مرد جوان غرق شد، مادرش نوشت: دریایی از قاتلان …
پیرمرد مرواریدی گرفت و نوشت: دریای رحمت…
کودکی کفش های بچه گانه را به دریا برد کودکی در ساحل نوشت: دریای دزدان…!
از طرفی مردی که ماهی می گرفت و صید خوبی داشت در ساحل نوشت: دریای سخاوتمند…
موج نوشته ها را به ساحل برد. دریا آرام گفت: اگر می خواهی دریا و بزرگ باشی، به قضاوت دیگران توجه نکن. کفش هایت را بپوش و از خیابان هایی که ریخته ام عبور کن، اشک هایی را که ریخته ام ببلع، سال هایی را که گذرانده ام بر روی سنگ های لغزنده ای که روی آن لغزیدم سپری کن، بارها و بارها برخیز و دوباره همان راه دشوار را طی کن. پس نگران قضاوت دیگران نباشید.