داستان باستانی ایرانی آرش کمانگیر!


سال ها ایران و توران با هم جنگیدند. در جنگی که بین لشکر تورانی به فرماندهی افراسیاب شاه شجاع توران و سپاه ایران به فرماندهی منوچهر درگرفت، سپاه ایران در سرسبز و خرم در محاصره سپاه دشمن قرار گرفت. منطقه مازندران. پس از مشورت و گفتگو سرانجام هر دو طرف توافق کردند که با یکدیگر صلح کنند و از کشتار و جنگ دست بردارند. برای پایان دادن به جنگ و زندگی در صلح و سلامت، پادشاهان هر دو کشور باید خطوط مرزی مورد مناقشه دو طرف را تعیین می کردند. قرار شد تیری از مازندران به سمت شرق که سرزمین توران بود پرتاب شود و هرجا تیر افتاد بین دو کشور خط مرزی باشد و هیچ یک از دو کشور از آن فراتر نرود. نمایندگان دو کشور درگیر این گفتگو بودند که ناگهان فرشته نگهبان کشور «اسفندرمز» ظاهر شد و به فرماندهان ارتش دستور داد که فردی از نژاد بزرگان در ارتش وجود دارد که به او آرش می گویند. ، او یک جنگجوی قد بلند و قدرتمند است، با قدرتی که فقط آن را انجام خواهد داد. منوچهر دستور داد آرش را در میان سربازان پیدا کنند و به درگاه منوچهر بیاورند. تمام مستشاران و سرداران و فرماندهان که در محاصره منوچهر بودند نفس خود را حبس کردند و سکوت سنگینی فضا را فرا گرفت، قدم های خود را می شمردند و رزمندگان ایرانی بی صدا در میدان نظاره می کردند که آرش در حضور منوچهر شاهنشاه ایران ایستاد. ، بزرگان، ژنرال ها و سربازان از نخست وزیر تشکر کردند و به حاضران ادای احترام کردند و به شاه سلام کردند و سپس برای انجام مأموریتی غیر از اعلام اینکه هیچکس قادر به انجام آن نیست.
فرشته نگهبان زمین نگاه معناداری به آرش انداخت و به بقیه گفت: «مرزهای سرزمین ما به قدرت و دست آرش پهلوان بستگی دارد و دستور داد کمان مخصوص آرش را بیاورند.» آن را خوب فرو کرد و آزمایش کرد. رشته اش را ببیند آیا مشکلی وجود دارد یا خیر.
آرش می دانست که وسعت سرزمین ایران در گرو قدرت و صلابت دستان او و جهش تیرش است و در این راه باید از همه توان و توان خود استفاده کند.
سپس آرش روی سکو در مقابل سپاه ایران ایستاد و لباس برهنه خود را به شاهنشاه و لشکریان نشان داد و گفت: ببینید من سالم هستم و هیچ عیبی در بدنم نیست، اما آگاهم و احساس می کنم. به محض رها کردن تیر از کمان، تمام نیرو و توانم همراه با تیر از تنم خارج خواهد شد و جانم فدای وطن خواهد شد و یزدان را در عمل شاهد خواهم بود.
سپس آرش تیر و کمان خود را با خود برد و با راهنمایی فرشته نگهبان زمین در راه قله دماوند به راه افتاد و چون به دامنه کوه دماوند صعود می کرد به یزدان اعتماد کرد و خواست. یزدان به او کمک کند و بر توان او بیفزاید تا بتواند خدمتی شایسته و بزرگ در پاسداری از مرزهای وطن خود انجام دهد.
وقتی آرش به قله دماوند رسید، بار دیگر یزدان را دعا کرد و از او کمک خواست و او را به شهادت رساند که در خدمت به کشور کوتاهی نخواهد کرد و وظیفه و رسالتی که بر عهده او گذاشته شده است را به خوبی انجام خواهد داد. آرش می دانست که تمام توان خود را برای پرتاب تیر به سمت هدف به کار گرفته است.
اهورامزدا خدای بزرگ به فرشته باد دستور داد تا تیر آرش را حفظ کند و از او مراقبت کند. تیری که از دست آرش رها شد تا ظهر در آسمان به حرکت خود ادامه داد و از کوه و بیابان و دره و دشت گذشت تا سرانجام هدف و مقصد تیر توسط فرشته باد و نگهبان مشخص شد. ایران، کشور، کنار رود جیحون، این کار را کرد تا اینکه بر روی ریشه یک درخت گردوی کهنسال افتاد که بیش از آن درخت در جهان برگ نداشت. همان نقطه مرز دو کشور ایران و توران زمین را می گذارند و همه ساله در ایران زمین جشن بزرگ و بزرگی برای بزرگداشت آن روز برپا می کنند و مردم جشن می گیرند و جشن می گیرند تا یاد آن روز تاریخی باشد. در اذهان مردم فراموش نشده و آن مراسم از آن روز یادبود در ایران باستان جشن تیرگان نامیده می شد و در تاریخ ایران این حماسه از زمان هجری شمسی در حافظه تاریخی مردم به یادگار مانده است. پادشاهی منوچهر و آرش کمانگیر جنگجو.

بیشتر بخوانید  حواشی بازی رضا یزدانی در سریال از یادها رفته ماه رمضان ۹۸


دیدگاهتان را بنویسید