مجلس سرگرم کننده بود پیرمرد بلند شد تا برود بیرون … اما وقتی بلند شد چوبش را وارونه روی زمین گذاشت … و چون چوب روی زمین بود تعادل کامل نداشت. ..
دیگران فکر می کردند که وقتی بزرگتر شد، از هوش رفت و متوجه نشد که چوبش را برعکس به زمین انداخته است … بنابراین رئیس در حالت تمسخر به او گفت: پس چرا چوب را گذاشت. بچسبید؟ نقاشی کردی؟!
پیرمرد آرام و خونسرد پاسخ داد: چون آخر خاک است، می خواهم فرش خانه شما کثیف نشود، مراقب استدلال ما باشید… آنها می فهمند که زجر می کشند و آنهایی که نمی فهمند، رنج می برند. رنج بردن.
مهم نیست چه “شواهدی” دارید، مهم این است که چه “درکی” دارید…”