مدیر عامل جوانی که اعتماد به نفس پایینی داشت ارتقا یافت. اما نتوانست خود را با شغل و موقعیت جدید وفق دهد.
یک روز یکی در خانه اش را زد و برای اینکه نشان دهد آدم مهمی است و سرش شلوغ است، گوشی را برداشت و از مشتری خواست که داخل شود. در حالی که مرد منتظر بود تا با مدیرعامل صحبت کند، مدیرعامل در حال تلفن بود.
سرش را تکان می داد و می گفت: «مهم نیست، من از عهده آن بر می آیم». پس از چند لحظه تلفن را قطع کرد و از مشتری پرسید: “من برای شما چه کار می توانم انجام دهم؟” مرد پاسخ داد: “من آمده ام تلفن شما را وصل کنم!”
چرا ما انسان ها گاهی وانمود می کنیم که چیزی نیستیم؟ ما در صدد اثبات چه چیزی هستیم؟ می خواهیم چه کار کنیم؟ چه لزومی به دروغ گفتن است؟ چرا سعی می کنیم حتی به صورت کاذب احساس اهمیت به دست آوریم؟ همیشه باید به یاد داشته باشیم که همه این نوع رفتارها ناشی از ناامنی و اعتماد به نفس پایین است