این بانوی زیبا، ثریا ابراهیمی، معشوقه استاد شهریار است. استاد شهریار وقتی پدر ثرجا را به خواستگاری می رود به دلیل وضعیت بد مالی قبول نمی کند!
پس از شکست عشقی، استاد شهریار سال ها مجرد می ماند. استاد رشته پزشکی را رها می کند و تا الان شاعر را دنبال می کند. بعداً در سفری به تهران، معشوقه اش را با مرد ثروتمند 13. بدرا پیدا می کند و این آهنگ را می گوید:
پدرش جواهرش را به طلا و سیم فروخت
پدر عشق با آمدن پدرم می سوزد
سیزده در سراسر جهان امروز در شهر
من سیزدهمین بز تمام دنیا هستم!
سالها بعد وقتی استاد مریض شد دوستان و اقوامش فوت کردند از ثریا خانم که حالا بانوی سال شده است خواستند به شهریار برود! وقتی سوراخا نزد استاد می رود استاد یکی از معروف ترین و جدیدترین غزل های او را می خواند…
تو اومدی اینجا ولی چرا الان؟
بی وفا حالا که افتادم چرا؟
نازینا ناز را به جوانی تو دادیم
حالا با جوان ها مهربان باش، چرا ما؟
پدر عشق را بسوزان…