داستانی زیبا در مورد یک شیر شرور و یک روباه باهوش


داستانی زیبا در مورد یک شیر شرور و یک روباه باهوش

داستانی زیبا در مورد یک شیر شرور و یک روباه باهوش

در عهد قدیم. او در یک جنگل بزرگ و سرسبز از شیر قدیمی زندگی می کرد. او آنقدر پیر شده بود که دیگر نمی توانست برای خود طعمه ای پیدا کند. آقای لئو از گرسنگی خیلی ضعیف شد. پس با خودش فکر کرد و بالاخره راه حلی پیدا کرد.

داستانی زیبا در مورد یک شیر شرور و یک روباه باهوش

او تصمیم گرفت در غار خود دراز بکشد و مریض شود و هنگامی که دیگران به ملاقات او می آیند آنها را شکار کند. شیر کهنه نقشه شیطانی خود را اجرا کرد. در غار دراز کشید و منتظر بود. حیوانات مقدار زیادی برای با شیر آشنا شوید آمدند اما شیر بد او همه آنها را شکار کرد.

داستانی زیبا در مورد یک شیر شرور و یک روباه باهوش

یک روز، روباه بله ملاقات با آقای شیرا آمد، اما روباه به طور طبیعی از کجاست حیوانی باهوش و باهوش است، دم در غار ایستاد و اطراف غار بررسی شد. حس ششم دستبند به کمکش آمد و موضوع را فهمید. پس روباه بیرون غار با صدای بلند پرسید: جی. شیرخدای نکرده چطور؟

داستانی زیبا در مورد یک شیر شرور و یک روباه باهوش

شیر نر گفت: حالم اصلا خوب نیست. چرا متمایز شدی، بیا؟

روباه باهوش پاسخ داد: از نزدیک از شما سؤال می کنم، اما نمی توانم. زیرا تمام ردپاها نشان می دهد که حیوانات آمده اند غار بودند، اما هیچ کدام برنگشتند. من احمق نیستم ازت میپرسم حالت چطوره

روباه بعدی کنار جنگل برگرد و برای بقیه هر کاری انجام بده حیوانات قطعا.


بیشتر بخوانید  عکس های سری پنجم چقدر خوبه

دیدگاهتان را بنویسید