مجله گردشگری

پربازدیدترین‌ها
لینک های مفید

داستانی در مورد یک پیرمرد و حیوانات جنگل

Picture of به قلم زود نیوز
به قلم زود نیوز
سرفصل‌های مقاله


داستان پیرمرد و حیوانات جنگل:

داستانی در مورد یک پیرمرد و حیوانات جنگل

در یک جنگل سبز و سبز، کلبه چوبی کوچک بود پیر مرد خوبی در او زندگی می کرد. او عاشق آنها حیوانات بودند و به دلیل عشق او به حیوانات بود که در جنگل تنها زندگی می کرد.

پیرمرد مهربان اگر حیوان زخمی پیدا می کرد روزها در جنگل سرگردان می شد کلبه او تحت درمان بود. اگر کسی نیاز به کمک داشت، کمک می کرد.

اگر گاهی اوقات شکارچیان برای شکار حیوانات او به جنگل آمد، به حیوانات اطلاع داد و به آنها کمک کرد تا از دست شکارچیان فرار کنند. در جنگل سبز، همه حیوانات پیرمرد خوب را دوست داشتند. فقط یکی عقاب او را دوست نداشت، اما او دشمن پیرمرد بود.

گفته می شود که این عقاب پنج سال پیش اسیر شده است شکارچی افتاد پایین و بال بزرگش شکسته است. اما او موفق به فرار شد. عقاب با خود فکر کرد که شاید پیرمرد برای او و داستان تله گذاشته است شکارچیان دروغ است او همیشه منتظر فرصتی بود تا از پیرمرد انتقام بگیرد.

تا یک روز از حیوانات دیگری شنید که پیرمرد مریض است و داخل است کلبه داره استراحت میکنه عقاب دید که همه دوستش داشتند پیر مرد کمک. برای او یک خرس بزرگ از رودخانه یک ماهی طول می کشد.

میمون باهوش با کمک خرگوش و یک سنجاب، یک ماهی برای یک پیرمرد آتش کباب شده است. هم کلاغ ها و هم دارکوب ها به چشمه می روند و آب زلال را برای پیرمرد می آورند.

عقاب با خود فکر کرد که اکنون زمان خوبی برای انتقام گرفتن است. او اعماق جنگل او به جایی رفت که می دانست یک مار بزرگ زندگی می کند.

بیشتر بخوانید  اختلاف بر سر زمین کشاورزی منجر به قتل شد !

او یک غذای خوشمزه است مار آن را گرفت و کمی از او خواست سم قاتلش را به او بده مار در ازای غذای لذیذی که عقاب برایش آورده بود مقداری از کشنده ترین زهر خود را به او داد.

عقاب او زهر را گرفت و نزد حیوانات برگشت. او به حیوانات گفت: من هنوز برای پیرمرد کاری نکرده ام. اجازه دهید این بار غذایش را بردارم.» حیوانات روی نقشه مار غافل پذیرفتند و به پیرمرد غذا دادند. مار غذا را مسموم کرد و به سمت کلبه رفت.

اما وقتی به کلبه رسید، شخص دیگری را در کلبه دید. یکی شکارچی چه کسی قصد دارد پیرمردی را با اسلحه بکشد. عقاب پشت در پنهان شد و به آنها گوش داد.

شکارچی به پیرمرد گفت همیشه در کار من دخالت کن. امروز تو را می کشم و برای همیشه از شر پیراهنت خلاص می شوم. پیرمرد گفت اگر می خواهی مرا بکشی کاری بکن حیوانات فقیر نباش

شکارچی با صدای بلند خندید و گفت: من همه را یکی یکی شکار می کنم و هیچ حیوانی در آنها نیست. جنگل من این را ترک نمی کنم به شما قول می دهم.

پیرمرد آهی کشید و گفت: “امیدوارم هرگز موفق نشوید.”

شکارچی تفنگآن را روی سر پیرمرد گذاشت و گفت پنج سال پیش را به خاطر می آورد. عقاب بزرگ و من یک تله باشکوه درست کردم و تو آن تله را پاره کردی و به عقاب کمک کردی که فرار کند؟ الان تو را می کشم و جسدت را جلوی او می گذارم عقاب پرت می کنم تا با منقار پاره ات کنم.

بیشتر بخوانید  10 متن تبریک روز بغل به انگلیسی، عاشقانه و رومانتیک

در این لحظه عقاب تمام کلمات را شنید و شروع به بال زدن کرد. شکارچی متوجه عقاب شد و به دنبال او دوید عقاب بستن. عقاب فرار کرد و ماهی سمی به زمین انداخته شد.

شکارچی یک ماهی آن را گرفت و بدون معطلی شروع به خوردن کرد. پس از خوردن ماهی دوباره نزد پیرمرد رفت، اما قبل از شلیک تیر، سرش گیج شد، روی زمین افتاد و جان سپرد.

یک ساعت بعد به عقاب کلبه پیرمرد برگشت و یکی به او داد ماهی سرخ شده یکی دیگر را آورد اما این بار ماهی سمی نبود. از آن روز به بعد عقاب بهترین دوست پیرمرد شد.

داستانی در مورد یک پیرمرد و حیوانات جنگل


ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید.
نظرتون رو بنویسید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *