به گزارش سایت طلا، در محدوده جنوب تهران میتوان محلههایی را پیدا کرد که هرکدام برای خودشان داستانی متفاوت دارند. مثلا حدود ٧٠ سال قبل در بخش جنوبی شهرک ولیعصر (عج) محلهای خوفناک وجود داشته که ساکنان آن روزگار نامش را بر اساس همین ترس و وحشتشان انتخاب کرده بودند.
آن ایام محدوده وسیعی از شهرک ولیعصر (عج) امروزی، بیابانی بود و به جز٧٠-٨٠ خانواری که در بخش شمالی آن زندگی میکردند خانه دیگری وجود نداشت. این ویژگی باعث شده بود تا در بخش جنوبی آن و به طول تقریبی ٣ کیلومتر، از خیابان شهید ساسان پژاند در تقاطع خیابان سپیده جنوبی تا ریل راهآهن تهران_اهواز، فضایی برای زندگی و زادوولد انواع سگهای ولگرد و وحشی به وجود بیاید و بهمرور زمان به یکی از دردسرهای ثابت مردم تبدیل شود تا جایی که نام این محله را «هزارسگ» بگذارند.
محله هزارسگ در روزگار قدیم با بخش مسکونی یک مرز مشترک داشت و آن جادهای بود که اهالی برای رفتن به امامزاده زید (ع)، جاده ساوه، پاسگاه نعمتآباد، ده وصفنار و محله آذربایجان از آن استفاده میکردند. اما همانطور که گفته شد جمعیت سگهای ولگرد طی چند دهه آنقدر زیاد شد که بر زندگی و امنیت جانی شهروندان تاثیرگذاشته بود.
در دهه های٣٠ و٤٠ سایه ناامنی از تردد و حمله سگهای وحشی به حدی رسیده بود که خیلیها از ترس حمله گله سگها با تهیه اسلحه شکاری از خود و خانوادهشان محافظت میکردند.
جاییکه اکنون بوستان لواسانی، کتابخانه حکیمی، فرهنگسرای خاتم (ص) در آن واقع شده ابتدای محله هزارسگ بوده و در سالها پس از پیروزی انقلاب اسلامی و در دوران دفاع مقدس تغییر چهره داده است. ساکنان بومی و محلی خیابان شهید ساسان پژاند و خیابانهای منتهی به این بوستان، ازجمله سپیده جنوبی، جلالی جنوبی و حیدری، بهخوبی به یاد دارند که سابقا کسی جرئت نداشت از نزدیکی این محله رد شود.
سگها مثل مور و ملخ توی محله میچرخیدند
حاج «محسن محمدی» ٨٠ سال دارد و ساکن خیابان سپیده جنوبی است. او ما را به حالوهوای دوران قدیم میبرد: «خانهای در نزدیکی امامزاده زید (ع) وجود نداشت. فقط در قسمت پایینتر چند ساختمان ویلایی بود که ساکنانشان با هم قوم و خویش بودند. همین ساختمان شهرداری توی خیابان سپیده را میبینید؟! قبل از انقلاب «باغ آقابزرگ» بود و مابا دوستانمان آنجا بازی میکردیم. بعدها بخشی از زمینها و املاکش را به مردم فروخت و بخش دیگر را وقف امکانات مورد نیاز اهالی کرد، مثل زمین حسینه حضرت علی اصغر (ع).»
پیرمرد حافظه نیرومندی دارد و از محله هزارسگ و ماجراهای آن حرف میزند: «برای چند دهه تعداد سگها در این محدوده آنقدر زیاد شده بود که مثل مور و ملخ توی محله میچرخیدند. مخصوصا زمستانها که هیچ غذایی توی بیابانها گیر نمیآوردند، گلهای به رهگذران حمله میکردند. شبهای محله هزارسگ ترسناکتر بود، چون کسی جرئت نداشت تنها به خیابان بیاید. اینجا شبها ظلمات بود. گاهی سروصدای سگها گریه کودکان را در میآورد.»
«محمد داناییفر» هم از محله هزارسگ، خاطرات زیادی دارد: «تپههای بلند و ناهموار داخل زمینهای بایر، تابستانها محل تفریح و بازی کودکان و نوجوانان بود. در دوران ما پارک و سینما نبود. هر وقت برادر بزرگترم برای بازی با دوستانش به محله هزارسگ میرفت، من را با خودش میبرد. یادم هست یک روز که با سرعت از تپه پایین میآمدیم با گله سگهای ولگرد روبهرو شدیم. دو تاپا داشتیم، دو تا دیگر هم قرض گرفتیم و مثل فشنگ دویدیم سمت خانهمان . برادرم آنقدر دویده بود که در حیاط خانه غش کرد.»رد ش
این هممحلهای در ادامه درباره دوران درس و مدرسه صحبت میکند: «بین سالهای ۵٠-۵١ مدرسه ابتدایی توسط حاج آقا غیاثی در اطراف بیابانهای محله هزارسگ ساخته شد؛ بچههای محل آنجا درس میخواندند. وقتی به مدرسه میرفتیم یک لقمه اضافه برمیداشتیم تا اگر در مسیر مدرسه به سگهای گرسنه برخوردیم، لقمه را سمتشان پرت کنیم و با این ترفند از چنگشان دربرویم. اما سال ۵٨ محله هزارسگ کاملا پاکسازی شد. ماموران شهربانی تعداد زیادی از سگهای وحشی را کشتند و تعدادی را نیز بهجای دیگر منتقل کردند تا آسیبی به کسی نرسانند. بعد از این ماجرا اهالی احساس آرامش کردند و دیگر ماجرای حمله گله سگها به مردم و داستانهای تکراری محله هزارسگ به خاطرهها پیوست.»