داستانی کودکانه از یک کلاغ و یک استخر بزرگ


داستانی کودکانه از یک کلاغ و یک استخر بزرگ

داستانی کودکانه از یک کلاغ و یک استخر بزرگ

یکی بود، یکی نبود، جز خدای مهربان نبود. در جنگلی زیبا و سر سبز قورباغه کوچولویی که گورکوری نام داشت در آنجا زندگی می کرد.

لاشه او یک قورباغه کوچک مهربان بود که با پدر و مادرش زندگی می کرد و دوستان زیادی داشت. غورکوری پسر مهربانی بود، به خاطر همه اینها حیوانات جنگل او را دوست داشتند. اما غورکوری کمی کنجکاو بود که کی به پیاده روی برود جنگل می خواست حرف پدر و مادرش را فراموش کند.

داستانی کودکانه از یک کلاغ و یک استخر بزرگ

یک روز صبح که لاشه او از خواب بیدار شد، دید که هوا بسیار خوب است، بنابراین تصمیم گرفت در جنگل قدم بزند.

آن روز که غورکوری صبحانه خورد، سریع رفت جنگل بیرون رفت. او رفته است چمنزارهای بزرگ گذشت و به جایی رسید که همه قورباغه ها می ترسیدند پا بگذارند. استخر بزرگی بود.

داستانی کودکانه از یک کلاغ و یک استخر بزرگ

حالا غورکوری از جنگل خیلی دور بود، دیگر نمی توانست جنگل می بینید. غورکوری کمی ترسیده بود. درجنگل کورکوری سه قانون وجود داشت که همه باید رعایت می کردند. اول اینکه وقتی مار در نزدیکی شما خش خش می کند، اصلا غر نزنید. دوم اینکه هرگز قبل از خواب پشه نخورید و در آخر هرگز در استخر بزرگ شنا نکنید.

داستانی کودکانه از یک کلاغ و یک استخر بزرگ

قورکوری به طور کلی بله قوانین جنگل توجهی نکرد و تیزبین بود استخر بزرگ پرید. “اینجا خیلی زیباست، چرا قورباغه ها اینجا می ترسند؟”

غورکوری شروع کرد شنا در استخر بزرگ. اما کمی بعد متوجه شد که در استخر گیاه و ماهی وجود ندارد. لاشه او کمی می ترسید که در استخر تنها بماند.

بیشتر بخوانید  شرایط ثبت نام خودرو در سال 99 اعلام شد

داستانی کودکانه از یک کلاغ و یک استخر بزرگ

اکنون لاشه او می خواهد به خانه برود، اما وقتی می خواهد شنا کن اصلا حرکت نمیکنه لاشه او ترسید و سریعتر شنا کرد، اما ناگهان تاریکی همه جا را فرا گرفت. آب در استخر سریع چرخید و قورباغه را با خود حمل کرد.

لاشه هر کاری که کرد بی فایده بود. او تمام امید خود را برای نجات ناگهانی توسط یک دست بزرگ از دست داد. الان همه جا واضح بود.

داستانی کودکانه از یک کلاغ و یک استخر بزرگ

بعد از اینکه غورکوری کمی بهتر شد، متوجه شد که آنجاست استخر مردم. استخر انسان چاه بزرگی دارد. چه زمانی آب در استخر کثیف می شود، مردم چاه را می بندند تا آب کثیف وارد چاه شود. کسی که گورکی را نجات داد پسری مهربان بود.

از آن روز به بعد، گورکوری تصمیم گرفت به صحبت های بزرگان خود نیز گوش دهد قانون و مقررات به آنها احترام بگذارید.

منبع: تبجان


دیدگاهتان را بنویسید