حکایات گلستان سعدی سراسر حکایاتی دلنشین و پندآموز هستند که برای عبرت گرفتن و بیان مفاهیم اخلاقی به خواننده، با زیباترین نوشتار توسط حکیم و ادیب مشهور، سعدی نوشته شدهاند. در این مطلب با حکایتی زیبا و خواندنی از باب پنجم که درباره عشق و جوانی از گلستان سعدی است، همراه شما هستیم.
بیشتر بخوانید: حکایت پندآموز و جالب دلبستگی به مال دنیا از گلستان سعدی
حکایت “طوطی و زاغ”
طوطیی با زاغ در قفس کردند و از قبح مشاهده او مجاهده میبرد و میگفت: این چه طلعت مکروه است و هیأت ممقوت و منظر ملعون و شمایل ناموزون، یا غُرابَ البَینِ یا لَیتَ بَینی و بَیْنَکَ بُعدَ المَشرِقَینِ.
علی الصباح به روی تو هر که برخیزد
صباح روز سلامت بر او مسا باشد
بد اختری چو تو در صحبت تو بایستی
ولی چنین که تویی در جهان کجا باشد
عجب آن که غراب از مجاورت طوطی هم به جان آمده بود و ملول شده. لاحول کنان از گردش گیتی همینالید و دستهای تغابن بر یکدگر همی مالید که: این چه بخت نگون است و طالع دون و ایام بوقلمون. لایق قدر من آنستی که با زاغی به دیوار باغی بر خرامان همی رفتمی.
پارسا را بس این قدر زندان
که بود هم طویلهٔ رندان
بلی تا چه کردم که روزگارم به عقوبت آن در سلک صحبت چنین ابلهی خودرای ناجنس خیره درای به چنین بند بلا مبتلا گردانیده است؟
کس نیاید به پای دیواری
که بر آن صورتت نگار کنند
گر تو را در بهشت باشد جای
دیگران دوزخ اختیار کنند
این ضربالمثل بدان آوردم تا بدانی که صد چندان که دانا را از نادان نفرت است، نادان را از دانا وحشت است.
زاهدی در سماع رندان بود
زآن میان گفت شاهدی بلخی
گر ملولی ز ما ترش منشین
که تو هم در میان ما تلخی
جمعی چو گل و لاله به هم پیوسته
تو هیزم خشک در میانی رسته
چون باد مخالف و چو سرما ناخوش
چون برف نشستهای و چون یخ بسته
فایل صوتی حکایت طوطی و زاغ
بیشتر بخوانید: حکایت بسیار زیبا و دلنشین مرد اسیر و پادشاه از گلستان سعدی
نثر روان حکایت طوطی و زاغ
يک طوطی را با يک زاغ (کلاغ) در يک قفس قرار دادند، طوطی از بودن با یک کلاغ زشت در قفس در عذاب بود و مدام به او مىگفت : اين چه چهره ناپسند و قيافه ناموزون و منظره نفرين شده و صورت کژ و معوجی است که تو داری؟ دوست دارم فرسنگ ها از تو دور باشم. هر کس صبحش را با دیدن تو آغاز کند، روزش تا شب تیره و نامبارک می شود تو باید با یک بدیُمن مانند خودت همنشین شوی ! اما فکر کنم از تو بد اقبال و بد طالع تر در دنیا وجود نداشته باشد.
جالب آنکه کلاغ نيز از همنشينى با طوطی به تنگ آمده بود و خسته و کوفته مدام ناله میکرد و بر اثر شدت افسوس دستهايش را به هم مىماليد و از بخت و اقبال بد و روزگار ناپايدار گلایه میکرد و میگفت : باید با کلاغی زیبا بر روی دیوار باغ خرامان قدم میزدم. برای مرد پارسا ، همنشین شدن با رندان، چون زندگی کردن در زندان است! نمیدانم چه گناهی مرتکب شده ام که روزگار مرا گرفتار چنین طوطی نادان، مغرور، بد جنس و یاوه گویی کرده است.
ای طوطی ، کسی نقش زشت تو را بر دیواری نمیکشد. اگر تو در بهشت باشی ، همنشینانت دوست دارند از دست تو به دوزخ پناه ببرند !
سعدی در این جا می گوید :” دلیل بیان این ضرب المثل برای دانستن میزان نفرت دانا و نادان از همنشینی با یکدیگر بوده است.
زاهدی به سماع رفته و ناراحت گوشه ای نشسته بود. زیبارویی اهل بلخ آنجا بود ، به او گفت :” اگر از همنشینی با ما ناراحت هستی، بدان که ما نیز از حضور تو در این مجلس ناراحتیم ! گروهی اینجا همچون دسته گل لاله گرد هم نشستهاند و تو در میان آن ها مانند یک چوب خشک هستی! تو در مجلس ما چون باد و سرما ناخوشایند هستی! زیرا همچون برف و یخ، گوشهای نشستهای و شادی و نشاط را از میان ما بردهای !
بیشتر بخوانید: حکایت نان به نرخ روز خوردن، عبادت به نرخ شاه از گلستان سعدی
لطفا نظرات و پیشنهادات خود را در انتهای همین مطلب با ما و کاربران محترم سایت ستاره به اشتراک بگذارید