حکایت “عبرت از دنیای بی وفا” از گلستان سعدی


از گذشته‌های دور تا به امروز برای توضیح و بیان سازوکار جهان و آموختن هر مفهوم و باوری داستان و حکایتی می‌ساختند یا از دیگران نقل می‌کردند و در قالب حکایت‌ها و داستان کوتاه جالب و آموزنده بیان می‌کردند.

حکایت سعدی

حکایت ازگلستان سعدی؛ باب اول در سیرت پادشاهان 

stars
پیشنهاد ستاره

یکی از ملوک خراسان محمود سبکتگین را به خواب چنان دید که جمله وجود او ریخته بود و خاک شده مگر چشمان او که همچنان در چشم خانه همی‌گردید و نظر می‌کرد. سایر حکما از تأویل این فرو ماندند مگر درویشی که به جای آورد و گفت: هنوز نگران است که ملکش با دگران است.

بس نامور به زیر زمین دفن کرده‌اند
کز هستیش به روی زمین بر نشان نماند

وآن پیر لاشه را که سپردند زیر گل
خاکش چنان بخورد کزو استخوان نماند

زنده‌ست نام فرّخ نوشیروان به خیر
گر چه بسی گذشت که نوشیروان نماند

خیری کن ای فلان و غنیمت شمار عمر
زآن پیشتر که بانگ بر آید: فلان نماند

نثر روان؛

یکی از فرمانروایان خراسان، سلطان محمود غزنوی را در عالم خواب دید که همه بدنش در قبر، پوسیده و ریخته شده، ولی چشمانش همچنان سالم و در گردش است و نظاره می‌کند.

خواب خود را برای حکما و دانشمندان بیان کرد تا تعبیر کنند، آنها از تعبیر آن خواب فروماندند، ولی یک نفر پارسای تهیدست، تعبیر خواب او را دریافت و گفت: «سلطان محمود هنوز نگران است که ملکش در دست دگران است!»

بیشتر بخوانید  موادمخدر جدید با اسامی فریبنده+ فیلم

دیدگاهتان را بنویسید