرد و مجبور شد چندین ساعت در آنجا بخوابد.

یک خواب طولانی بعد از غذای زیاد، کیف های زیادی به الاغم داد.

داستان کودکانه در مورد یک الاغ دانا

الاغ از سفر او بسیار راضی بود زیرا اینطور بهتر می خوابید. او تعجب کرد که چرا دیگران این کار را انجام نمی دهند، وقتی او این همه کوله دانش و خرد دارد.

به طور خلاصه، اگرچه سفر الاغ سال ها به طول انجامید، اما پرخوری و سوء تفاهم الاغ باعث شد که از سفر خود چیزی یاد نگیرد.

بیشتر بخوانید  زمان پخش سریال نوروز 1401 تغییر کرد !!؟

بعد از سالها سفر، الاغ فرقی نکرد. او فکر کرد عاقل و خردمند اما او حتی یک داستان جالب از سفرش به خاطر نداشت که برای کسی تعریف کند.

داستان کودکانه در مورد یک الاغ دانا

البته او در مورد هر چیزی که می دید نظر می داد و زیاد صحبت می کرد، اما باز هم همه او را یک الاغ نادان می دانستند و هیچکس او را نمی دانست. الاغ عاقل و عاقل قبول نکرد.

اما این چیزها مهم نبود زیرا الاغ نمی دانست چقدر نادان است، خودش را خیلی قبول داشت.

منبع: تبجان


دیدگاهتان را بنویسید